خود تو بگوی!
شنبه 5 فروردین 1396 :: نویسنده : محمد طاهری
للباقی
شرط دلبری، جاذبه ست. آن چنان که خود ندانی و به مغناطیس عظیم عشق، ناگاه به خود آیی و خود را در آغوش حضرت عشق، نالان و زار و مشتاق و حیران بینی.
آنجا که نه منطق به کار آید و نه استدلال که "أنت دللتنی علیک".
میزان جاذبه میان عاشق و معشوق، عیار عشق بازی آنان ست؛ و خوب رویان عالم می دانند که برای جلوه گری می بایست دم به دم به آرایش نو و جدیدی خود را بیارایند تا در نظر ناظران مورد پسند واقع شوند. پس برای جذابیت، باید دمادم نو شد و تازه. عالم درین تازگی، شور و جوششی وصف ناپذیر می گیرد و نردهای عشق یکی پس از دیگری باخته می شود. خوب روی ترین عاشق عالم که مغناطیس عظمای عشق ست نیز در معتدل ترین فصل از طبیعت خلقت، با تازگی بی نظیر خود به گونه ای جدید طنازی می کند و در نظر عشق بازان عشوه گری؛
به حسن و خلق و وفا کس به یار ما نرسد
تو را درین سخن انکار کار ما نرسد
در این میان هستند حسن فروشانی که بخواهند با جنس بدل، عیار این یار بی همتا را زمین بزنند و بر کرسی های دل بنشینند اما آنان که دل در گرو جاذبه حضرت عشق دارند فریفته نخواهند شد؛
اگر چه حسن فروشان به جلوه آمده اند
کسی به حسن و ملاحت به یار ما نرسد
بهار ست. یار تجلی کرده ست دیدنی و دل بردنی. باید دل به صحرای پر سبزه داد و قنوت عاشقی گرفت که:
ساقیا سایه ابر ست و بهار و لب جوی
من نگویم چه کنی ار اهل دلی خود تو بگوی!
حال نوبت توست که بگویی آنچه ناگفتنی ست.
رندان خاموش. فروردین96
للحق