رندان خاموش

للباقی

اصلِ قصه من با تو با "إسمع و إفهم" تازه شروع می شود ... .

ر.خ

بعدالتحریر: هیچ وقت مایل نبوده ام نوشته هایم را در جاهایی منتشر کنم که مخاطبش بی آن که نیت کرده باشد مطالب م را بخواند. البته مطالب عمومی را در فضاهایی چون اینستاگرام و ... می گذارم اما مطالب دل نوشته ام حرمت دیگری دارند ... .

للحق

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
۲۸
دی
۰۱

قوم برتر؟!

دوشنبه 7 فروردین 1396 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 عمیقا متأسفم. یک عقبگرد هزار و چهار صد ساله دارند عده ای از این جماعت به ظاهر متدین که با پوشش متشرعانه همان فرهنگ جاهلی در جان و قلب شان رسوب دارد و وقاحت به حدی ست که به زبان می آورند. این روزها در جریان بحث های سیاسی و خاصه انتخابات شوراها عده ای چنان در بحث قومیت ها سخیف صحبت می کنند که باید از عمق جان تأسف خورد. فلان متشرع که خود را ولایی هم می داند شهر خودش را اصیل می داند و دیگران را قومیت غیر اصیل! انگار باز باید علی وار فریاد زده شود که نه عرب بر عجم برتر ست و نه عجم بر عرب. ملاک تقوا ست. تقوای این آقایان کیلویی چند؟!

للحق

  • محمد طاهری
۲۸
دی
۰۱

غربال

دوشنبه 7 فروردین 1396 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

کم هستند افرادی که دغدغه داشته باشند. 

کم هستند دغدغه مندانی که انگیزه داشته باشند. 

کم هستند دغدغه مندان با انگیزه ای که پیگیر باشند. 

کم هستند دغدغه مندان با انگیزه و پیگیری که متعهد باشند. 

کم هستند دغدغه مندان با انگیزه و پیگیر و متعهدی که از خود گذشته باشند. 

کم هستند دغدغه مندان با انگیزه و پیگیر و متعهد و از خود گذشته ای که خوش خلق باشند.

کم هستند دغدغه مندان با انگیزه و پیگیر و متعهد و از خود گذشته و خوش خلقی که خوش درک باشند.

کم هستند دغدغه مندان با انگیزه و پیگیر و متعهد و از خود گذشته و خوش خلق و خوش درکی که خوش فکر باشند.

کم هستند دغدغه مندان با انگیزه و پیگیر و متعهد و از خود گذشته و خوش خلق و خوش درک و خوش فکری که دلسوز باشند.

و غربال های دیگری هم هست که گفتن و نوشتنش چندان راحت نیست!

الغرض آنکه صبح امروز توفیق بود با بزرگواری باشم که خیلی از این غربال ها را گذر کرده. در این قحطی و برهوت، دل به تحفه های این چنینی و کریمانه حضرت دوست بسته ایم. تا یار که را خواهد و میلش به که باشد ...

للحق

  • محمد طاهری
۲۸
دی
۰۱

اولین جلسه سال 96

یکشنبه 6 فروردین 1396 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 صبح شیرینی ست. سایه دل انگیز ابر ست و باران نرم نرمک می بارد. حیای این روزهای درختان هم عجیب دیدنی و ناز کردنی ست! آرام آرام از حجاب خواب طولانی مدت شان بیرون می آیند و نگاهی به اطراف می کنند و کم کم شکوفه می دهند. شاید کسی نداند اما هوای روح بخش بهاری عاشق همین حیاست!

 دارم می روم اولین جلسه کاری سال 96 ؛ جلسه واحد بین الملل؛ که حرم حضرت شاهچراغ (ع) ست و خوش یمنی شروع کار را دو چندان می کند. 

و آخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمین

 للحق 

  • محمد طاهری
۲۸
دی
۰۱

دست انداز احمدی نژاد

شنبه 5 فروردین 1396 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

احمدی نژاد همیشه سرعتش بالا بوده. راهی که هاشمی در حدود ده سال رفت، احمدی نژاد در کمتر از چهار سال دارد می رود.  مهم ترین دست انداز احمدی نژاد پسا هاشمی، خود احمدی نژاد ست... .

للحق

  • محمد طاهری
۲۸
دی
۰۱

خود تو بگوی!

شنبه 5 فروردین 1396 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 

 شرط دلبری، جاذبه ست. آن چنان که خود ندانی و به مغناطیس عظیم عشق، ناگاه به خود آیی و خود را در آغوش حضرت عشق، نالان و زار و مشتاق و حیران بینی.

 آنجا که نه منطق به کار آید و نه استدلال که "أنت دللتنی علیک".

 میزان جاذبه میان عاشق و معشوق، عیار عشق بازی آنان ست؛ و خوب رویان عالم می دانند که برای جلوه گری می بایست دم به دم به آرایش نو و جدیدی خود را بیارایند تا در نظر ناظران مورد پسند واقع شوند. پس برای جذابیت، باید دمادم نو شد و تازه. عالم درین تازگی، شور و جوششی وصف ناپذیر می گیرد و نردهای عشق یکی پس از دیگری باخته می شود. خوب روی ترین عاشق عالم که مغناطیس عظمای عشق ست نیز در معتدل ترین فصل از طبیعت خلقت، با تازگی بی نظیر خود به گونه ای جدید طنازی می کند و در نظر عشق بازان عشوه گری؛

 به حسن و خلق و وفا کس به یار ما نرسد

 تو را درین سخن انکار کار ما نرسد 

در این میان هستند حسن فروشانی که بخواهند با جنس بدل، عیار این یار بی همتا را زمین بزنند و بر کرسی های دل بنشینند اما آنان که دل در گرو جاذبه حضرت عشق دارند فریفته نخواهند شد؛

 اگر چه حسن فروشان به جلوه آمده اند

 کسی به حسن و ملاحت به یار ما نرسد 

بهار ست. یار تجلی کرده ست دیدنی و دل بردنی. باید دل به صحرای پر سبزه داد و قنوت عاشقی گرفت که: 

ساقیا سایه ابر ست و بهار و لب جوی

من نگویم چه کنی ار اهل دلی خود تو بگوی! 

حال نوبت توست که بگویی آنچه ناگفتنی ست.

 رندان خاموش. فروردین96

 

 للحق 

  • محمد طاهری
۰۷
بهمن
۹۹

حال حواله ای

یکشنبه 8 اسفند 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی 

این روزها درگیر طیف عظیمی از کارها هستم که هر کدامش جنس و تنوع خاصی دارند. فصل اشتراک شان اندیشه ای و ایضا عملیاتی بودن و صدالبته بی ربط بودن با رشته تخصصی ام است! امروز جایی برنامه داشتیم به مجری به شوخی گفتم اگر راست می گویی رشته ام هم بگو! پقی زدیم زیر خنده چون هیچ ارتباط معنادار که چه عرض کنم، بی معنی ای هم با رشته ام نداشت. بعد برنامه رفیقی گفت اگر زودتر میشناختمت به زور هم شده اجازه نمی دادم جز علوم انسانی بروی. و برای من کلی فکر و دغدغه و مسئله هایی که همیشه در ذهنم رژه می رفت مرور شد. من راضیم به این مسیری که مرا می برند! و چه کسی می داند که راه بر کیست؟! هم رشته ام را دوست دارم هم کارهایی که این روزها می کنم. اما خودم را متعهد می دانم مادامی که قبول مسئولیت کرده ام در راستای تعهدم کار و تلاش نمایم. و خدا می داند چه باب هایی را که برایم از طریق همین انجام تکلیف باز نکرده اند. امشب در حلقه بچه ها، کوثر را هم آورده بودم. کوثر دختربچه چهار پنج ساله ایست که با پدرش پایگاه می آید. وقتی روسری می پوشد شبیه عزیزی می شود. امشب او را مثل شب های دیگر مبصر کرده بودم و مسئول انتخاب بچه ها. چه ریاستی می کرد و چه کیفی می کرد. وقتی بچه ها تعدادشان زیادست و شلوغ می کنند فقط فرمان مجسمانه جوابگو خواهد بود. کوثر هم با همه بچگی و دخترانگیش فریاد میزد"مجسمانه؛ همه ترمز؛ همه در حال تمرکز!" حالا نوبت رسیده بود که کوثر یکی از بچه ها را برای لب خوانی انتخاب کند. هر کدام از بچه ها داد می زد: "کوثر من! کوثر من! " بعضی هایشان هم وعده می دادند یکی شکلات یکی پفک؛ چند تا هم تهدید می کردند؛ جوری که من نشنوم. اما کوثر بین این همه بچه ها، با شیطنتی خاص با نمک ترین پسربچه جمع را انتخاب کرد؛ جور خاص انتخابش باعث شد کلی در دلم بخندم؛ بچه ها هم طعم بعضی چیزها را می دانند. 

نیمه های دیشب بود که دفتر نوشته ها و برگه ها را پهن کرده بودم و کاملا اتفاقی به یک تکه از سخنرانی بزرگی رسیدم. انگاری این تکه برای من حواله شده باشد؛ هندزفری در گوش گذاشتم و دراز کشیدم و عمیق گوش دادم؛ یک آن به خودم آمدم دیدم پهنای صورتم خیس ست. حالی شبیه سال های دبیرستان؛ حالی شبیه روز اعلام نمرات درس لایه مرزی؛ حالی شبیه بن بست های گشوده ربع قرن زندگی؛ حالی شبیه دیدن خندیدن های نازی...

 پشت بندش رفتم وضو گرفتم و تفألی به حضرت خواجه زدم و چه جواب رندانه و محکمی داد لسان الغیب. حالم خوب بود حسابی؛ اما فقط یک نگرانی داشتم و آن هم اینکه نکند این حال خوب را از دست بدهم و فردا باز اسیر روزمرگی ها بشوم. 

"یا جابر العظم الکسیر...!"

 للحق

  • محمد طاهری
۰۷
بهمن
۹۹

سالگرد آقا محمدامین رحمانی عزیز

جمعه 6 اسفند 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 یک سال از رفتن آقا محمدامین رحمانی گذشت. انگار همین دیروز بود؛ نمی خواهم بگویم آنچنان سخت مان شد که این یک سال، ده سال طول کشید! نه. تازه زود گذشت. و این تندی، تندی روزگار ست آقا محمدامین؛ خودت اهل فضلی، می دانی. انگار همین دیروز بود که بالای خاکت ایستادم و می دیدم بند کفنت را باز کردند؛ صورتت را روبه قبله به خاک گذاشتند و شروع کردند به تلقین خواندن؛ اسمع افهم یا محمدامین بن ... . سهم رفاقت های من برای تو شد: چله و فاتحه و یاد کردن هایت بین جمع رفقا. تازه کتاب هایت را که قرار شد ببریم به کتابخانه ای بدهیم و خیراتی برایت بشود هنوز دارد در خانه ما خاک می خورد جسارتا! البته تقصیر من نیست التفات داری که!

 یادت هست در تماس ها یک سوال خاص می پرسیدی؟ و من رسما در اجتهاد این که چه پاسخی بدهم می ماندم. هرچه می گفتم شاید برای تو یک لایه هرچند نازک دلتنگی می آورد. من اما در دل دعا می کردم که چنین اتفاقی نیافتد. حالا که رفته ای جواب سوالت را می توانم بدهم. اصلا می توانم با جرأت به تو شاخص بدهم. و همین دلیل برای من کافی ست که جای تو آن جا خیلی بهتر از این جاست. هر بار که بر سر خاکت آمده ام و فاتحه ای خوانده ام، پشت بندش معذرت خواسته ام که بی معرفتی می کنم؛ اما من تو را می شناسم؛ با فن بیان فوق العاده و آن گیرهای سه پیچی که می دهی خدا به داد اهالی برزخ برسد! مثلا احساس می کنم شخصیتی مثل فردوسی را کلافه کرده ای رسما، یا مثلا عبدالحسین زرین کوب بخواهد از دست تو سرش را محکم بزند به لحد؛ اما جان من، خلوت های حضرت حافظ را به هم نریز؛ رجای واثق دارم که نگهبانان برزخ را دیوانه کرده باشی و بدون هیچ ممنوعیتی بر سر سفره اباعبدلله (ع) مهمان شوی ...! 

بعدالتحریر: پر کشیدن "محمدامین رحمانی فر"

 لینک وبلاگ آقا محمدامین هم در پیوندهای وبلاگم هست. 

شادی روحش: رحم الله من قرأ الفاتحه مع الصلوات

 للحق

  • محمد طاهری
۰۷
بهمن
۹۹

استاد دل سوز

یکشنبه 1 اسفند 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 Dear Mr. Taheri 

That is indeed very kind of you to distribute the attached interview with potential audience who are taking part On Monday's gathering. 

My sincere thanks for your kind consideration

 در روزگاری که بی منت کار کردن و احترام و دل سوزی سکه گمشده روابط های اجتماعی ست، هستند کسانی که بی منت همراهی می کنند. این روزها اگر دل بسوزانی، متهم می شوی، اگر احترام بگذاری ساده تلقی می شوی، اگر بی توقع کار کنی گیج خوانده می شوی؛ اما باز هستند کسانی که بی توقع کار می کنند و دل می سوزانند و احترام می گذارند. سپاس از پروفسور عزیز که علی رغم مشغله های متعدد از سر درد و دلسوزی حسابی برای کار ما وقت گذاشت؛ شنیده ام که او را خیلی از دانشجویان و همکارانش نمی فهمند؛ آن روز چه قدر برایم درد دل کرد. معلوم ست. وقتی کسی آدم را نفهمد حسابی دلش می گیرد. این مدت با خیلی از سیاسیون در ارتباط بودم. کدامشان به اندازه این استاد ساده دانشکده مهندسی برای حرف و سخنش دل می سوزاند؟!

 للحق

  • محمد طاهری
۰۷
بهمن
۹۹

شصت و پنجی ها

جمعه 29 بهمن 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی 

 

وقتی کوچه های غربت را می گذرانی 

دست راست که بپیچی

 می رسی به جاده ای که تو را 

می رساند به انتهای خیابان آسمان

 اول بزرگراه اما

 ایست بازرسی ست 

باید کد مجهولیت داشته باشی

 یادت باشد کد تو

 31171 است 

  • محمد طاهری
۰۷
بهمن
۹۹

آدم هایی که خودشان هستند

سه شنبه 26 بهمن 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 عادت کرده ایم به قضاوت کردن آدم ها. اگر این عادت را کنار بگذاریم جامعه می تواند طعم مدنیت و با هم بودن را بچشد. عصری حدود پنج ساعت لذت بخش را با دو استادی گذراندم که سبب آشنایی من با آن ها اختلاف نظر و دیدگاهمان بود. دو پروفسور بخش مهندسی که ربطی هم به رشته من ندارند. برای هماهنگی برنامه ای خدمت شان رسیده بودم و کلی استفاده کردم ازشان. در دیدار اول که تا نماز مغرب طول کشید در جمع دو ساعت و نیم دیدارمان، جمع صحبت های من چهل ثانیه و آن هم بیشترش طرح سوال بود! برایم جالب بود دکتر، دفتری داشت مثل دفتر خودم و در آن تفکراتش را مکتوب کرده بود که بیشترش هم نموداری و گراف بود! چه قدر به مباحث مختلفی اندیشیده بود و تئوری خلق کرده بود. سه گانه محیط زیست و کیفیت زندگی و تکنولوژی که در هرم بزرگتری قرار می گرفت و به عرفان و کمال می رسید. یا مباحثی که درباب مطالعات معرفت شناسی و هستی شناسی و روش شناسی ش مکتوب کرده بود. یک ده جلدی کتاب های موسسه امام هم کنارش بود نوشته مجتبی مصباح. درباره طرح های مهم صنعتی ش توضیحی داد که چه قدر دارند تلاش می کنند بازده فلان نیروگاه خورشیدی را اندکی افزایش دهند. قابی با جمله قابل تأملی نشانم داد که شاگردش هدیه داده بود؛ همان شاگردی که معتقد بود موساد او را شهید کرده. جمله هاوکینگ را برایم خواند که جای بسی فکر دارد و ته آزاداندیشی ست:" ما به دروغ هایی که اعتقادهای قبلی مان را تایید می کند بیشتر مشتاق هستیم تا راست هایی که امنیت ذهنی مان را تهدید می کند!" درین فکرم که خود اساتید علوم انسانی به خاطر غورهای بیش از حدشان در برخی موضوعات شاید نتوانند بعضا به جامعی خارج از گودها به مباحث واقعی علوم انسانی بنگرند. بعد نماز هم خدمت استاد دیگری رسیدم که همه جزوه های تدریسش انگلیسی ست جز یک جمله و آن جمله هم روایتی ست که کلید همه گنج ها را پرسش می داند. استادی که اخلاق و انضباط و سخت کوشیش ستودنی ست. بعد از بحث های مهم به نامه ش که برای رئیس دانشگاه وقت در سال 88 نوشته بود رسیدیم و نامه چند صفحه ای را گرفتم و خواندم. مصاحبه جالبش با یکی از نشریات را هم خواندم و جمله کلیدی که" اختلاف های فردی که لازمه پیشرفت ست باید ما را به توحید برساند." این قریب به مضمون جمله ای بود در آخر یک مقاله علمی که از موضوعی درخصوص زمین شناسی به توحید رسیده بود. 

من برای چنین اشخاصی بسیار ارزش قائل هستم چرا که خودشان هستند؛ خود خودشان. اهل ادا نیستند؛ هرچه هستند محصول فکر و مطالعه و زندگی شان ست؛ مقلدانه زندگی نمی کنند و منفعت طلبانه پیروی نمی کنند؛ هرچند در مواردی با آن ها اختلاف دیدگاه و نظر داشته باشم. جالب ست که با این بزرگواران می توانم دیالوگ داشته باشم اما با فلان هم فکر و هم سلیقه اصلا! حیف ست با کج سلیقگی و خشک فکری این چنین نیروهای ارزشمندی را به دلیل چند اختلاف نظرهای فکری و اندیشه ای از دست بدهیم.

 ما امروز محتاج افرادی هستیم که خودشان باشند ... . 

بعدالتحریر: در اولین فرصت دلایلم برای وبلاگ نویسی را در یک پست می نویسم.

 للحق

  • محمد طاهری
۰۷
بهمن
۹۹

تخلف در بازی

دوشنبه 18 بهمن 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 چرا بعضی ها این جوری هستند؟! با خودشان درگیر اند بنده خداها. فازشان را نمی فهمم؛ یا فکر می کنند خیلی می فهمند که بعید می دانم این قدر نافهم باشند یا فکر می کنند خیلی نمی فهمند! این حالت دومی هم برای ما بهترست هم برای خودشان هم برای جامعه بشریت! اعتماد به نفس شان به سقف میل می کند و میزان صبر من به نقطه جوش! و آن گاه که من بجوشم ... . ولی دلم نمی آید توی ذوق شان بزنم؛ هیچ گله ای هم ندارم البته. اما خب؛ کاش قدری همه مهربان تر بودیم؛ به هیچ جایی برنمی خورد زندگی را قشنگ تر تفسیر کنیم. عادت کرده ایم تند و تیزی را؛ شاید هم ... . 

کاملا با یا بی ربط: شرم بر آن ها که در بازی، تخلف می کنند ... 

للحق

  • محمد طاهری
۰۷
بهمن
۹۹

پای شکسته مادرم

دوشنبه 18 بهمن 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 دیروز پای مادرم شکست. دیشب در جلسه جبهه واحد بودیم که خواهرم زنگ زد و خبر داد. جلسه را نیمه کاره تمام کردیم و سریع خودم را رساندم خانه. با هیئتی بلند پایه! مادر را بردیم دکتر و پایش را گچ گرفتیم. مادر را دامادمان کول کرده بود و کلی خندیدیم و مادرم هم وسط آن همه دردش می خندید. چون خانه خودمان پله دارد مجبور شدیم مادر را بیاوریم نزدیک ترین خانه، خانه خواهرم.

 بچه آخر بودن لذت خاصی دارد. اولا که همه پیش تو راحت تر هستند. ثانیا سنگ صبور میشوی ثالثا توانایی هرگونه مسخره بازی داری!! و از همه چیز جذاب تر برایم این ست که می توانم نوکری کنم. من این نوکری خانواده را با هیچ افتخاری در عالم عوض نمی کنم. علی رغم اعتماد و احترامی که خانواده نسبت به من دارند و شخصیتا آدم مستقلی هستم اما همیشه خواسته ام جوری باشم که نشان بدهم من هنوز بچه آخرم! همان ته تغاری لووث!!

 این چند روز پیش مادر هستم و کارهایش را انجام میدهم. برنامه های اواخر هفته انجمن را احتمالا لغو کنیم. تلفنی و تلگرامی دارم بعضی از کارهای انجمن را پیگیری می کنم. در اتاق خواهرزاده ام بساط لپ تاپ راه انداخته ام که درس بخوانم. خواهرزاده ام را روی شانه سوار می کنم و کمی سواریش می دهم؛ کمک خواهرم گردگیری می کنم و مانده ام در پیدا کردن برخی ضرایب این مقاله کذایی! حرف ها دارم روی برنامه فردا شب انجمن؛ ایضا چیزهای دیگر. ظهری مجالی شد با مادر و خواهرم درباره موضوعی جدی صحبت کنیم. هرچند آن ها هر وقت می خواستند جدی باشند من جدی نمی گرفتم اما این بار حرف ها جدی بود! 

للحق

  • محمد طاهری
۰۷
بهمن
۹۹

قایم موشک

یکشنبه 17 بهمن 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 از بچگی عاشق بازی قایم موشک بودم. این روزها هم ظاهرا باید همین بازی دوست داشتنی را بازی کنیم؛ با همان شور و هیجان و استرس و خنده ... .

 فقط نمی دانم من باید چشم بگذارم یا او؛ او باید قایم شود یا من؟!!

 للحق

  • محمد طاهری
۰۷
بهمن
۹۹

کاش خاص باشد

یکشنبه 17 بهمن 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 آدم های خاص، آدم هایی نیستند که فقط در حرف زدن خاص باشند؛ آن ها خاص می خواهند.

 کاش او برخلاف همه این جماعت عادی، خاص بخواهد و اسیر آرزوهایی نشده باشد که همه این جماعت عادی اسیرش شده اند؛ کاش آنقدر بزرگ باشد که عادت های عادی ها را نخواهد؛ چرا که خودش خاص ست و عادی بودن به او نمی آید ... . 

للحق

  • محمد طاهری
۱۸
دی
۹۹

پایان سفر

جمعه 15 بهمن 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی 

نماز صبح، آباده ایستاد قطار. سوسه برفی می زد. بعد نماز با بچه ها نشستیم و تیترهای آزاداندیشی قبلی را نوشتیم. شروع کردم به نوشتن دست نوشته ای در دفتر دل نوشته ها؛ کشیدن یک نقشه راه برای کشف حقیقتی خاص!! کنار پنجره قطار، طلوع خورشید و قامت کشیدنش زیباست. با بچه ها از "کلاغ پر" تا "مجسمانه همه ترمز همه در حال تمرکز" بازی کردیم!! رسیدیم شیراز. هوا حسابی سرد بود. رفتیم دانشگاه. دلمان برای دفتر انجمن تنگ شده بود. بسیار خدا را شاکرم که اردوی خیلی خوب و مفیدی بود و بدون مشکلی سپری شد. برادر و زن برادرم آمدند دنبالمان و با علی آقا رفتیم. ظهر خانواده جمع بودند. مادر قرمه سبزی درست کرده بود. عصر در همان جمع فامیلی شروع کردم به خواندم مقاله ای که تازه درباره پایان نامه ام پیدا کردم. شبی عمویم هم آمد دیدنی ام. از فردا فاز جدید کار پایان نامه ام شروع می شود. سوغاتی ها که غالبش عطر هست را به خانواده دادم. امشب یکی از دوستان، ناراحت بود از کم وقت گذاشتن هایم در کاری. نمی دانم چرا توقع داریم در کارها از صدر تا ذیلش همه درگیر باشند؟ تقسیم کار را باور نکرده ایم شاید. اما ناراحتی ایشان به جا بود تا حدی؛ اصلا اگر نابه جا هم باشد آن قدر صداقت و اعتماد هست که به حرف ش خوب گوش کنم و تا می توانم تصحیح. یک هفته گذشته با همه خاص و عزیز بودنش گذشت. مثل عمر مثل جوانی مثل هر چیز خوب دیگری؛ نمی دانم این مصلحت سنجی های مسخره چه ارزشی دارد؟ فقط باید دلش به چیزی قرص باشد؛ قرص باشد که تو هستی، او هست و دیگر چیزی کم خواهیم داشت؟! 

روز نهم/پایان سفر/خانواده/نامه و نقشه راه/فردای کدنویسی 

للحق

  • محمد طاهری
۱۸
دی
۹۹

زیارت وداع و بازگشت

جمعه 15 بهمن 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی 

صبح غسل زیارت می گیرم و تنها می روم حرم برای زیارت آخر و وداع. همه چیز برایم حالت غربت گرفته بودند. برف هم می بارید و همه صحن و سراها حال تازگی داشتند. می روم صحن انقلاب؛ همه حرف هایی که این مدت تلنبار شده بود را می گفتم و روبه رو گنبد طلا باران من و برف غاطی شده بود .

" یک دل هوایی، بعد عمری آشنایی، ممنونم ازت خدایا که شدم امام رضایی؛ همه آرزوهام رو بوسیدم کنار گذاشتم، تو ببخش خالیه دستام هدیه غیر جون نداشتم؛ زده ام قید خودم رو من که سرتاپا حجابم، چشمامو بستم دوباره توی صحن انقلابم؛ آقا گدات رو پس نزن اون که میخاد فقط یه چیز، عمری کبوترت میشم برای من دونه بریز..."

  • محمد طاهری
۱۸
دی
۹۹

جلسه برای واحد بین الملل و یادت که ...

جمعه 15 بهمن 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 چند روزی بود به یکی از رفقا سپرده بودیم تا جلسه ای با وحید جلیلی هماهنگ کند. سر همان قضیه جبهه واحد؛ جبهه واحد را می خواهیم در اتحادیه تحت عنوان کمیته امور بین الملل بیاوریمش. کلی هم این چند روز روی آن با بچه های شورای عمومی و مرکزی اتحادیه صحبت کردیم و همه موافق بودند. کاری بسیار مهم و البته بزرگ. جلسه وحید جلیلی قرار بود شهرداری باشد و محل کارش، اما افتاد در نمایشگاه دائمی"مشهد دوست داشتنی"! داشتند یک نمایشگاه موقت انقلاب کار می کردند؛ خیلی کار بزرگ و قشنگی بود؛ هنوز افتتاح نشده بود و مشغول کار بودند. جلسه در دفتر کار نمایشگاه بود؛ کف میدان!! با لباس خاکی!! بحث مان دو ساعتی طول کشید. صحبت و ایده های خیلی خوبی داشت. پنج صفحه ای از صحبت هایش نوشتم. پر ایده های نو و مهم و جریان ساز. او هم دلش خون بود که جنبش دانشجویی هیچ رسالت جهانی برای خودش قائل نیست؛ می گفت ده سال است دارم می گویم اما کسی از دانشجویان گوش نمی دهد. لینک های خیلی خوبی داد. جالب بود برایم عده ای از بچه های ارزشی رفته باشند اکوادور برای زندگی که تا چند سال آینده، آمریکای لاتین، انقلاب اسلامی ای داشته باشد! یا کارهای چاوز و ارتباط نزدیک آقایان و ... . کارگردانان و نویسنده های بین المللی ضداستکباری مطرحی را معرفی کرد که باید رفت دنبالش. جلسه مفیدی بود و یک مقدمه خوب برای واحد بین الملل. اما حقیقت ماجرا این ست در فضاهایی که سیاست آن هم از نوع سیاست کاریش، اولویت داشته باشد بحث از نگاه های کلان کار سختی ست و باید محکم بجنگی. البته دور بودن از پایتخت هم مزید بر سختی ست. با مترو مشهد برگشتیم. باید اساسنامه واحد بین الملل را می نوشتم؛ از طرفی باید بچه ها را هماهنگ می کردیم برای تشکیل شورای راهبردی از شورای عمومی تا شورای مرکزی اتحادیه. تازه هماهنگی های سفر فردا از جمله خرید و ... هم مانده بود. همه این ها یک طرف، دخانچی هم برنامه اش هر چه کردیم نشد برای دوشنبه هفته بعد؛ تا بلیط گرفتن پیش رفته بودیم اما تهیه کننده جیوگی قبول نکرده بود که دوشنبه شب، استودیو را لغو کنند. میان این همه مشغله و کارها همچنان از ماجرای دیشب ناراحت بودم. از بعضی ها توقع آدم خیلی بیشتر ست؛ می دانم که دل نازک شده ام! که البته ناراحتی حل شد تا حدی! شب هم جلسه شورای عمومی بود. به شدت از نحوه اداره کردن جلسه شورا گله داشتم و همه بزدگواران شورا هم قبول داشتند این روالی که از گذشته بوده و بچه ها ایده و نظرشان را بدهند و بدون این که روی آن ها بحث کنیم، دبیر اتحادیه بیاید یکی یکی پاسخ بدهد این نه می تواند شورای عمومی را از این بی خاصیتی دربیارد و برعکس خودش دلیل این بی خاصیتی شده؛ در حالی که شورای عمومی داریم نه مجمع عمومی؛ و می بایست همه ایده ها به شور گذاشته شود. چند بحث جدی دیگری هم در جلسه مطرح شد که مجبور شدم جواب بعضی منیت ها را محکم بدهم؛ هرچند بعد از جلسه آمدند و عذرخواهی کردند تلویحا! شب یکی از دفاتر خواست تا در مورد آزاداندیشی با بچه هاشان جلسه بگذاریم که این هم تا ساعت یک شب حدودا طول کشید. حدود ساعت دو رفتم که بخوابم. برف لطیفی شروع به باریدن کرده بود؛ مانده بودم بروم حرم با این خستگی یا نه؛ ترجیح دادم استراحت کنم و فردا بروم.

 از این ها بگذریم یک نکته را باید بگویم تا سبک شوم. بی آنکه شاید نداند اما درین روزها که تنها 3-4 ساعت وقت استراحت ست و باقیش همه اش در حال کار و بحث هستم یک لحظه هم یادش از یادم جدا نشده. کاش می دانست ... .

روز هفتم/وحید جلیلی/شورای راهبردی/واحد بین الملل/شورای عمومی/توقع/یادش

 للحق 

  • محمد طاهری
۱۸
دی
۹۹

خدا نگه دار آقا

پنجشنبه 14 بهمن 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی 

تازه سوار قطار برگشت شده ایم. با آنکه اولش به عکس و بگو بخند گذشت اما سریع دلتنگ امام رضا شدم. کنار پنجره می نشینم و به بیرون برفی نگاه می کنم و اشک می ریزم. می دانی که چه قدر سخت ست لحظه های وداع. آقا جان خداحافظ. آقای مهربانم آقای عزیزم خدانگه دار. خدا تو را برای من حفظ و نگه دارد. باز از بهشت بیرون آمدم باز روزگاری ... "آقاجان غیر تو یاری ندارم با کسی کاری ندارم؛ گر تو هم از در برانی یار و دلداری ندارم ..."

 الان که از حرم بیرونم خوب می فهمم تنهایی چه قدر سخت ست آقا... 

به همین زودی ها بطلب به حق همین حال غریبی و دلتنگیم.

 للحق 

  • محمد طاهری
۱۸
دی
۹۹

دغدغه های شیرین

چهارشنبه 13 بهمن 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی 

صبح، جلسه چند نفری خودمان بود برای آینده آزاداندیشی. ظهرش هم جلسه کمیته آزاداندیشی داشتیم. مواردی باید در جلسه مطرح می شد و مثلا تصویب می شد. از این جلسات فرمایشی اما لازم. می خواستیم سریع برویم روی اصل بحث و سوالات بچه ها که وقت نشد.

 در جهاد صحبت های دو و چند نفره در خصوص اتحادیه و روندهایش خیلی جدی ست و بخش مهمی از زمان ما را می گیرد. مثلا همین بحث شورای راهبردی اتحادیه.

 این روزها وقتی حرم می روم با سنگینی می روم. تو می دانی چرا. بگذریم.

 بعد نماز با بچه ها رفتیم خرید. بعدش هم اشترودل زدیم. خیلی کارها هست که باید انجام می دادم اما وقت، اجازه نمی داد. شام که خوردیم رفتیم جلسه آزاداندیشی با بچه های یاسوج و شیراز. کارهای روزانه خسته ام کرده بود اما حسابی انگیزه داشتم برای این جلسه. چون دنبال جا انداختن آزاداندیشی هستیم و ایمان داریم که عملا برای داشتن جامعه ای فرهیخته، نیاز حیاتی به این مقوله داریم. به فکر آینده کمیته هستم و باید رفقایی از بچه های خودمان برای این کمیته تربیت شوند. جلسه خوبی بود و بحث های خوبی شکل گرفت. بعضی از این دوستان ما ظرفیت و دغدغه های بزرگی دارند؛ در جنس آرمان خواهی شان شبیه به هم هستیم؛ ای کاش بیشتر عملیاتی می شدند، آن وقت واقعا حرکت های بزرگی می تواند اتفاق بیافتد.

 شب با ناراحتی خوابیدم... .

 روز ششم/آزاداندیشی/شورای راهبردی/دغدغه های شیرین 

للحق

  • محمد طاهری
۱۸
دی
۹۹

از آزاداندیشی تا جیگرکی

چهارشنبه 13 بهمن 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 این پسره عملا هیچ نمی فهمد! کلافه ام کرده. دیوانه شاخ و دم که ندارد. بی آنکه خودم بخواهم درین مشغله های این چند روز، ذهنم را درگیر کرده. هرچه می کنم نمی فهمد؛ ظهر که رفتم حرم اعصابم خرد بود. یک حس خاص زیارت، در وقت عصبانیت! وسط این اوضاع، یکی از بچه ها آمده و یک خط از نشریه را گرفته و می گوید چرا این جمله ویرایشی مشکل دارد؟ یعنی کسی نبوده یک بار روی این بخواند؟ بعد از این صغری، نتیجه گیری کبری ش جالب بود که این یعنی همه کارهای انجمن در هواست!! کلی برایش از ریزترین تا کلی ترین چیزها توضیح دادم که تجربه اش بیشتر شود؛ جالب ست این آقا که خودش می گوید تنها یک بار با بچه های محل شان یک نشریه چند صفحه ای آن هم به صورت جمع آوری، تهیه کرده اند و هیچ تجربه اجرایی دیگری ندارد با اعتماد به نفس، کل استدلال های ما و رفقا و چند نفر کناری را قبول نمی کرد! بچه ها هم اعصابشان خرد شده بود. می شود راحت از کنار این موضوعات گذشت؛ اما به گمانم این مشت، نمونه خروار است. نسلی که با واقعیت ها در ارتباط نیستند و قضاوت های آرمانی دارند. چه قدر این روزها شاهد این هستیم... . 

  • محمد طاهری