رندان خاموش

للباقی

اصلِ قصه من با تو با "إسمع و إفهم" تازه شروع می شود ... .

ر.خ

بعدالتحریر: هیچ وقت مایل نبوده ام نوشته هایم را در جاهایی منتشر کنم که مخاطبش بی آن که نیت کرده باشد مطالب م را بخواند. البته مطالب عمومی را در فضاهایی چون اینستاگرام و ... می گذارم اما مطالب دل نوشته ام حرمت دیگری دارند ... .

للحق

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۳۲۷ مطلب با موضوع «دل نوشت» ثبت شده است

۱۷
فروردين
۰۰

للباقی

حیرت
حیرت
حیرت


هر وقت حیرت م کم شده، ناخواسته به سمت روزمرگی متمایل شده ام؛ هر وقت حیرت م کم شده دنیایم کوچک شده ست و مقبوض شده ام؛ هر وقت حیرت م کم شده کم طاقت و بی صبر شده ام.
و هیچ وقت لحظه های پر حیرت م را فراموش نمی کنم؛ سر کلاس فلسفه علم، پشت تلسکوپ، حین بحث در خصوص انتروپی در دینامیک گاز پیشرفته، عشق مولانا و حافظ و مباحثه با دکتر ... .
گاهی فکر می کنم نکند آینده پر از روزمرگی شود: شغل ثابت، ازدواج، بچه، کار های روزمره و ... ! عذاب آور ست!
باید در هر گوشه ای حیرت را جست.

للحق

  • محمد طاهری
۱۵
فروردين
۰۰

للباقی

خدایا تو را خالصانه برای امتحان هایی که در آن ها رفوزه شده ام سپاسگزار و شاکرم. 
امتحان های رفوزه شده ام چون آیینه ای شفاف، نقص های فراوانم را در مقابلم آورد؛ چون آتشی به جان نیزار ادعاهایم زد؛ چون سنجه ای دقیق، کوچکیم را فریاد زد. 
و اگر این امتحان های رفوزه شده ام نبود، من همچنان در توهم ادعاهایم می ماندم و به کوچکیم ایمان نمی آوردم.

الحمدلله کما هو اهله

للحق

  • محمد طاهری
۱۴
فروردين
۰۰

للباقی

فکر کردن، لذت خاصی دارد؛ با فکر کردن ست که آدمی بر پهنه بی کران هستی، جاری می شود ... .
فکر کردن در بهار اما لذت دوچندان دارد؛ در بهار، هستی بی کران می خندد و تو می توانی با آن خنده، به لایه های عمیق تر هستی سفر کنی.

ساقیا سایه ابر است و بهار و لب جوی
من نگویم چه کنی ار اهل دلی خود تو بگوی

للحق

  • محمد طاهری
۱۳
فروردين
۰۰

للباقی

مدتی پیش از عطری استفاده می کردم که اسپری ای بود و شدیداً روغنی. چند باری که استفاده کردم لکه ای روی لباس هایم انداخت و چند ساعتی می گذشت تا لکه پاک شود؛ یعنی حُسن عطر با ضعف لکه ناخودآگاه همراه میشد!!
این عطر روغنی مرا به فکر فرو برد که همین مثال عیناً می تواند برای نفس ما پیش بیاید؛ گاهی گمان می کنیم کارمان عین حُسن است اما فی الواقع ضعفی را هم در نفس ما ایجاد کرده که خود ندیده ایم. 
باید از حُسن کارهایمان هم توبه کنیم ... .

للحق

  • محمد طاهری
۱۲
فروردين
۰۰

للباقی

عاشقان از پی نگاهی از معشوق، خانه خراب می شوند و یک عالم جور و جفا و ملامت را به جان می خرند ... . یعنی نقطه شروع از همان نگاه ست و اگر آن نگاه و عنایت نبود که عاشقی آفریده نمی شد؛ اگر آن نگاه و عنایت نبود نیاز عاشق نبود و ناز معشوق بی معنا بود.
خدایا! نازنینا! درین سختی های زندگی و مسیر صعب العبور دلدادگی به تو، ما دم به دم محتاج نگاه و عنایت ت هستیم؛ به ما نه به نهان بلکه به عیان نشان بده که نگاه رندانه ت را از ما برنداشته ای... .

ما چو چنگیم و تو زخمه می‌زنی
زاری از ما نه تو زاری می‌کنی

ما چو ناییم و نوا در ما ز تست
ما چو کوهیم و صدا در ما ز تست


ما که باشیم ای تو ما را جان جان
تا که ما باشیم با تو درمیان

ما عدمهاییم و هستیهای ما
تو وجود مطلقی فانی‌نما

ما همه شیران ولی شیر عَلَم
حمله‌شان از باد باشد دم به دم

ما نبودیم و تقاضامان نبود
لطف تو ناگفتهٔ ما می‌شنود

للحق

  • محمد طاهری
۱۱
فروردين
۰۰

للباقی

برای عاشقی که جز معشوق نمی بیند، "رسوایی" در برابر اغیار معنا ندارد. 
"رسوایی" عاشق، درست در مقابل دیدگان معشوق است؛ آن هنگام که در دام معشوق، داعیه هایش آتش می گیرد و می فهمد که با معشوق خویش هم صادق نبوده ست ... .

امان از روزی که پرده ها کنار رود؛ یوم تبلی السرائر، خدا می داند همین ادعای "ایاک نعبد و ایاک نستعین" چه رسوایی برایمان درست می کند ... .

للحق

  • محمد طاهری
۱۰
فروردين
۰۰

للباقی

زیاد از خودم می پرسم این دل بی قرار، کجا قرار می گیرد؟!...
شاید به قول عطار:

گفت: آداب سفر آن است 
که هرگز از قدم نایستی تا دلت آرام گیرد
آن جا که دل آرام گرفت، مقصد است ... .

للحق

  • محمد طاهری
۰۸
فروردين
۰۰

للباقی

 

بگویید:

یخ ها آب شوند؛ گل ها بشکفند؛ درختان شکوفه دهند؛ چشمه ها بجوشند؛ آسمان ببارد؛ مطرب بنوازد؛ شاعر بسراید؛ عاقل برقصد؛ مجنون بفهمد؛ لیلی نترسد؛ و صنم ناز نماید ...

 

مگر نازی من کم نازنین ست ... .

 

شنبه؛ حرم؛ مغرب

 

للحق

  • محمد طاهری
۰۷
فروردين
۰۰

للباقی

 

دارم نوشته های یک دهه پیشم را می خوانم؛ چه قدر آن روزها خدایم را عاشقانه می دیدم؛ به گمانم مع الأسف این روزها خدایم به خدای فیلسوفان و خدای تاجران نزدیک شده و از آن خدای عاشقان فاصله گرفته ام ... .

با خدای عاشقان خیلی نمی شود ناامید بود اما با خدای فیلسوفان و خدای تاجران متاسفانه چرا. و چه قدر خوب بود آن دوران ...

للحق

  • محمد طاهری
۰۵
فروردين
۰۰

للباقی

 

مشکل، ما نیستیم؛ مشکل، قواعد عمومی جامعه ای پلشت و بی قاعده ای ست که می خواهد برای آینده تضمین بدهی!!! تضمین بدهی که چه؟! تضمین بدهی که از پس حیوانیت زندگی به معنای تمام، در حد یک حیوان خوب و نجیب برمی آیی!

نه قواعد عمومی جامعه می فهمد و نه آنانی که میخواهند تابع این قواعد عمومی باشند می فهمند که عزیزجان! تضمین آینده، مترادف است با لختگی و روزمرگی و افیونی زندگی کردن! آدمی که تضمین می دهد، دنائت تکرار را به شرافت تغییر، ترجیح می دهد؛ در زندگی مختصر چند روزه زیر بار سنگین ترین قرض ها یعنی تضمینی زندگی کردن می رود؛ و دست آخر بعد از عمری خرحمالی می بیند فقط برای دیگران زندگی کرده است.

شاید آنانی که تضمینی هستند، زندگی بکنند ولی حتماً زندگانی نمی کنند. و زندگانی کردن از نظر من مترادف است با ساختن قواعد خود نه پیروی از قواعد برساخته دیگران ... .

 

بعدالتحریر1: قواعد عمومی جامعه لزوماً عرف نیست.

بعدالتحریر2: این قواعد عمومی جامعه، استعداد و خلاقیت های خیلی از جوانان را له می کند! برای این که نسلی بی انگیزه و بی خلاقیت و پژمرده نداشته باشیم راهی نداریم جز این که اجازه بدهیم جوانان، قواعد زندگیشان را با توجه به فکر و استعداد و خلاقیت شان خودشان بنویسند؛ شکست شان هم صد شرف دارد به تضمینی زندگی کردن!

 

للحق  

  • محمد طاهری
۰۴
فروردين
۰۰

للباقی

 

خیال خامی ست که گمان می کنیم عالم بیرون می تواند ما را به آرامش برساند؛ عالم متکثر بیرون و مظاهرش شاید مسکّنی زودگذر باشد اما تا آدمی از درون به آرامش نرسد نمی تواند راحل سرزمین های وجودیش شود. 
این حرف ظاهرش زیباست اما باطنش به سختی و مشکلی راه طریقت و عاشقی ست؛ که فرمود از هزار مرد یکی نرسد ... .
راز ماجرا درین است که آدمی باید بر همه نیازهایش محیط شود؛ حتی نیازهایی که از بیرون باید مرتفع شوند! و این یعنی باید وسعت ش بزرگتر از دنیا شود. 
و این یعنی ... .

"درون توست اگر خلوتی و انجمنی است
 برون زخویش کجا می روی جهان خالی است"


للحق

  • محمد طاهری
۰۴
فروردين
۰۰

للباقی

 

  انسان درین دنیا در هر حالی که باشد بالذات تنها ست؛ و چه قدر این غربت سخت و جانکاه هست... . رابطه تنگاتنگی بین عشق و غربت ست؛ اگر عشق نبود غربت معنی داشت؟! اساسا غربت چه هنگام به وجود می آید؟!  به گمانم غربت، زاییده عشق است و عشق زاییده تنهایی.  چه می دانیم شاید خالق عشق، به خاطر تنهایی ش، "عشق" را آفرید ... .

 

  للحق

  • محمد طاهری
۰۲
فروردين
۰۰

للباقی

آرمان ها غالباً جذاب اند؛ آنچنان جذاب که خیلی ها ترجیح می دهند در ویترین زندگی شان یکی دو جین آرمان، آویزان کنند! حالا که شعار، مفت است اصلاً صد جین آرمان! والا ... .
اما آرمان ها هنگامی مفت نیستند که پای مبارزه به میان میاید. یک مبارزه جدی و نفس گیر و حیاتی و حیاتی و حیاتی ... .
آرمان اگر حیاتی نباشد یک شوخی شعاری ست و درست هنگامی حیاتی می شود که آدمی در معرض "انتخاب" و "تغییر" قرار می گیرد.
و اگر دقیق تر نگاه کنیم "انتخاب" و "تغییر" مهم ترین مولفه های زیست آرمانی هستند. 
من چه نسبتی با زیست آرمانی دارم هنگامی که در بزنگاه های "انتخاب" و "تغییر"، در مرداب عادت هایم غرق می شوم؟! من چه نسبتی با زیست آرمانی دارم هنگامی که با روزمرگی های جانکاه و ملال آور خو گرفته ام؟!
کدام آرمان، کدام مبارزه، کدام انتخاب و کدام تغییر ... .

للحق

  • محمد طاهری
۲۹
اسفند
۹۹

للباقی

مادامی که ما محیط بر خودمان نباشیم دنیا می تواند با تکانه هایش از ما نیشگون بگیرد!
آدم خلیفه الله، شایسته ی نیشگون موجود پست و ذلیلی مثل دنیا نیست و ما راهی نداریم جز رحلت ... .
باید راحل شویم به سمت سرزمین های نارفته ی وجودی خودمان تا از خویشتن مان بزرگ و بزرگ تر شویم؛ آن چنان که اگر کوه ها جابه جا شدند دل ما اندکی جابه جا نشود.
فرصت سال نو، فی الواقع فرصت نو و تازه شدن ست که آدمی هماهنگ با نو شدن خلقت، با انگیزه ای بیشتر، راحل سرزمین های نارفته وجودی خویش شود.
خدایا مرا برای این رحلت برگزین.

یا مقلب القلوب و الابصار
یا مدبر اللیل و النهار
یا محول الحول و الاحوال
حول حالنا الی احسن الحال

للحق

  • محمد طاهری
۲۷
اسفند
۹۹

للباقی

 

دنیا سخت می گذرد و گاهی نهیب هایش نفس آدمی را می برد؛ اما اگر به نحوی حتم کنی از این دنیا با شهادت می روی دیگر این سختی ها و نهیب ها چه دردی دارند؟! خدایا ما را به این قافله برسان ... .

 

للحق

  • محمد طاهری
۱۴
اسفند
۹۹

للباقی

 

29 ساله ام کرده است ... . 

 

الحمدلله کما  اهله

 

للحق

  • محمد طاهری
۰۱
اسفند
۹۹

للباقی

خدایا در هر مرحله ای که در زندگی عمیق تر می شوم شوق دیدارت را بیشتر در دلم بریز ... .

مُشْتاقَةً اِلی فَرْحَةِ لِقآئِکَ... .

للحق

  • محمد طاهری
۲۹
بهمن
۹۹

للباقی

 

عجیب این ایام سریع می گذرد؛ با حیرت تمام خودم را به گوشه رودخانه خروشان این روزهایم می رسانم و با خودم فکر می کنم؛ چه قدر سریع، تغییر و تحول ها رخ می دهد؛ و حکماً من نیز باید با همین سرعت همراه شوم؛ نمی دانم آیا این تغییر، ریتم موضعی و موسمی است یا دائمی و همیشگی؟!

 

تا یار که را خواهد و میلش به که باشد ...

 

للحق

  • محمد طاهری
۲۶
بهمن
۹۹

للباقی

 

روزهای خاصی دارد می گذرد؛ گاهی که دل مشغولی به سراغم می آید به خودم تشر می زنم که بنا نبود دلت بلرزد! بنا نبود جز توکل و توسل و عقل به چیزی متصل شوی؛ بنا نبود گمان کنی خودت طی طریق می کنی؛ بنا نبود جلوه ها چشمانت را پر کند؛ بنا نبود در سرزمین وجودیت چیزی به اسم ترس، بتواند نزدیک مرزهایت شود؛ بنا نبود آسمان خواسته های خدایی ت کوچک باشد ... .

دلم روشن است؛ نه به خودم؛ نه به مسیرم؛ نه به اهدافم؛ نه به آرمان هایم. دلم روشن است که درین عالم پر معنا کسی را دارم که با او بودن یعنی قدرت مندترین بودن؛ مرا از خودت جدا نکن و مرا به منزل مقصود برسان.

بعدالتحریر: این منزل هم کار خود تو ست ...!

 

للحق 

  • محمد طاهری
۱۹
بهمن
۹۹

للباقی

 

وقتی می نویسم عاقل ترم؛ عاشق ترم؛ متین ترم و حتی با دقت ترم. اصلاً کاش میشد به جای حرف زدن فقط نوشت؛ و البته ای کاش میشد گاهی فقط نگاه کرد. به گمانم نگاهم عاقل ترست؛ عاشق ترست؛ متین ترست و حتی با دقت تر! 

علی ای حال دارم برای جلسه ای می نویسم که گمان می کنم بعد از سالیانی دراز، راحت می توانم در اوج خودم بودن! حرف بزنم و نگران کلیشه های بدریخت جامعه کلیشه زده بی معنا نباشم. به گمان می توانم راحت بگویم که اساس زندگی را چه چیزی می سازد. خودسانسوری از بیم نفهمیدن ت و متهم کردن ت آزاد دهنده است. صاحب قلم، کمکم کن که حرف را تو می رانی و کلمه را تو می رسانی ... .

 

للحق

  • محمد طاهری