رندان خاموش

للباقی

اصلِ قصه من با تو با "إسمع و إفهم" تازه شروع می شود ... .

ر.خ

بعدالتحریر: هیچ وقت مایل نبوده ام نوشته هایم را در جاهایی منتشر کنم که مخاطبش بی آن که نیت کرده باشد مطالب م را بخواند. البته مطالب عمومی را در فضاهایی چون اینستاگرام و ... می گذارم اما مطالب دل نوشته ام حرمت دیگری دارند ... .

للحق

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۳۲۷ مطلب با موضوع «دل نوشت» ثبت شده است

۲۳
فروردين
۰۱

للباقی

چرا اینقدر سخت می گیری؟! مگر این دنیا قرار ست چه قدر طول بکشد؟! مگر نه لَمْ یَلْبَثُوا إِلَّا عَشِیَّةً أَوْ ضُحَاهَا؟! کل این عالم مگر بیشتر از شبی تا صبح یا روزی تا غروب است؟! 

چرا اینقدر سخت می گیری؟! قرار ست چه اتفاق خارق العاده و چه اعجازی رخ دهد درین زندگی که برای آن ارزش دارد این همه سخت بگیری و خودت را عذاب بدهی؟! 

چشمانت را ببند؛ ذهنت را خالی کن؛ و به زیبایی هایی که دیده ای فکر کن. از خنده های شیرین یک بچه، از بوی ریحان کنار نان و پنیر، از عاشقانه های یک مادر خوش قلب، تا دلدادگی آن جوانک حواس پرت، تا قهقهه یک پیرزن بی دندان، تا گاز گرفتن سر انگشت ت توسط یک مورچه! 

همه این ها محصول `سادگی` است؛ سادگی ست که حال را خوب خوب می کند با کمترین بهانه ها. قبول نداری دشمن سادگی، سخت گرفتن ست؟!

آتش زدن همین سادگی ها و زیبایی ها به امید چه اتفاقی در آینده میارزد؟! 

بس کن! به خدا هیچ چیزی ورای این سخت گرفتن ها نیست جز تباهی عمر و جوانی و زیبایی. 

پیشتر به تو گفته بودم: عشق، برفی ست که تنها بر زمین سادگی می نشیند. 

منتظرت هستم؛ بیا

للحق

 

  • محمد طاهری
۲۳
فروردين
۰۱

للباقی

گاهی شکر نعمت، در نعمت می ماند و به شکر منعم نمی رسد. و این باعث حسن ظن به نعمت می شود و گاهی به حسن ظن به منعم نمی رسد.

خاک بر سر من برای همه لحظاتی که اندکی حسن ظن م به تو کم شد ای عزیزترینم... .

للحق

  • محمد طاهری
۱۴
فروردين
۰۱

للباقی

زنبور عسل را از آن سو، {نوب} می خوانند که به کندوی خویش باز می گردد.

درین زمانه تباهی و آوارگی و درین فرصت طلایی، قلب مان را {منیب} کن یاایهاالعزیز.

 

`قد اقبل الیکم شهر الله`

للحق

  • محمد طاهری
۱۱
فروردين
۰۱

للباقی

به گمانم در عالم اندیشه و معنا و حکمت، هیچ حجابی بالاتر از عنوان ها و برچسب ها نیست. فیلسوف، متأله، فقیه، اندیشمند، محقق، پژوهشگر، علوم انسانی خوان و ... . این عناوین رخت سنگین آهنی را بر آدم می پوشاند و دریچه های معنا را بر قلب، می بندد. یعنی آدمی خود به دست خود، خودش را از فهم معنا منع می کند! دست و پا می زند اما جز یک سری معلومات بی خاصیت نصیبش نمی شود.

جز آنان که از همه این القاب و عناوین سنگینِ خانه سوز، رها شده باشند. و فقط در پی گمشده های وجودی خود باشند ... .

`اللهم انی اعوذ بک من علم لاینفع`

للحق

  • محمد طاهری
۰۸
فروردين
۰۱

للباقی
مرده ی رونده ی من! نشسته نه، ایستاده و در حرکت، برایت فاتحه می خوانم. 
تخیل شیرینی ست مواجهه ی دو مرده ی رونده؛ سر گذری، بی هوا چشم در چشم هم ... .
للحق

 

  • محمد طاهری
۰۷
فروردين
۰۱

للباقی

هنوز خدا را شکر سنگ و آهن نشده ام؛ هنوز تغییر می کنم. 

وقتی فکر می کنم به این سال ها می بینم کم تغییر نکرده ام و این یعنی هنوز آدم م. 

وقتی فکر می کنم به گذشته و شیوه نگاه کردنم را تأمل می کنم، حس خاصی دارم! بعضاً تغییرات محسوسی داشته ام اما از گذشته بیزار نیستم چرا که مسیر امروز از دیروز گذشته است لابد! 

با خودم فکر می کنم چه قدر در آینده تغییر می کنم؟! آیا آن قدری هست که فردا وقتی به امروز فکر کنم حس خاصی داشته باشم؟!! به وجد بیایم از تغییراتم؟! و گمان کنم این تغییرات همه مسیر زندگیم را عوض کرده است؟! 

من امروز درست در آن نقطه ای قرار دارم که فردا خودم را قضاوت می کنم؛ درست همان نقطه ای که کشف اکنونم باعث شوق فردایم می شود. 

و تو که نیک می دانی همه این کشف ها، توفیق است و ما توفیقی الا بالله ... .

بعدالتحریر: البت هر تغییر ی که نه؛ مراد م از تغییر، تغییر آگاهانه ست و گرنه همان سنگ و آهن هم با صرف زمان تغییر می کنند! 

للحق

 

  • محمد طاهری
۲۹
اسفند
۰۰

للباقی

برای چون منی ضعیف الحال که دست بالا گاهی متوسط الحال بشوم! مهم ترین وجه وصول به أحسن الحال ی، رهایی از تعلقات سنگین روزمرگی ست.

یا الله حول حالنا الی أحسن الحال ... .

شروع سال ۱۴۰۱ و قرن جدید

للحق

  • محمد طاهری
۲۵
اسفند
۰۰

للباقی

آن چنان خسته ام که دلم می خواهد فقط یک لحظه حضرت آدم (علیه الرحمه) را ببینم و بپرسم یک سیب ارزش ش را داشت؟!!!

 

بعد التحریر: تحمل می کنم با زخم، چون مرهم نمی بینم ... .

للحق

  • محمد طاهری
۲۵
اسفند
۰۰

للباقی

ما بی صبرانه منتظر معجزه ایم.

ولی متأسفانه باید بگویم معجزه ای رخ نمی دهد ... .

للحق

  • محمد طاهری
۱۹
اسفند
۰۰

للباقی

به گمانم گاهی ما که زیاده آرمان خواهیم! فراموش می کنیم که انقلاب قرار نیست حکومت عدل موعود باشد! دست بالا بتواند زمینه را برای ظهور آماده کند. اگر این گزاره را بپذیریم دیگر این قدر اعصاب و روان مان از این همه بی عدالتی ها و تبعیض ها و فسادها خرد نمی شود و طاقت مان طاق!

یکی از دل مشغولی های همیشگی من این بوده که جایی باشم که اثرگذاری حداکثری داشته باشم؛ این دل مشغولی ها گاهی زیاده آدمی را دچار شک و تردید و ابهام و حتی کم انگیزه ای می کند و این پرسش که دائماً مثل پتک بر سر آدم زده می شود که این جایی که هستی واقعاً برای آن آرمان های بزرگ موثری؟!

امروز اما دیگر "جا" برایم نیست؛ هر جا که باشم، باشم. باید بپذیرم که توقعاتم واقعی باشد هم از جامعه هم از انقلاب و هم از خودم. 

من سال ها فکر می کردم باید چه بخوانم چه علمی بیاموزم چه شغلی را بپذیرم و چه های بسیاری که همیشه در سر م رژه می رفته اند اما امروز آرام ترم.  به گمانم تنها چیزی که مهم است این ست که آدمی عمرش را در جهاد بگذراند؛ یعنی برای خدا و در جهت تحقق اراده الهی؛ باقی دیگر اهمیت چندانی ندارد. رشته و شغل و مهارت و جایگاه و ... .

خدایا شبی حال رهایی خوبی داشتم؛ با خودم فکر می کردم چه قدر ها می توانم عاشق تر باشم!

للحق 

  • محمد طاهری
۱۴
اسفند
۰۰

للباقی

و خدا سی ساله ام کرد.

سر به سجده می گذارم و فکر می کنم به این همه موهبت و محبتی که به من درین سی سال داشته است و من چه قدر نمک به حرامی کرده ام.

شکر می کنم و عمیقاً طلب عفو.

امروز یک نگاه دقیق تری به این سی سال داشتم؛ عناوین کارهایی که در طول این مدت انجام داده ام را نوشتم و بررسی کردم. شاکرم که توفیق داشته ام طبع آزمایی کنم و کارهای مختلفی را تجربه کرده ام و فکرهای مختلفی کرده ام. 

برای دهه سی عمر هم برنامه هایی نوشته ام؛ حکماً از فردا باید تابع برنامه های دهه سی باشم!

به فال نیک می گیرم که شروع دهه سوم عمرم، با میلاد حضرت ارباب اباعبدالله الحسین (ع) مقارن شده است؛ خدا به عظمت حسین و اولاد و اصحابش، زندگی و ختم عمرم را حسینی کند.

 

می خواهم از این به بعد، مثل عاشق ها زندگی کنم:

نه مثل عاشق هایی که از معشوق شان جواب مثبت گرفته اند و غرق شادی اند.

و نه مثل عاشق هایی که از معشوق شان جواب رد شنیده اند و درهم و مغموم اند.

می خواهم از این به بعد مثل عاشق هایی زندگی کنم که در هول و هراس جواب معشوق اند ... . 

تا یار که را خواهد و میلش به که باشد

شب پانزده/دوازده/ هزار و چهارصد

للحق

  • محمد طاهری
۱۱
اسفند
۰۰

للباقی
من الغریب الی الحبیب
ما اسیر خود شده ایم و در مرداب عالم ماده گرفتار؛ از آسمانِ بی کران عالم معنا `که به وجه الله نظر می کنی` دستان ما را بگیر و از خود، نجات مان بده.

حبیب جان! خیلی وضع ما این جا خراب است؛ وجود ما از معنا تهی شده؛ تار و پود ما را  با عشق از نو ببافید.
سالروز آسمانی شدنت مبارک.
۱۳۶۵؛ کربلای ۵؛ شلمچه؛ کانال ماهی؛ بی سیم چی شهید ... .
للحق

 

20141106_162039_uysc.jpg

  • محمد طاهری
۱۰
اسفند
۰۰

للباقی

تو میدانی چه قدر کیف میکنم و لذت می برم وقتی می بینم کسی عاشق تو هست. و حتی از ته دل آرزو می کنم رابطه ش با تو خراب نشود؛ حسن ظن ش به سوء ظن تبدیل نشود و عمری عاشقانه زندگی کند. 

من که بنده کوچک و ضعیف تو أم چنین آرزویی می کنم تو که خدایی چرا کاری نمیکنی که همه عاشق و دیوانه ت بشوند؟!

للحق

  • محمد طاهری
۰۷
اسفند
۰۰

للباقی

افسانه ای ست که می گوید آدم ها درست شبیه چیزها یا کسانی می شوند که خیلی دوست شان دارند.

اگر بازگشتی بخواهم نگاه کنم من با این حال نزار و غریب، هیچ شبیه تو نیستم!

افسانه ها دروغ اند، نه؟!

 

`می‌دهد هر کسش افسونی و معلوم نشد

که دل نازک او مایل افسانه کیست`

 

للحق

 

 

  • محمد طاهری
۰۶
اسفند
۰۰

للباقی

مدت هاست به وجه جدیدی از ایمان پی برده ام که عجیب کوچکیم را در مقابلم بزرگ کرده است ... .

به گمانم یک بخشی از ایمان، داشتن ظرفیتِ نرسیدن ها و ظرفیتِ نشدن ها هست.

خدایا برای من که این ظرفیت را ندارم و با نرسیدن ها و نشدن هایم، دارم تمام می شوم، اگر نصرتی نفرستی ... . یا الله.

للحق

 

  • محمد طاهری
۰۴
اسفند
۰۰

للباقی

شاید پس از سال ها فعالیت در پژوهشکده تحقیقاتی و مراکز دانش بنیان، باورش سخت بود سر از نوشابه زمزم در بیاورم! اما دوست داشتم تجربه مدیریت صنعتی را پیدا کنم. وقتی وارد شدم مرا به عنوان مشاور فنی و تولید مدیر کارخانه معرفی کردند و مشاور عملاً یعنی هیچ کاره که یحتمل در آینده نزدیک بشود همه کاره! 

به پیشنهاد خودم بخش تحقیق و توسعه را راه انداختیم؛ و کلی کارهای علمی و فرآیندی و فرهنگ سازمانی و بهره وری و ... تعریف شد که بحمدلله امروز پس از شش ماه اتفاق های مبارکی افتاده است که بعضاً از نظر اقتصادی می تواند میلیاردها تومان در مجموعه ذخیره کند و از نظر کیفی، عیار مجموعه را بالا ببرد.

و امروز روز آخر زمزم بود برایم. مثل همیشه موقع خداحافظی عجیب دلتنگ می شوم. این چند روز رفقا و همکارانم به دفترم می آمدند و کلی اصرار می کردند که نروم؛ نیروهای کارخانه بسیار ابراز لطف کردند؛ و من در جواب همه شان با همه وجودم می گفتم تازه رفاقت و برادری ما شروع شده است؛ و شاید همه این جمله را الفاظی تکراری قلمداد کنند اما من واقعاً با همه وجودم می گفتم و دستم را بر سینه ام می گذاشتم که نشان از ارادت واقعی ام بود. 

امروز در اتاقم با در و دیوار و میز و صندلی ها صحبت می کردم؛ آخر این ها شاهد بودند که در این شش ماه من چه نیت ها و فکرها داشتم؛ کجا نیتم خالص بود و کجا نیتم ناخالص! کجا برای خدا کار می کردم و کجا برای اسم خودم! در حرف هایم چه قدر غیبت بوده و چه قدر در وجودم حسادت و کبر و عجب... .

از اتاق، حلالیت طلبیدم و از بالاتر از همه این ها از خدایم؛ خدایی که درین شش ماه خیلی کمکم کرد؛ درین مدت هر کاری که صورت گرفت عجیب نقشه خدا را می دیدم و من، دائم ناسپاسی می کردم.

با خودم فکر می کردم در دستگاه الهی این شش ماه زمزم، چگونه برایم ثبت شده است؟! 

راستی وقتی از همکاران خداحافظی می کردم و طلب حلالیت، باز آن ها یحتمل فقط الفاظ تکراری می شنیدند اما خدای من می داند که من در وجودم داشتم التماس گونه از آن ها می خواستم حلالم کنند! آخر من چگونه می توانم بار غیبت و کبر و عجب را بر دوش بکشم؟

  خدا خودش برکت دهد به این شش ماه ان شاءالله.

صنعت را با همه فراز و فرودهایش دوست دارم؛ صنعت جایی است که مهندسی را عملیاتی می کنی و تولید ثروت می کنی. امروز در گزارشی که بین مدیران می دادم باورشان نمی شد در ماه مثلاً بهمن، همین کارخانه می توانست چند میلیارد بیشتر سود بکند اما به علت توقفات و ضایعات و عدم رسیدن به راندمان این همه پول، تلف شده است. بارها در جلسات به مدیران می گفتم که به نیروها گوشزد کنید یا برایشان بزرگ روی تابلویی نصب کنید که مثلاً یک ساعت تعلل شما چگونه می تواند چند میلیون را تلف کند! با این چند میلیون، چند جوان را می توان به ازدواج شان کمک کرد؛ بدهی چند زندانی را داد؛ چند زندگی را شیرین تر کرد!

قواعد صنعت، یکی است؛ چه صنعت پوشک سازی باشد چه پشمک سازی باشد چه نوشابه سازی و چه موشک سازی. امیدوارم بتوانم درین مسیر کمک دهنده باشم.

و از خدا می خواهم مرا در مسیر تحقق اراده ش قرار دهد و موفقم بدارد.

تا یار که را خواهد و میلش به که باشد.

پایان کارخانه زمزم؛4 اسفند 1400

للحق

  • محمد طاهری
۰۴
اسفند
۰۰

للباقی

این روزها همه جا و همه چیز را رکود فرا گرفته: از حوزه تا دانشگاه، از جامعه تا خانواده، از حکمرانی تا فرهنگ، از من تا عشق ... .

للحق

  • محمد طاهری
۲۸
بهمن
۰۰

 

للباقی

نازنینا! درین زمانه غربت و تنهایی بیا فارغ از همه قال و قیل ها، همدیگر را سخت انتخاب کنیم؛ من فقط تو را برگزینم و تو نیز به من بگویی: وَاصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی! 

`نوبت بازی ما باشد و دیگر هرگز، نوبت بازی دنیا نشود` 

للحق

  • محمد طاهری
۲۶
بهمن
۰۰

للباقی

 

رفته رفته آدم های این جامعه آن قدر در خودشان و فردیت شان غرق شده اند، که یادشان رفته موجودی اجتماعی اند. 

وقتی آدمی فردیت ش فربه شد، زیر بار مسئولیت نمی رود و در جامعه ای که مردمش مسئولیت پذیر نباشند، باید فاتحه همت ها و انگیزه ها و حرکت های بزرگ را خواند. 

برای جوان امروز مسئولیت یک زندگی جدید توجیه پذیر نیست چرا که غرق در فردیت ش است؛ یا غرق در بیکاری و علافی ست یا غرق در کتاب و درس است یا غرق در ورزش و بدن سازی است یا غرق در موسیقی است یا غرق در ترید کردن است یا غرق در ... . ایده آل جوان امروز این است که او را با دنیایی که در آن غرق است به علاوه یک هندزفری تنها بگذاری! 

از طرفی مادامی که از فردیت ها فاصله نگیریم، رخوت همه وجودمان را فرا می گیرد و منزوی و بی خاصیت می شویم؛ چگونه میشود آدمی این همه درد در جامعه و پیرامونش ببیند و بی تفاوت از کنار این ها بگذرد؟ چون غرق در فردیت ش است. 

ما یکبار خلق می شویم و یکبار زندگی میکنیم؛ چه خسران عظیمی ست که این زندگی به فردیت فربه سپری شود و از بره و کهره و گوساله کم اثر تر باشیم! چرا که لااقل آن ها به قدر طعام، برای جامعه نفع می رسانند و فردیت شان ذبح می شود!!!

 

میلاد حضرت امیرالمومنین اسدالله الغالب علی (ع) است؛ کسی که در عین قدرتمندترین مرد بودن، مظلوم ترین مرد دنیا ست؛ کسی که از خویش رهیده بود و همه وجودش را صرف خدمت به خلق الله کرده بود.

خدایا به حق عظمت علی و اولاد علی(علیهم السلام) من را از دست این فردیت های ویران گر نجات بده و وجودم را برای خلق ت که عیال الله نامیدیش موثر و مبارک کن و همه زندگیم را به عنایت ت، در مسیر تحقق اراده الهی قرار بده.

بمنّه و کرمه

ر.خ؛ پایان سفر 

للحق

  • محمد طاهری
۲۱
بهمن
۰۰

للباقی

غروب، با عظمت است. عظمتش به خاطر آن خورشیدی ست که هنگامه غروب، تازه متوجه هیبت ش می شوی.

اما غروب آدمی، هیچ با عظمت نیست؛ صدای درهم شکستن و خرد شدن و له شدن هایش را می‌شنوی و میبینی که همه هیبت ش مثل آبی پلشت و بی مایه ریخت و جاری شد و به گند آبی رسید.

 

سسسس؛ ساکت باش؛ بگذار غرق غروب خودم باشم ... .

للحق

  • محمد طاهری