رندان خاموش

للباقی

اصلِ قصه من با تو با "إسمع و إفهم" تازه شروع می شود ... .

ر.خ

بعدالتحریر: هیچ وقت مایل نبوده ام نوشته هایم را در جاهایی منتشر کنم که مخاطبش بی آن که نیت کرده باشد مطالب م را بخواند. البته مطالب عمومی را در فضاهایی چون اینستاگرام و ... می گذارم اما مطالب دل نوشته ام حرمت دیگری دارند ... .

للحق

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۳۲۷ مطلب با موضوع «دل نوشت» ثبت شده است

۲۲
آذر
۹۹

دفتر جدید

سه شنبه 11 خرداد 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

دفتر قبلی حدود سه چهار سال همراهم بود. اما این دفترکه الان تمام شد فقط چهارده ماه عمرش بود. چه قدر حرف های دلم درین مدت زیاد شده که این قدر سیاهه، سیاه شده است! دفتر دل نوشته دیگری را شروع می کنم به نوشتن. دفترهایی که مهم ترین دارایی های زندگیم هستند و در ایام بسط و قبض، همدم و همراه و رفیقم.

تفاوت بسیاری است در دفتر خواندن و دفتر نوشتن. شاکرم که توفیق دفتر نوشتن دارم.

بشوی اوراق اگر همدرس مایی

که در درس عشق در دفتر نباشد ...

للحق

  • محمد طاهری
۲۲
آذر
۹۹

خانه شما

سه شنبه 4 خرداد 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

امشب آمدم خانه شما. چه حال خوشی داشتم هنگامی که لباس می پوشیدم، هنگامی که عطر می زدم، هنگامی که آرام قدم برمی داشتم، هنگامی که برای تو ذکر می گفتم، هنگامی که وارد می شدم ... .

تا آن صدای خاص را شنیدم دلم روشن شد. چه قدر این صدا شبیه صدای تو است. در صدایش، ادایی ست شبیه اداهای تو. آرامشی ست شبیه آرامش تو. لطفی ست شبیه لطف تو.             بی اختیار همه سنگینی این مدتم را در لابه لای صدایش گم کردم و اشک هایم جاری شد. مانده ام چه طور این مردم عاشق و در به در این صدا نمی شوند؛ صدایی که این قدر شبیه تو است ... .

للحق

  • محمد طاهری
۲۲
آذر
۹۹

گل تر

جمعه 17 اردیبهشت 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

با خودم مرور می کنم ویژگی های گل را:

گل لطیف ست.

 خوش رایحه ست و آنکه استشمامش می کند به ناکجاد آباد دلش می رود.

 طناز ست و با همه هیبتش باوقار در باد می رقصد.

ساکت ست و سخیف جلوه فروشی نمی کند و خودنمایی در کارش نیست.

صادق است و اگر در اقلیمِ غیر رود ترجیح می دهد عاجلاً جان دهد.

 مهربان ست و وجودش برای بخشش بی منت ست.

گل همین هاست. تو اما لطیف تری و خوش رایحه تر. طناز تری و ساکت تر. صادق تری و مهربان تر.

 تو از گل، خیلی گل تری ...

للحق

  • محمد طاهری
۲۰
آذر
۹۹

یک دریا سکوت

سه شنبه 14 اردیبهشت 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

یک دریا حرف در سینه ام موج می زند و محکوم به سکوتم. فی الحال باید از سوختن کسان، سوخت و دودی برنیاورد.

 تا دوست چه اندیشد و حکمش به چه باشد...

للحق

  • محمد طاهری
۲۰
آذر
۹۹

ســــــــــــــــــــرابـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ...

یکشنبه 12 اردیبهشت 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

این روزهای جوانیم گمشده ای دارم که همه وجودم را به تسخیر خودش درآورده. حسابی بی قرارم کرده و طاقتم را طاق. تفسیر سراب ست این روزهایم.

اللَّهُمَ‏ یَا رَادَّ الضَّالَّةِ رُدَّ عَلَیَّ ضَالَّتِی

للحق

  • محمد طاهری
۲۰
آذر
۹۹

للباقی

بهار است. همه جا سرسبز و پرندگان کیف شان کافور. زن همسایه مان برای مادرم پشتی پونه آورده و مادربزرگم پیدن ها را پاک می کند. فاصله ریشه و اصالت است پونه و پیدن.

زندگی کلاریج در سیا هرچه هم جالب باشد اما به شیرینی شیرین نیست که برای بار دوم می خوانمش. غرق در فکر آن لحظه پر شکوه شق القمر دلم هستم که به فاصله مژه برهم زدنی طریقت بین کفر و ایمان را طی می کند. هوا پس ست. باید هوا را در شرایط غیر دائم بررسی کنم. توده هوایی که پرنده را متلاطم می کند و باید کلی تبدیل بزنی از فوریه تا لاپلاس برای یک معادله پیچیده ای که فقط ما آدم ها بغرنجش کرده ایم. برای پرنده اگر شعر نو بخوانی gust را باز unsteady طی می کند؟ طی بکند یا نکند من همچنان در تلاطم آن رفیقی هستم که قصه اش عالم را مجنون می کند و شیرینش دنیا را دیوانه. اما من می ترسم؛ می ترسم که شق القمر را فراموش کنم. می ترسم که این مسیر را بی تو بروم و خوشحال باشم که خوشبختم.

سر می گذارم روی یَقُولُ الْإِنسَانُ یَوْمَئِذٍ أَیْنَ الْمَفَرُّ  و قسمش می دهم به این همه لطافت که قابلم بداند.

تو بخواهی می شود ... 

للحق

  • محمد طاهری
۲۰
آذر
۹۹

بشکن ...

چهارشنبه 1 اردیبهشت 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

هر بار که بر من خندیده ای، تجلی جدیدی کرده ای در همه وجودم و مرا شورانده ای بر همه قالب های پیشن از این. من به همه تجلی های پیشین تو کافرم. تنها به این تجلی جدیدت مومنم و به همه تجلی های بیش از این ت زیباترینم.

همه این هیبتی که نمی گذارد تو را زیباتر ببینم را بشکن. من به این شکستن های تو سخت محتاجم و عاشق. عاشق اینم که مرا یله کنی و تعلیق در یک ناکجا آبادِ خراب آبادِ بی مرزِ بی نام و نشان. یک جایی که هیچ کس مرا نشناسد و من دیوانه وار بلند بخندم و مجنون وار گریه کنم. بگویم این همه سنگینیِ دلم را که چون کوهی در بغض گلویم جا خوش کرده است. بگویم اسیرم. بگویم محتاجم. بگویم خسته شده ام.

 شده ام همان سجاده نشین با وقاری که بی امان محتاج بازیچه شدن کودکان کویش هست نازنینم. تو بخند عزیز دل و آرام جانم. تو عشوه کن و من را به رقص آر و بشورانم. مرا بشکن که شکسته شدنم آرزوست؛ خدا شاهد است. این روزهای دوری هم به سر می رسد به خندهایت قسم. دیگر بیش از این عذابم نکن. می آیم لااقل سیر نگاهم کن و باز بر من بخند ... .

للحق

 

بعدالتحریر: و تو شکستی ...

  • محمد طاهری
۲۰
آذر
۹۹

لیله الرغایب

پنجشنبه 26 فروردین 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 

امشب را به فکر خواهم گذراند. احیای فکری که فکرم را احیاء کند ان شاءالله ...

 

إِلَهِی إِنْ کَانَ قَلَّ زَادِی فِی الْمَسِیرِ إِلَیْکَ فَلَقَدْ حَسُنَ ظَنِّی بِالتَّوَکُّلِ عَلَیْکَ وَ إِنْ کَانَ جُرْمِی قَدْ أَخَافَنِی مِنْ عُقُوبَتِکَ فَإِنَّ رَجَائِی قَدْ أَشْعَرَنِی بِالْأَمْنِ مِنْ نِقْمَتِکَ 

 

للحق

  • محمد طاهری
۲۰
آذر
۹۹

اگر نازی ...

جمعه 20 فروردین 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 

نگاه های پنهانی

خنده های پنهانی تر

در خفا دعایم می کنی

می دانم؛ اصلاً چه بهتر

 

اگر نازی کند نـــــــــــــازی فرو ریزند قالب ها ...

خیلی محتاجت شده ام

والسلام

ر.خ در آستانه ماه های ثلاثه عشق و صفا و رهایی

 

للحق

  • محمد طاهری
۱۹
آذر
۹۹

طبع لطیف

 

للباقی

-آقا ببخشید طبع شما لطیف ست؟

-نمی دانم. شاید هم زمخت باشد. این چه سوال مزخرفی ست.

- به ظاهرتان نمی آید

. - چی؟ زمختی یا لطیفی؟

- حقیقتش آرام می زنید. کسی نداند فکر می کند به اندازه یک دریا شاعرید.

- از کجا می دانی نیستم؟ برای شاعر بودن باید دیوانی گذاشت زیر بغل و رفت سر هر کوچه جار و جنجال راه انداخت که ایهاالناس و الا یا ایها؟

- نیستید آقا. شاعر نیستید. اصلا دوست دارید به دریا بمانید. جسارت نباشد یک نهر کوچک هم نیستید چه برسد به دریا.

- دعوایت با من چیست؟

- دعوا ندارم. سوالی داشتم پرسیدم. خداحافظ شما باشد.

- ادای شمس درمیاوری؟ الان باید اوراق بسوزم که خنده بودم و گریه شدم، مرده بودم و زنده شدم؟

- برای مولوی دلسوخته، شمس حواله می شود. اگر من حواله شما باشم نسبت چندان بی ربطی نیست. باز با باز کبوتر با ... . راستی آقا تو چرا با خودت صادق نیستی؟

- مگر با تو صادق نبوده ام؟

- بوده اید. خوب هم بوده اید. به همین عطر مشترک من و شما هیچ وقت خیال این هم از ذهنم نگذشته که لحظه ای با من صادق نباشید. اما اگر بدتان نیاید یک جورایی چه طور بگویم کمی شما خودتان ....

- راحت حرف بزن جانم. چرا می لنگی در حرف زدن. صریح بودن را تو به من یاد دادی، هر چند هنوز خوب بلد نشده ام. با من هم غریبگی می کنی؟

- از شما آشناتر فقط خداست. اما خوب کمی سختم هست میان هیبت شما و صراحت و دلسوزیم کدام را برگزینم. بگذارید برای تان بنویسم.

- بنویس عزیز.

للحق

  • محمد طاهری
۱۹
آذر
۹۹

دکــــه زُهــــد ببندید در این فصـــل طَــرب

شنبه 29 اسفند 1394 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

زمان، خیلی پیچیده است مثل بسیاری از چیزهای دیگر عالم. اصلاً چه چیزی در عالم پیچیده نیست؟! من که مطمئنم ضرب دو در دو که قول مشهور می گویند چهار است! هم پیچیده است.

 پیچیدگی خیلی مواقع، کلافگی می آورد؛ من اما بیشتر می پسندم که پیچیدگی ها برایم حیرت آور باشند تا کلافه آور!

حیرت از گام های نخستین حرکت است به گمانم. از طرفی می گویند عقل، چراغ راه است و مایه روشنی مسیر؛ اما عشق مایه حرکت است و اگر عشقی نباشد حرکتی نیست. حال نسبت حیرت با عشق چیست؟ سوال اساسی همین است. معتقدم عشق، سراسر حیرت است و اگر حیرتی نباشد عشقی نیست. این که به اشتباه اسم خیلی چیزها را می گذاریم عشق، اشتباه ماست و حضرت عشق بی تقصیر است حتماً!

  • محمد طاهری
۱۹
آذر
۹۹

آقای هیبت

شنبه 22 اسفند 1394 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

هندزفری در گوش وارد اتوبوس خطِ واحد شدم. صندلی ها همه پر بودند. بخت یارم بود همان ابتدای اتوبوس، میله ای خلوت گیر آوردم و در چنگ گرفتمش و محو صحبت های استاد شدم. استاد داشت از وجود و ماهیت وجود و تجلی وجود سخن می گفت. از نور و شیخ اشراق؛ ادامه همان بحث های عقل و عشق. همان هایی که باید همه وجودت را محو کنی تا درک کنی چه شد. همان هایی که اگر چیزی به عنایت حاصلت شد مست می شوی و امیدوار می شوی که یک روز عاشق شوی. همان ها خلاصه...

محو صحبت های استاد بودم که یک صدای ناخراشیده ای رشته فکرهایم را پاره کرد. فکر کردم در فایل سخنرانی استاد ایرادی بوده. نگاهی به اطراف انداختم دیدم اکثراً به نقطه ای خیره شده اند و تعجبی با حالت نیمه لبخند دارند. برگشتم به همان نقطه. نوجوانی 10-12 ساله عینکی و کمی تپلی که کوله پشتی بر پشت، روی صندلی نشسته بود. صدا، صدای همین پسرک بود. عادی نمی زد. گاهی بلند صحبت می کرد، گاهی ناله می کرد و همه اش حالت بی تابی داشت. ناگهان دیدم پیرمرد مو سفید کرده کناریش را، که با او صحبت می کرد و سعی داشت آرامش کند.

  • محمد طاهری
۱۹
آذر
۹۹

برای توی با شعور

یکشنبه 25 بهمن 1394 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

کی گفته تو بی شعوری. تو از باشعورترین های عالمی؛ خدا می داند. می دانی عیبت چیست؟ تنها عیبت این است که شبیه دیگران نیستی. شبیه آدم های دیگر که نه، شبیه انسان های دیگر نیستی. ولی تا بخواهی آدم حسابی هستی. پر از مهری و صفا. خاک بر سر ما. همین که شبیه انسان های دیگر نیستی حرفت را نمی فهمند. تو داری دق می کنی؛ می دانم. اما چه کنم؟ من هم نمی فهمم چه می گویی عاقل مرد.

حالا افتاده ای در دورترین فاصله از همه داشته هایت. نا امید از همه هستی و نیستی ات. و داری جان می دهی که فراموش شده ای. می دانم. ولی این را هم می دانم که منتظری. اگر به تو باشد که همه خوب اند. اما ...

اما واقعاً کی این وسط مقصر است؟ تو، آن ها یا ... . خوب که فکرش می کنم هیچ کدام مقصر نیستید. مقصر منم که الکی اعصابم را خرد می کنم.

من باید بی رحم ترین آدم دنیا باشم برای آنچه که او مقدر کرده. فقط باید کار کرد.

للحق

  • محمد طاهری
۱۸
آذر
۹۹

مادر شهید محمد چشم زاغ

دوشنبه 28 دی 1394 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

قبل التحریر: برای نوشتن هر یادداشتی داشتن وضو بهتر ست اما بعضی یادداشت ها بهتر بودنش به حد واجب می رسد در شرعِ خصوصیِ ما! این یادداشت را قرار بود دو سال پیش بنویسم اما نمی دانم چرا غفلت کردم و زیر قولم زدم. از مادر شهید عذر می خواهم.

 

تابستان دو سال پیش، بعد ماه مبارک بود که رفقای دبیرستان تماس گرفتند و برای صبح روز پنج شنبه ای قرار سالن گذاشتند که هم فوتبالی بزنیم و هم رفقا را ببینیم. قرار ساعت هفت و نیم صبح بود اما من خواب ماندم و حدود ساعت نه و نیم صبح همان طور که داشتم صبحانه می خوردم زنگ زدم مجتبی که عذر خواهی کنم. آقا زنگ که زدم مجتبی شروع کرد بد و بیراه گفتن؛ ما هم کنار خانواده نشسته بودیم و توان جواب گفتن نداشتیم و البته حق با او بود. می گفت بی شعور، چه قدر خر تشریف داری تو، می گفتم ممنونم لطف شماست این آخری از خودتان است! بالاخره رضایت دادند که سریع خودم را به آن ها برسانم تا از دلشان در آید. سوار ماشین شدم و رفتم سر قرار؛ گلزار شهدا.  ماشین را رو به روی مزار شهید دوران پارک کردم و رفتم از قطعه شهدای کربلای 5 ای ها و ردیف شهید حبیب الله که پسردایی شهید را زیارت کنم و بروم پیش بچه ها که کنار شهدای کانون رهپویان وصال بودند. نرسیده به مزار شهید حبیب الله دیدم امین رنجبر و فرامرز پارسایی کنار یک مادری پیر نشسته اند و حسابی محو صحبت هایش هستند. بچه ها را خیلی وقت بود ندیده بودم؛ می خواستم بپرم توی بغلشان و کلی فشارشان دهم اما دیدم خیلی فضا سنگین است و به سلامی تنها قناعت کردم و بعد از خواندن فاتحه برای شهید حبیب الله، کنار بچه ها و مادر نشستم. کمی که از صحبت های مادر گذشت فهمیدم که ایشان مادر شهید محمد چشم زاغ هستند. شهیدی در همسایگی شهید حبیب الله. 

 

  • محمد طاهری
۱۸
آذر
۹۹

ناله درد و سکوت یگانه خواه

پنجشنبه 12 آذر 1394 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 

تقدیم به جانبازان شیمیایی

 

این چند روز که جسم ما کمی بازی درآورده، مجال خوبی است برای فکر کردن. البته بگویی نگویی نمی شود چندان فکر کرد!

 بیماری اگر طاقت آدم را نشانه بگیرد، آرامش سخت ترین دستاورد بشری می شود. تشویش و ناآرامی دائمی به سراغ او می آید و مثل آدمی که پی در پی دور خودش بچرخد معلق می شود بین توهم ها و تشویش ها. لحظه ای نمی تواند آرام بگیرد و موج این اقیانوس پرتلاطم او را به هر سو می زند و عنان کنترل خودش را از دست می دهد. او می شود پر کاه و باد هیچ صنمی با او و آرزوها و شأن هایش ندارد. انگار نه انگار که لحظاتی پیش از این طوفان ویران کننده، او چه طور بوده و چه می خواسته و چه نقشه ای در سر داشته.

فکر کردن محصول ضمیر آرام است و اساساً شناخت صحیح هنگاهی حاصل می شود که تو توان تمرکز کردن داشته باشی. اما وقتی می بینی این تمرکز و آرامشت که ارزشمندترین داشته های توست، دارد به مخفی ترین شکل ممکن از تو فرار می کند، صد سال پیر می شوی. چه قدر سخت ست کسی به تدریج غرق شدنش را ببیند. بی علت نیست که غرق شدن در آب را از اقسام شهادت خوانده اند.

  • محمد طاهری
۱۷
آذر
۹۹

طعم تلخ قمار

پنجشنبه 7 آبان 1394 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

نازی! وجودم این روزها شدید متلاطم ست.یاد نگاه تو مرا حریص کرده. به دنبال همه نگاه های شبیه تو در شهر گشتم اما پیدا نشد. میدانی که سرم پایین ست و سر به زیرم. اما چه کنم گاهی شباهت نگاهی، عجیب دلم را فریب میدهد و طفلکی دست خودش نیست؛ سر بالا میاورد و هوس قمار میکند. قمار میکند و هر بار مجبورم طعم تلخ ترین شکست و بهت آورترین حالت را به جان بخرم. این جا هیچ کس شبیه تو نیست. تو یگانه ای برای خودم برای خودت برای ... 

دوستت دارم عزیز 

 خنک آن قماربازی که بباخت آنچه بودش/ بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر 

للحق

  • محمد طاهری
۱۶
آذر
۹۹

آنتروپی

چهارشنبه 25 شهریور 1394 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

دیروز کلاس دینامیک گاز داشتیم. استادش را دوست دارم. انسان جا افتاده ایست که درس دادنش به غایت شیرین است و دل نشین و صدالبته بعد علمی شان هم بالاست.

قانون اول و دوم ترمودینامیک را بحث کردند و فرمول هایش. قانون دوم ترمودینامیک و بحث آنتروپی، همیشه به خاطر درون مایه فلسفیش برایم بسیار جذاب بوده است. دکتر هم شروع کردند به توضیح دادن از همان مسیر و مجرایی که دوست می داشتم. بحث های زیبای فلسفی را شروع کردند و بحث های حرکت جوهری ملاصدرا. جالب تر آن که این روزها دارم کتاب نهاد ناآرام جهانِ دکتر سروش را می خوانم که همین بحث های حرکت جوهری را شرح و بسط می دهد. دکتر گفتند که آنتروپی سیستم ها خود به خود در حال بیشتر شدن است. آنتروپی را به اشتباه در دوران دبیرستان برایمان بی نظمی تعریف کرده اند حال آن که دقیقاً غلط است و این نگاه تصادفی و مادی به دنیا ست. دنیا و جهان دارد به سمت آنتروپی بیشتر حرکت می کند. تا کجا؟ قسمت زیبای مسئله این است که  افزایش آنتروپی تا حالت تعادل جهان ادامه می یابد. و آن هنگام دیگر حرکتی نخواهیم داشت. از دکتر پرسیدم چرا شما تعادل را با عدم حرکت یک معنی کردید؟ ایشان هم حرکت جوهری ملاصدرا را بیان کردند و بحث قوه و فعل. بحث های بسیار شیرین. ترمودینامیک خیلی قشنگ حرکت جوهری ملاصدرا را توضیح می دهد.

آنتروپی: خاصیتی که قابلیت سیستم برای تغییرات خود به خودی را نشان می دهد.

دنیا به چه سمتی می رود؟

خدا عین تعادل است. "یفعل الله ما یشاء بقدرته"

للحق    

  • محمد طاهری
۱۶
آذر
۹۹

للباقی

 

پاییز هزار رنگِ شهرآشوب باشد و بارانی چنین لطیف ببارد و شب قبلش خوابی چنان شیرین دیده باشی ... .

 

بعدالتحریر: اتفاق، تصادف یا حکمت؛ اعتراف به صفای خود کردی با متانتی که همه غنچه های اطراف شکفتند؛ زلال ترین رود جاری از زیر دستانت می گذشت و دستانت شبیه حریری نیلی در آب می رقصید؛ یک دنیا حرف های نزده برای گفتن بود؛ انگار نوبت بازی ما شده بود و دیگر هرگز نوبت بازی دنیا نمی شد ... .

 

للحق

  • محمد طاهری
۱۴
آذر
۹۹

ترس از نبودِِ ن ...

دوشنبه 12 مرداد 1394 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 

نازی من! بدان که به اندازه هراس از فراقت، شوق وصالت ندارم. در هم می شکنم وقتی فکر می کنم به این فرض محال لعنتی. ای کاش فرض محال، محال بود. ای کاش محال محال بود فراقت. تا به کی قرار است با این فرضیات، زندگی کنم؟! نمی دانم شاید همین فردا ...

 

عجب از کسی در این شهر که پارسا بماند/مگر او ندیده باشد رخ پارسا فریبت

 

للحق

  • محمد طاهری
۱۴
آذر
۹۹

به اندازه وقت دلت را بگیر

پنجشنبه 8 مرداد 1394 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 

برای هرکاری که وقت دلم را زیاد گرفتم، در کارم گره افتاده است. دل اگر زیاد مشغول بشود، کار از ریلش خارج می شود.

استغفار می کنم از همه دل مشغولی های بی جا. استغفار می کنم از خیلی مواقعی که می بایست بی خیال می شدم اما نشدم. البلاء للولاء

 

للحق 

  • محمد طاهری