رندان خاموش

للباقی

اصلِ قصه من با تو با "إسمع و إفهم" تازه شروع می شود ... .

ر.خ

بعدالتحریر: هیچ وقت مایل نبوده ام نوشته هایم را در جاهایی منتشر کنم که مخاطبش بی آن که نیت کرده باشد مطالب م را بخواند. البته مطالب عمومی را در فضاهایی چون اینستاگرام و ... می گذارم اما مطالب دل نوشته ام حرمت دیگری دارند ... .

للحق

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۳۲۷ مطلب با موضوع «دل نوشت» ثبت شده است

۲۹
آذر
۹۹

زاغ و زغن ها

یکشنبه 16 آبان 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی 

ساعت یازده شب ست و تازه رسیده ام خانه. چند خطی را دلم گفت بنویس اطاعت کردم. اما به گمانم جوری بخواهم بنویسم که دلم رسما گاوگیجه بگیرد! گفته بودم که بیچاره دل! حق با آن اهل دل بود که تذکرم داد صومعه جای همت نیست. من این نکته را سال هاست که می دانم و خدا می داند چند ده بار برای خودم نوشته ام و در ذهن مرورش کرده ام. اما در بزنگاه می بینم کمیتم لنگ ست و با دیدن زاغ و زغنی به فکر همت افتاده ام. همتی که عرض می برد و زحمت بی حاصل می آورد و از همه این ها مهم تر رسم مردانگی و عهد نیست. اما جوانی ست و گاهی از دست آدم خارج می شود و امان از جوانی! زاغ و زغن ها هرچه باشند و هرچه کنند و هرچه! برای من علی السویه هست و تا او چه طرحی ریزد... . امشب در کافه ای مجالی بود برای نوشتن دل نوشته ای کوچک و نصب کردنش. من جمله ای بلد نیستم جز این ذکر لب هایم"مگر نازی من کم نازنین ست...". اما به خاطر تعصب و غیرتم ننوشتم و به جایش ذکر خواجه را نوشتم: قصه العشق لأنفصام لها ... تا او هست عشق هست و تا عشق هست زندگی جاری ست. 

للحق 

  • محمد طاهری
۲۹
آذر
۹۹

طوفان برای دل هزار پاره

چهارشنبه 12 آبان 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

این روزها چه قدر طوفان می آید. از هر سمتی طوفان می خواهد تو را از زمین بلند بکند و باز به زمین بکوبد. یک چشم اشک یک چشم شوق. یک گوش نصیحت عقل یک گوش پیام دل. زبان که خاموش است. و بیچاره دل هزار پاره که حیران است گاهی به سمت شور گاهی به سمت شعور می رود گاهی به سمت دیده گاهی به سمت دیروز گاهی به سمت فردا. خدایا چه خبرست این چند روز؟ ماه صفرست باید مرتب صدقه داد.... .

امروز صبح دلم که خیلی گرفت برای خودم تفأل زدم. خیلی کم پیش می آید برای خودم تفأل بزنم. اما برای دیگران فراوان. امروز شعری آمد که نمی دانم حضرت خواجه با من شوخی دارد یا واقعا ...

از دم صبح ازل تا آخر شام ابد                             دوستی و مهر بر یک عهد و یک میثاق بود

سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد             ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود

بر در شاهم گدایی نکته ای در کار کرد              گفت بر هر خوان که بنشستم خدا رزاق بود

و ...

اما همین دل هزارپاره افسون گر، بالاخره صاحبی دارد. آخر به دادش می رسد. می داند که جز خودش هیچ ندارد... .

للحق

  • محمد طاهری
۲۹
آذر
۹۹

تشکلی که دوست می دارم

دوشنبه 10 آبان 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی چند روز پیش، رضا از رفقای دوران کارشناسی را در دانشکده دیدم. رضا از آن بچه های خوش مشرب و باحال و سرزنده است به طوری که همان طور که از دور میدیدمش نیشم تا بناگوش باز میشد و او نیز هم! جویای حال هم شدیم و از درس و پایان نامه گفتیم. رضا گفت موضوع پایان نامه ام را برای فلان نهاد فرستادم و قرار شده روی این موضوع حداقل پنج ماه کسری سربازی بدهند. می خندید و می گفت: رزومه می خواستند، من هم هر غلط کوچکی کرده بودم را برایشان نوشتم،دبیر انجمن علمی رباتیک و برگزیده کشوری و ... که بعضی هایش هم فقط عنوان ست و از خودش خبری نیست! باز می خندید و می گفت تو هم به جای آن مسخره بازی های کارشناسی (منظورش انجمن بود) اگر حتی فقط اسمت را به جای آن جا، می آمدی این جاها می نوشتی الان به دردت می خورد. من هم فقط می خندیدم. جدی گفت تو خیلی خوب درس ها را تمام کردی فقط محکم بنشین پای پایان نامه و کارت را محکم ببند.

  • محمد طاهری
۲۹
آذر
۹۹

طبع لطیف

جمعه 7 آبان 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 -آقا! طبع شما لطیف است؟

 -نمی دانم. شاید هم زمخت باشد. چه سوال مزخرفی ست.

 -ظاهرتان خیلی آرام می ماند. کسی نداند فکر می کند یک دریا شاعرید.

 - از کجا می دانی نیستم؟ مگر برای شاعری لازم ست دیوانی بگذاری زیر بغل و بروی سر کوچه جار و جنجال راه بندازی که ایهاالناس و الایا ایها؟

 -جسارت نباشد آقا. اما گاهی یک نهر کوچک هم نیستید چه برسد به دریا!

 - مشکلت با من چیست؟

 -مشکلی ندارم. سوالی داشتم پرسیدم. اصلا خداحافظ شما.

 - چرا ادای شمس درمیاوری؟ توقع داری الان اوراق بسوزم و خنده بودم و گریه شوم و مرده بودم و زنده؟!

 - مزاح می کنید آقا اما برای مولوی دلسوخته، شمس حواله می شود. اگر برای شما من حواله شده باشم نسبت چندان بی ربطی نیست. باز با باز کبوتر با ... ! آقا می توانم جسارت کنم یک سوال را صریح بپرسم؟

 - بپرس جانم.

 - چرا شما با خودتان صادق نیستید؟

 - من کی با تو صادق نبوده ام؟

 - نه آقا. نه. به همین عطر مشترک من و شما قسم که هیچ بی صداقتی من از شما نسبت به این گل های باغچه ندیده ام چه برسد به من. سوالم درباره خودتان بود با خودتان. چه طور بگویم، نگاه کنید آقا، گاهی وقت ها احساس می کنم شما خودتان ...

 - چرا می لنگی و حرف می زنی عزیز. من از تو صراحت را آموخته ام. هر چند هنوز عاجزم. تو چراغریبگی می کنی؟ 

 - از شما آشناتر فقط خداست آقا. سختم هست میان این هیبت، با صراحت و شجاعت حرفم را دلسوزانه بزنم. می گذارید برایتان نامه بنویسم؟

 - بنویس جانم.

 للحق

  • محمد طاهری
۲۹
آذر
۹۹

ابتلایی جدید

چهارشنبه 5 آبان 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی 

 این روزها بیش از 14-15 ساعت مشغول کارم. کارهایی بدون وقفه و با درگیری های ذهنی بسیار. اما نفس گیر برایم نیست. نفسم از این چیزها بند نمی آید. نفسم جایی بریده می شود که از ابتلایی درست بیرون نیایم. عجب سرنوشتی دارد این انسان و عجب طراحی دارد. هر مرحله را رد می کنی مرحله پیچیده تری را برایت می سازد تا تو عیارت را نشان دهی و مردتر شوی. این روزها در ابتلایی جدیدم. امیدوارم مردانه در آیم. 

ر.خ/ا ن/ق 

للحق

  • محمد طاهری
۲۹
آذر
۹۹

جامانده

جمعه 30 مهر 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی پیر ره آمد و طریق رفتن آموخت/آنکه نا رفته و جامانده منم... بعد از 25 سال-تجربه حالات جدید-مسیری طولانی تا فردا-لطف مادری للحق

  • محمد طاهری
۲۸
آذر
۹۹

حال خوب در هیئت خوب

شنبه 24 مهر 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی هیئت برای من یک اتاق فکر به تمام معناست. از اول تا آخرش فکر می کنم. به خاطر همین هم خیلی دوست ندارم صداهای اضافی را! هیئت یک وایت برد خالی ست که ماژیک به دست می توانی در بهترین حالات روحی، برنامه هایت را بنویسی و آینده ات را برنامه ریزی کنی. پس معلوم می شود چرا بعضی هیئت ها این قدر به دل می نشیند؛ آنجایی که شور انقلابیت را با شور عقلانیت جمع می کند و تازه می نشینی آرام آرام مناجات می کنی: "دوباره سرخ چشمامون دوباره بی سر و سامون دوباره نم نم بارون دوباره عاشقم من ..." این چند روز اخیر خیلی فکرهای خوبی روزیم شد. از آن هاییش که کلی کیف می دهد، حال می کنی و پرواز بدون هیچ وسیله پرنده ای و هیچ گونه نیروی آیرودینامیکی!! را تجربه می کنی. محمد؛ ر خ؛ 24؛ بعد از دهه عشق للحق

  • محمد طاهری
۲۸
آذر
۹۹

دلتنگ نوشتن

دوشنبه 12 مهر 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی چه قدر این روزها دلتنگ نوشتنم. اما شب که به خانه می آیم نایی ندارم برای نوشتن؛ دست بالا بتوانم چند دقیقه ای با خانواده خوش و بش کنم. چه قدر این ایام چند روزه ماضی، پرهیاهو بوده است و دریغ و صد دریغ که مجال نوشتن پیدا نکردم. ماه ارباب فرا رسید. باز هم کنج زاویه ای در هئیت، مرهم دردهای سالانه ام می شود. نمی دانم برای این کنج زاویه هم باید فلسفه ببافم یا نه. قطعا خودش که فلسفه دارد اما این روزها، از به عمق رفتن های بی حاصل، سخت بی زار شده ام. چه قدر این ایام سریع می گذرد. زود زود. اما من همچنان چشم به مادر دوخته ام ... للحق

  • محمد طاهری
۲۷
آذر
۹۹

للباقی

 

وقتی با خودم قهر می کنم، به چشم هایم نگاه نمی کنم.

 

بعدالتحریر: چه قدر دلتنگ دیدن چشم هایم هستم ... .

 

للحق

  • محمد طاهری
۲۵
آذر
۹۹

یا علی

جمعه 5 شهریور 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

از همه جا رانده شوی؛ تنها شوی؛ بدبخت شوی؛ بدنام شوی؛ ذلیل شوی؛ اما باز در این جهنم، بهشت مادر هست. مادری که هر چه قدر هم روسیاه باشی باز تو را می پذیرد، با همه وجودش. من اما در گذر از سخت ترین گردنه های سرکش زندگی باز به مادر رسیدم. باز به مادر. بی آنکه بدانم و بفهمم. این چه سرّی ست، نمی دانم و سر المستودع فیها ... .

مسیر از همین جا شروع می شود؛ از همان دبیرستان نیت کرده بودم. اما خوب می دانم که خراب کرده ام. امروز اما بعد از گردش بسیار این سکه زندگی، باز به همان نقطه شروع رسیده ام. با این تفاوت که آن موقع ها خیلی زلال تر بودم. شکی ندارم که می شود باز همه چیز را از نو ساخت. یک تولد دیگر. من فرزندی کنم و او مادری. و چه مادری ست ... . قربان مادر

در 5 شهریور 1395 ثبت شد.

للحق

  • محمد طاهری
۲۵
آذر
۹۹

نازپرورده تنعم

جمعه 22 مرداد 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

در نوجوانی بواسطه خواهرم با حضرت حافظ آشنا شدم. آن موقع ها درکم از مهم ترین کلید واژه ادبیات حضرت خواجه، یعنی عشق، یک درک کاملاً عوامانه بود. درکی که خلاصه میشد در خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامت!

اما هرچه پیش آمدم، عشق برایم وسعت بیشتری پیدا کرد. آن قدر وسیع شد که درک کردم هیچ از این عشق نمی دانم. هیچ.

اما این روزها در عنفوان جوانیم، یک چیز را خیلی خوب درک کرده ام و آن این که عاشق شدن و عاشق ماندن کار بسیار مشکلی ست. خیلی خیلی مشکل تر از آن که من سال ها فکر می کردم و می نوشتم و می خواندم و می گفتم.

  • محمد طاهری
۲۵
آذر
۹۹

الأمان

جمعه 22 مرداد 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

شب مهتابی و نسیم سرد خیال

کلبه چوبی کنار آن رودخانه ی آرام

من و واصل و نازی

گور پدر

Boundary layer

Unsteady

و حتی

CFD

تو باشی و لبخندت باشد و آرمان

دیگر چه می خواهم

خدایا... الأمان

للحق

  • محمد طاهری
۲۵
آذر
۹۹

حوالی ساعت نه حرم

یکشنبه 10 مرداد 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

دلم هوای حوالی ساعت نه شب حرم کرده. بعد از نماز، زیارت امین الله خوانده باشی و رفته باشی و زیارت کرده باشی آقایت را و سیر دلت را خالی کرده باشی. بعد راه بیافتی در صحن و رواق ها آرام و عشق کنان قدم بزنی و نسیمی خنک اشک های صورتت را نوازش دهد. دل های رمیده جز پیش امام آرام نمی گیرد ... .

اگر توفیق نیست الان مشهدالرضا باشم الحمدلله که در معیت حضرت احمدبن موسی(ع) ایم. امشب با کلی حرف می آیم آقا.

للحق

  • محمد طاهری
۲۵
آذر
۹۹

دارایی های آخرم خرج تو

شنبه 9 مرداد 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

اولش آهسته بعد کم کم سرعتت بیشتر شد. هرچه صدایت می زدم نمی شنیدی. دیگر داشتی می دویدی. هرچه بالا و پایین پریدم ندیدی. همین طور رفتی تا به آن سنگ بزرگ رسیدی. چه قدر دلم برایت سوخت وقتی آن ارتفاع مهیب را دیدی. فهمیدم هرّی دلت ریخت. چه قدر تنها شده بودی. راهِ پس، سقوط از یک ارتفاع خیلی مهیب و هولناک بود؛ راهِ پیش هم شرم و حیایی بود که آسان تر از سقوط از آن پرتگاه وحشتناک نبود. من هم کلافه شده بودم که بهترین انتخاب تو چیست. پیش تر به من گفته بودی همه راه های رفته و به مقصد نرسیده ات را. مرور می کردم برای آخرین راه. یک آن به ذهنم آمد حسین هست.

 چه حکایتی ست که آخر خط که می رسی کربلا با همه عظمتش رخ نشان می دهد. آخر خط هم که باشی حسین دست تو را می گیرد؛ تازه نهیبت می زند که مرد سرت را بالا بگیر!

با حسین میشود شروع کرد. اصلاً با او باید شروع کرد و با او تمام. مَحیایی و مَماتی.

این راه آخر است. نترس!

میدانم سخت ست اما میشود. میشود قسمش داد به کاشف الکرب ش. میشود قسمش داد به خواهر عقیله اش. میشود قسمش داد به علی اکبر جوانش. میشود قسمش داد به علی اصغر شیرخوارش. و مگر این قسم ها آسان ست؟

جمیع اهل سماوات را مگر چه شده است که این مصیبت این چنین برایشان سنگین و بزرگ آمده است؟ پس میشود قسمش داد به همین مصیبت عظمی.

و حتماً میشود از خدا بهترین اجر مصیبت را گرفت؛ افضل ما یعطی مصاباً بمصیبته.

این دارایی های آخرم را خرج تو می کنم.

للحق

  • محمد طاهری
۲۵
آذر
۹۹

محشر صغری

شنبه 9 مرداد 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 

گاهی در همین حوالی و همین دور و بر، قیامت هایی به پا می شود بی آنکه کسی بفهمد و صدایی بلند شود و چشمی ببیند. محشر کبری فقط همانی ست که در علم خالق کریم مشخص شده است. اما محشرهای صغری همین دنیا و همین حوالی هم رخ می دهد. مجالی پیش می آید که دیگر هیچ بنی بشری توان کمک به تو را ندارد. نه پدر و مادر نه خانواده نه دوستان و آشنایان نه مال و فرزندان. نه معذرتی پذیرفته می شود و نه در خواست بازگشتی وَالامْرُ یَوْمَئِذٍ لِلَّه

 

تو در میان هیاهوی جمعی اما پیش خودت غریب ترین عالمی. این را که می فهمد؟ که را توان کمک است؟

  • محمد طاهری
۲۵
آذر
۹۹

للباقی

 

اجسام در عالم ماده، دارای سه بُعد طول، عرض و ارتفاع هستند.

اگر "جسم"، بُعد ارتفاع ش را از دست بدهد،"صفحه" حاصل می شود با دو بُعد طول و عرض.

و اگر بُعد عرض از "صفحه" گرفته شود، "خط" تولید می شود که تنها طول دارد.

و اگر بُعد طول را از "خط" بگیریم، "نقطه" حاصل می شود که نه طول دارد نه عرض و نه ارتفاع! نقطه دیگر یک موجود مادی نیست ... .

در بیرونی ترین لایه حجم، صفحه وجود دارد؛ به عبارتی حجم به صفحه ختم می شود؛ صفحه به خط ختم می شود؛ و خط به نقطه  ... . و نقطه آغاز و پایان همه موجودات عالم است.

عالم متکثر ماده، در نقطه به وحدت می رسد؛ و شاید راز این که خوبان و اربابان معرفت، از کثرت وجه معشوق، به نقطه "خال" او متوجه اند به همین خاطر باشد ... .

"به لطف خال و خط از عارفان ربودی دل

لطیفه‌های عجب زیر دام و دانه توست"

 

بعدالتحریر: حضرت امیرالمومنین علی(ع) فرمودند:  أنا النقطة تحت الباء؛ یعنی من نقطه حرف "ب" در "بسم الله الرحمن الرحیم" ام ... .

 

للحق

 

 

  • محمد طاهری
۲۴
آذر
۹۹

یک مرد ...

جمعه 25 تیر 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 

*برای هزار و چندمین بار

 

*پیمان و پیمانه

 

*قسم به اشک های روضه

 

* "الغرض در همه قافله یک مرد نبود"

 

للحق

  • محمد طاهری
۲۴
آذر
۹۹

بهانه ها بسیارند ...

جمعه 18 تیر 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

اوضاع درهمی ست. چه قدر جالب ست هر روز آدم درهم ترین روزهای قبلش باشد؛ آن قدر درهم که لذت عید را خیلی نفهمد جز آن چند قطره اشکش در قنوت که اللهم انی اسئلک خیر ما سئلک منه عبادک الصالحون ... . چه قدر این دعاها را دوست دارم؛ دعاهایی که باب آدم هایی ست که زبان ندارند و بلد نیستند چه بخواهند و چگونه بخواهند.

درهم بودن حقاً چیز بدی نیست. یک مرد می خواهد که کسب جمعیت از زلف پریشان کند! البته پر واضح است که زلف پریشان با زلف گره خورده توفیر دارد اساساً. تحقیق نکرده ام اما حدس می زنم اگر در زلفی گره ها خیلی درهم شود و پیچ در پیچ، با چاقویی هم قید زلف را بزنند و هم قید جمعیت!

جناب مچالگی و آقای درهمی می دانند که هرچه هم زور بزنند باز ما مرد تسلیم نیستیم. برای ما بهانه بسیط شدن بسیار ست. از لبخند نازی تا حذف تازی.

 

"اگر کوه ها از جای کنده شود تو بر جای خویش ثابت بمان. دندان هایت را بر هم بفشار. قدمهایت را بر زمین چون میخ بکوب. به آخر سپاه دشمن بنگر و دیده فرو پوش، و بدان که پیروزی از سوی خدای سبحان است..."

بعدالتحریر: آرزو می کنم رفقایم به جایگاه حقیقی شان باز گردند.

للحق

  • محمد طاهری
۲۴
آذر
۹۹

للباقی

 

قبل التحریر: محرم امسال توفیق شد، کار مختصر و گزیده ای از شهید عزیز سردار بی سر "حاج شیرعلی سلطانی"، تحت عنوان شناسنامه شهید با تیتر " سِرِّ سَر و عاشقی" نوشته شود. در مقدمه آمده است:

 

نمی دانم سِرِّ سَر و عاشقی در چیست؟! نمی دانم چرا خدای حکیم در امتحانِ عظیمِ ابراهیم نبی، سَر جگرگوشه ش، اسماعیل ذبیح را می خواهد؟! نمی دانم چرا از میان همه خوبان و مجاهدان تاریخ، داستانِ سَر به حسین بن علی(ع) و اصحاب با وفایش می رسد؟! نمی دانم معشوق از رگ های بریده ی سَر عاشق چه می خواهد ... .

می دانم هرکس او را خواست، او را می یابد؛ و هر کس او را یافت، او را می شناسد؛ و هر کس او را شناخت، عاشق ش می شود؛ و هر کس عاشقش شد، او نیز عاشق ش می شود؛ و هر کس او عاشق ش شد، او را می کشد ... .

و هر کس که کشته اش شود، معشوق خود خون بهای او می شود ... .

می دانم گاهی معشوق از عاشق، نظر می خواهد؛ گاهی حضور می خواهد؛ گاهی توجه می خواهد؛ گاهی محبت و عشق می خواهد؛ و گاهی هم جان می خواهد ... .

حکماً برای آن که عاشق جز معشوق نبیند، باید از هر چه غیر او است تهی شود و همه وجودش رنگ معشوق بگیرد؛ اما چه سِرّ ی در سَر است که معشوق در بزرگ ترین بزم عاشقی عالم و در مسلخگاه ذبح عظیم، آن جا که برترین عاشق جهان در مقابل معشوق خویش نظر و حضور و توجه و عشق و جان می دهد اما معشوق چیز بالاتری به اسم سَر می خواهد؟!! این چه رازی ست که حسین ثارالله(ع) و یارانش به او نائل شدند؟! این چه رازی ست که به وسعت تاریخ امتداد می یابد و یاران آخرالزمانی امام شهیدان نیز به این راز می رسند؟!

نمی دانم؛ حق هم نیست بدانم؛ این رازی ست که خون بهای فهمش، سَر است؛ عهدی است پنهانی که عاشق از معشوق خویش ستانده است ... .

تقدیم به رگ های بریده سَرِ همه عاشقان از حسین خون خدا تا حاج شیرعلی سلطانی؛ به امید دعای خیرشان.

للحق

  • محمد طاهری
۲۲
آذر
۹۹

یا جابر العظم الکسیر

جمعه 28 خرداد 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

این روزها و شب ها برای عده ای چه قدر قشنگ است. چه قدر پیشرفت می کنند و قد می کشند. چه صفایی می کنند و چه دلبردگی و دلداگی ای دارند.

مناجات می خوانند و عشق بازی می کنند و دلشان را سبک. من اما همچنان سنگینم. آن قدر سنگین که قلمم به لکنت افتاده و با مکث های فراوان چند کلمه می نویسم. سخت ست پر حرف باشی اما نتوانی بگویی. این همان نشانه سنگینی ست.

چند خطی روضه نوشتم و پاکش کردم. روضه خودم هم دلسوز است. در عنفوان جوانی باشی و ماه مبارک باشد و لطف و مرحمت خدا بر سرت مستدام باشد و سنگین باشی؟ این چه بساط واژگونی ست.

  • محمد طاهری