رندان خاموش

للباقی

اصلِ قصه من با تو با "إسمع و إفهم" تازه شروع می شود ... .

ر.خ

بعدالتحریر: هیچ وقت مایل نبوده ام نوشته هایم را در جاهایی منتشر کنم که مخاطبش بی آن که نیت کرده باشد مطالب م را بخواند. البته مطالب عمومی را در فضاهایی چون اینستاگرام و ... می گذارم اما مطالب دل نوشته ام حرمت دیگری دارند ... .

للحق

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
۰۷
دی
۹۹

از هر دو جهان آزادم!

سه شنبه 30 آذر 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 نماز مغربی گفتم الحمدلله امشب، شب قدری چیزی نیست به خدا! یلدا که ربطی مبطی به حال و حس و حضور قلب و از این چیزها ندارد که؛ و گرنه داغون داغون بودم. نمازی به غایت، بی خاصیت خواندم و با بچه ها رفتیم دفتر. امشب برنامه خوابگاه هم داشتیم که وقت نبود من بروم و علی و حسین رفتند. از طرفی محفل یلدایی خانوادگی ما هم افتاده بود فردا شب به علت حضور حداکثری! امشب می خواستم بروم محفل خوب دوستان خوبم. خیلی حال سنگینی داشتم. می دانستم که خیلی وصله ناجوری هستم میان جمع شان، می دانستم صفا و خلوص و پاکی شان، می دانستم دردم، می دانستم دوایم. البته نه! دوایم را ... . هیچی آقا اصلا!! در محفل که نشستم هم دیدم خیلی اوضاع خراب ست. وضعی بود خدا می داند. گفتم این بنده خداها چه گناهی کرده اند که چون منی له و داغون باید در مجلس شان باشم و یک دستی شان را خراب کنم. می ترسیدم دعای این جماعت مخلص به خاطر من تا یک متری هم بالا نرود!! خواستم بیایم بیرون. اما گفتم بابا دیدی طقی به طوقی خورد و ما هم به خاطر همین ها، حالمان عوض شود. سرم کلا پایین بود. استاد اهل دلی شروع به صحبت کرد و چه آتشی زد این دل من را. بعدش هم چند غزل حضرت حافظ؛ سنگینی و بغض این مدت اخیر همه آزاد شد و چه آزادی!! چیزی در مایه های خرمشهر، حلب آن هم با نازی!

 باران می زد و در راه قدم می زدم و با حسام الدین سراج بلند بلند، از فریب چشم هایت می خواندم و گوش شیطان کر، از هر دو جهان آزاد ام. 

خیلی مخلصصصصصصصصصصصصیم ای شما!!!

 للحق

  • محمد طاهری
۰۷
دی
۹۹

باز کتابی درباره تو ...

یکشنبه 28 آذر 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 درین چند روز خاص، کتاب دیگری از تو خواندم. هر چه بیشتر از تو می دانم ترجیح می دهم بیشتر درباره ات سکوت کنم. کجا این نوشته جات و مصاحبه جات می تواند حق تو را ادا کند و تو را بشناساند. چند سال پیش در کتاب دیگری از قول یکی از دوستانت خواندم حرف هایی دارد که با خودش عهد کرده تا زنده است نگوید؛ چه کرده ای با دوستانت که حتی دیده هایشان از تو آن قدر بزرگ است که می ترسند از وصف تو، به زحمت و شهرت افتند! حالم وقتی از تو می خوانم خوب ست خوب. کانه در مقابلم هستی و می توانم در آن هوایی که تو در آن عارفانه نفس می کشی من نیز تنفس کنم. مگر می شود کسی تو را ببیند یا بخواند و شیفته ات نشود؟ رحمت و درود به همسر بزرگوارت. این بانوی فرزانه و چنین اهل دل، که حق عاشق پیشگی و اصلا حق تو را! یک جا به جا آورد. چنان دختر نازپروده و اشراف زاده ای که در اوج آسایش و مکنت می زیسته و برایش آینده رویایی خودشان را برنامه ریخته بودند چه می شود که به یک باره شوریده مردی می شود که از همه عنوان و عظمتش هیچی برایش نمانده و عامدا می خواسته یک زندگی سخت را در اوج مبارزه و جهاد داشته باشد. مردی که از همه عناوین دنیا فقط یک عنوان "دکتر" دارد و نه از مالی خبری هست و نه آسایشی و نه مقام در خور نازیدنی! اما سری پر شور و اعتقادی پر آرمان و قلبی پر از عشق او را خاص می کند. رحمت به همسرت که عاشقانه در مقابل عشوه گری دنیا ایستاد و عشوه های حقانی و الهی و شیدایی تو را با همه وجود خرید و خودش را در آغوش حقیقتی قرار داد که تا همیشه تاریخ، سربلند و پیروز باشد. سختی هایی را به جان خرید که جز در قاموس عشق، ابلهانه است اما ما چه می دانیم که تو در گوشش چه زمزمه ای خواندی که این چنین بال و پر گرفت و همراه بی نهایتی تو شد. این سیاق همه آن هایی است که در مکتب میکده های عشق و جنون تلمذ کرده اند. آنان که صرف نگاه شان برای دل بردگی و شیدایی کافی ست. رحمت به تو ای رفیق نادیده عالم دنیا. رحمت به تو ای عارف عالم عاشق.

 للحق

  • محمد طاهری
۰۷
دی
۹۹

سفر به قم

چهارشنبه 24 آذر 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 باز هم سفر. باز هم راه. باز هم گذر. مقصد قم ست اما مقصودم چیست؟ نمی دانم. 

شب و رهاییش، باران و نازهایش، جاده و رازهایش. چه مجالی بهتر از این جا برای فکر کردن و حتی نجوا.

 امروز بعد از چند ساعت درس خواندن، رفتم قدم زدن در پارک. وقتی که خوب دقت کردم دیدم چه قدر گیج و ویج زده ام این مدت. چه طور من نفهمیده ام که این ها همه برنامه خودشان بوده است از یکسال پیش تا همین ساعت ها. باورم نمی شد که برای شیطنت هایم هم برنامه ریخته باشند! این قدر ظریف و رندانه!! 

به هر حال سفر پر برکتی امیدوارم باشد. هر چه میشود و نمی شود و بشود و نشود و هست و نیست و بود و نبود و کاش و الا و از و با و که و چه و چرا و چگونه و ...

 اما "مگر نازی من کم نازنین ست؟!"

للحق

  • محمد طاهری
۰۶
دی
۹۹

کاش

چهارشنبه 24 آذر 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 "کاش"چشم ها، تنها دو تا نبودند و همه وجودمان چشم بودند.

 امشب در دفترم چند صفحه ای را نوشتم که هیچ وقت جرأت نوشتنش را نداشتم. چند صفحه "کاش" ... 

نمی دانم سرنوشت این صفحه هایی که امشب نوشته ام چه می شود؛ پاره می شود، سوزانده می شود، در آبی رها می شود، یا شاید هم در مسیر زندگی روزی با هم خوانده شوند و تجدید خاطره ای. 

الخیر فی ما وقع

 یک روز خاص 

للحق

  • محمد طاهری
۰۶
دی
۹۹

راحل

دوشنبه 22 آذر 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 کم شارژم تمام می شود و بهانه برای شارژ شدنم بسیار ست. گاهی سی ثانیه فکر، فوول شارژم می کند و بیشترش موجب ازدیاد هزینه! دو سال پیش با بزرگواری جلسه داشتیم. من از دستش با کلی ادله و مدرک، ناراحت بودم. نکات را یکی یکی گفتم و آن بنده خدا تقریبا هیچ نگفت. چه قدر زورم گرفته بود از دستش؛ اگر می توانستم آن چنان مشتی حواله اش می کردم که سر و گردن و شیشه و پنجره همه اش غاطی شود! هیچی نگفتم و از دفترش آمدم بیرون. چند صد متر نرفته بودم که به ذهنم یک سری جملات کلیدی رهبری و امام آمد که زیاد دوست شان دارم و حسابی قوت می گیرم با آن ها. همان جا بود که گفتم خاک بر سرت! تو باید به خاطر حرف یک آدم، این همه هدف و آرمان را کنار بگذاری و این قدر آشفته شوی! ورق برگشت و به جای آن که در دلم به آن بنده خدا حرفی بزنم گیر دادم به خودم. سریع هم برایش با یک لحن طنزآمیز پیامک کردم؛ بنده خدا کوپ کرده بود که فازم چیست آخر؛ نه به آن تلخی در جلسه نه به این شیرینی پیامک.

 القصه آن که باید گذشت! و امروز می خواهم از چیزی بگذرم که خیلی مهم تر از این خاطره است. خیلی بزرگ تر. چیزی که این مدت، بیشتر فکر مرا درگیر خودش کرده بود. برای چه می گذرم هم خودش داستانی دارد به پهنای لااقل یک دهه حرف و قصه. می دانم سخت ست اما همین که قصدش را در دلم انداخته اند یعنی این دهه لااقل کمترین ثمره را داشته است. در این مدت، متن ها نوشتم و شعرهای بی قافیه و وزن گفتم و نمی توانستم افسارش را بگیرم. رسما تسلیم شده بودم. در خواب هم فکر نمی کردم این چنین شود اما شد. و نشان داد که باید حرکت کرد و حرکت کرد و رفت؛ بی آن که به پشت سر نظر انداخت. باید محو یک حقیقت شد و دیوانگی و حیرانی را تجربه کرد و آواره بیابان تنهایی شد. 

فقط تو می دانی که چه در سر دارم.

 أنَّ الرّاحِلَ إلِیکِ قَرِیبُ المَسافَه

 22 آذر 95 

در حال خواندن High speed wing theory

 للحق

  • محمد طاهری
۰۶
دی
۹۹

...

یکشنبه 21 آذر 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 این روزها عجیب ست برایم. کاش برای تو هم عجیب باشد. همین...

 للحق

  • محمد طاهری
۰۶
دی
۹۹

پاییز برای فکر و شعر

جمعه 19 آذر 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 امروز با خانواده رفته بودیم باغچه. هوا، هوای آخر پاییز بود و سرد؛ خاصه وقتی که باد هم می آمد. بازی ابر و خورشید هم مثل همیشه جذاب بود و من غالبا طرفدار ابرها هستم. اما سردی هوا، آدم را مجاب می کرد که گاهی خورشید هم غالب شود بهتر ست. به سگ ولگرد بی پناه کوچه باغ، نان می دهم و با چه ولعی می خورد؛ به چشم هایش نگاه می کنم حرف هایی دارد که من نمی فهممش. باید منطق الکلب هم نوشته شود یحتمل! میان درخت های باغچه قدم می زنم و خیره می شوم به برگ های کم نظیر این روزهای درخت ها. چه ترکیب رنگ عجیبی. حیرتی می آورد زیبا و دلنشین. از خودم کمی دلگیرم که این پاییز، مجالی نگذاشته ام تا پاییز را فکر کنم. پاییز برای من یک فلسفه عظیم ست. فلسفه ای که آخرش به شعر می کشد؛ پاییز حالت گذار بین 2 حالت عجیب است؛ یکی غرور تابستان و دیگری تسلیم زمستان. امروز با دیدن درخت ها و برگ هایشان غرق درین سوال بودم که این همه زیبایی چرا باید نصیب پاییز شود و اساسا چرا پاییز سلطان فصل هاست. شاید شعر زیبای میلاد، کمی به کمک آمد: عاشق نشده ای وگرنه می فهمیدی/پاییز بهاری ست که عاشق شده است. حتما همین طورست. پاییز همه دارایی هایش محصول عشقش است و این عشق، خودخواهی تابستان را به تسلیم زمستان می کشاند. پاییز هزار رنگ عاشق پرور را دوست می دارم مثل یک برگ زرد معلق که درختش را می خواهد... . 

للحق

  • محمد طاهری
۰۶
دی
۹۹

موضع انجمن در خصوص برنامه 16 آذر دانشگاه

جمعه 19 آذر 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 

بسم الله الرحمن الرحیم 16 ام آذر ماه هر سال نماد آگاهی سیاسی دانشجویانی ست که علیه هیمنه جنجالی استبداد قیام کردند و دانشگاه های ایران بر خود می بالند که در تاریخ پر افتخار خود، تربیت کننده نسلی بوده اند که برای دفاع از آرمان های واقعی شان از هر گونه ایثار حتی ریختن خون هایشان مضایقه نکرده اند. در روز دانشجوی امسال شاهد برنامه ای در دانشگاه شیراز بودیم که برای برگزاری اش همه مسئولین دانشگاهی و نمایندگان مجلس و مدیران استانی تمام قد ایستادند تا کسی را به دانشگاه بیاورند که برای دیده شدن، دست به تهمت بی اساس به ارکان مهم حکومتی می زند، کسی که با مظلوم نمایی( این حربه قدیمی و کارساز جریان اصلاحات!) سعی در تحریک احساسات مردم دارد، کسی که این روزها تیتر یک رسانه های معاند و بیگانه است، کسی که عمر شهرت باد آورده اش به بیش از یک ماه نمی رسد!

  • محمد طاهری
۰۶
دی
۹۹

مثلا 16 آذر ما

پنجشنبه 18 آذر 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

مثلا امروز، روز ما بود! نه گلی نه شیرینی نه شربتی نه اصلا تبریکی. از صبح که درگیر کارهای انجمن بودم. بعد از ظهر هم جلسه مجمع مشورتی انجمن را داشتیم. ساختاری خودساخته و اما مصلحتا مفید! البته چیزهایی فهمیدم مفیدتر. چرا بعضی ها این قدر اعتماد به نفس دارند؟! عده ای هم به گمانم اصلا نمی خواهند حرفی گوش کنند و فقط دوست دارند بگویند و اظهار خیلی فضل کنند و عده ای هم دمشان گرم ست و ساکت اند! و من از ساکتین البته ناراحتم!! بعد مجمع درگیر این محمود صادقی شدیم. برنامه ای که یک هفته ای ما را درگیر کرده. تا همین دو هفته پیش بغالی سر کوچه شان به زور می شناختش، الان تبدیل شده به یک چهره رادیکال اصلاحات. چه گرد و خاکی امشب راه انداخته بود. از توهین وقیحانه اش به رییس قوه قضاییه تا آن "میر ما" و "سید ما" گفتنش. جو گیر شده نه این جوری ها؛ دارد تخته گاز می رود، فردا میشود یکی مثل مجلس ششمی های دیگر. داغ این مسعود رضایی نماینده شیراز را کجای دلم بگذارم! تا دیرموقع داشتیم کارهای رسانه ای برنامه امشب را با دوستان انجام می دادیم. می خواستم دفتر انجمن بخوابم اما آمدم خانه. حسابی خسته ام و نوشتن بیانیه می رود برای فردا. جلسه آزاداندیشی فردا هم به خاطر خودشان لغو شد. این هم از 16 آذر ما! تا باد چنین بادا ...

للحق

  • محمد طاهری
۰۶
دی
۹۹

بچه های پایین

سه شنبه 16 آذر 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 ما نه بچه های "بالا"هستیم. نه بچه های "چپ" و نه بچه های "راست". اجالتا تا کسی پایین را نگرفته ما بچه های جنبش دانشجویی"پایین" ایم!

 للحق

  • محمد طاهری
۰۶
دی
۹۹

بایسته های جنبش دانشجویی

سه شنبه 16 آذر 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 یاد و خاطره همه حق خواهان و ظلم ستیزان تاریخ را به بهانه روز بزرگ و حماسه ساز 16 آذر سال 32 گرامی می داریم. روزی که سند شرف و غیرت جنبش دانشجویی علیه همه ظلمت های استبداد و استعمار و وابستگی است و هر دانشجوی ایرانی بر خود می بالد که آرمان خواهی امروزش محصول ریختن خون هایی ست که برای آزادی و آزادگی ریخته شده است. جنبش دانشجویی در تاریخ پر فراز و نشیبش اثبات کرده است که اگر ایمان و اندیشه گرد هم آیند و با اکسیر آرمان خواهی و عدالت خواهی همراه شود، حماسه هایی پدید می آورد که تجلی تاثیرگذاریش، ماندگار و جاوید خواهد بود. نمونه هایی از حماسه های بی بدیل جریان دانشجویی را می توان در جریان تحقق انقلاب و در ادامه، انقلاب دوم یعنی تسخیر لانه جاسوسی و در دفاع مقدس دنبال کرد. بعد از این برهه های حساس نیز جریان دانشجویی در بزنگاه های مهم، از انقلاب و هویت اسلامی و منافع ملی به شایستگی دفاع کرده است. در کنار همه نقاط قوت این جنبش، نقاط سیاهی نیز وجود دارد که تجربه های گران بهایی را به همراه داشته است. هر گاه جریان دانشجویی به جای استقلال، به وابستگی روی آورده صدمات جدی را متحمل شده است. وابستگی فکری و هویتی، وابستگی حزبی و جناحی نه تنها به قوت اثرگذاری جریان دانشجویی کمک نمی کند بلکه او را از حقیقت وجودی خود دور می سازد و بیم آن می رود که در ادامه عقیمش نماید. دانشجو علاوه بر جنبه مهم و اصلی خویش که همان علم آموزی و حرکت به سمت توسعه آن ست می بایست در یک فضای منطقی و عقلانی در جنبه های مختلف سیاسی فرهنگی اجتماعی رشد فکری نماید و آماده اثرگذاری شود؛ این چنین ست که دانشجوی مومن متعهد انقلابی می تواند به پیشبرد اهداف انقلاب کمک نماید. عده ای دانشجو را برای روان سازی اهداف حزبی و جریانی می خواهند، عده ای توقع جنجال و آشوب دارند، عده ای توقع امنیتی و عده ای توقع انتظامی. حال آنکه دانشجوی تراز انقلاب اسلامی در اسارت هیچ یک از این دام های بیرون از دانشگاه نمی رود و در نهایت استقلال و آزادگی، هوشمندانه  اندیشه ورزی می کند و برای تفکر انقلابی و متعالی بخش خویش حاضر به هر گونه فداکاری در هر میدانی خواهد بود.

متاسفانه چند سالی ست که تشکل های دانشجویی دولت ساز، با حمایت جریان سیاسی خاص در دانشگاه ها قارچ گونه در حال رشد هستند. این وصله های نامیمون و بی ثبات، به عمق جریان دانشجویی نه تنها کمکی نمی کند بلکه اثرگذاری واقعیش را خدشه دار می کند و لکه ننگی در تاریخ پر افتخار جنبش دانشجویی می شود.

انجمن های اسلامی به عنوان باسابقه ترین سنگر دانشجویان مسلمان، بر خود فرض و لازم می دانند که ضمن ایفای رسالت های اصلی خویش، نسبت به اتفاقات دانشگاهی، شهری و استانی، ملی و بین المللی دارای موضع باشند و افکار عمومی جامعه خود را با آگاه سازی لازم، روشن سازند زیرا که هیچ گاه بین مردم و این تشکل های انقلابی فاصله و حایلی نیست.

للحق

  • محمد طاهری
۰۶
دی
۹۹

خر

سه شنبه 16 آذر 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

آدم باید مثل آن حیوان نجیب کار کند! دقیقا مثل من و این چند روز. خدا را شکر. اما وقتش رسیده به خریت هایم بپردازم! هر روز -بلانسبت شما- خر تر از دیروز! قربان شما

للحق

  • محمد طاهری
۰۶
دی
۹۹

دلی آرام

چهارشنبه 10 آذر 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 دیروز صبح تا نماز مغرب و عشاء، فقط زمان نماز و نهارم خالی بود و باقیش همه مشغول هماهنگی برنامه های انجمن بودم. بعد نماز هم رفتم جلسه ای دیگر برای کارهای انجمن. هماهنگی بعضی کارها سخت می شود و درهم. اما باید دل را راحت کرد. دیشب بعد از جلسه رفتیم مراسم. با آنکه چندین موضوع پیش آمده از چند جهت مرا اذیت می کرد اما روضه باز به داد رسید و کمی سبک شدم. درست مثل زمان هایی که در حرم راه می روی و فکر میکنی و با امام راحت حرف می زنی و درد دل ها را می گویی. خیلی وقت ها که خدمت حضرت رضا (ع) مشرف می شوم با خودم می گویم چگونه من زمان های دیگر می توانستم زندگی کنم؟ واقعا دیروز چه طور نفس می کشیدم و فردا چگونه نفس می کشم؟ نفسم بالا می آید؟ بس که دل، آرام است پیش این بزرگواران وجه الله. حقیقتا دل تنگ صحن و سرا و وجود امام رئوف هستم. حالا که توفیق نیست الان در آن بهشت باشم، می خواهم بروم خدمت برادر بزرگوارشان.

 شکر که دست مان خالی نیست.

 امشب شب اول ربیع، شب مبارکی ست.

 للحق

  • محمد طاهری
۰۵
دی
۹۹

خسی بی سر و پا

دوشنبه 8 آذر 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 

 امروز صبح که از خواب بیدار شدم خدا را شکر کردم که خواب اساسا موجود است!! دیشب باید دست نوشته ای می نوشتم؛ چه قدر بد خط و بی حال نوشتم درست مثل حال دیشبم. اما دیشب، با همه دور بودن هایش! شبی ماندگار بود برایم. برگ کاملا زرینی در دفتر زندگیم که ای مگس حضرت سیمرغ نه جولنگه توست دیوانه!

 امروز دو سه ساعت اول صبح کاملا در خودم بودم و فکر می کردم. تا سیدحسین زنگ زد و با یک پاس به بغل! حالم را تا حدی عوض کرد. درگیر نذری شده بودم. با مهمان ها کلی صحبت می کردم و مثل همیشه می گفتیم و می خندیدیم اما خودم می فهمیدم که سنگینم! سنگینی ای که روی دل بود و می دانستم منشأش کجاست. شاید تصمیم جدی تر و البته تا حدی شجاعانه امروز رضا، سنگینی را کمتر کرده بود. 

شب رفتم برنامه محفل حبل المتین مان و برنامه را شروع کردیم. الحمدلله که امام کریم، توفیق نوکری را به همین قدر کوچک هم که شده در روز شهادتش نصیبم کرد. سریع گازش را گرفتم به سمت مراسمی که با سیدحسین وعده کرده بودیم. آخرهای مجلس رسیدم اما چه قدر به دلم نشست آن جایی که میروفون به دست مجلس گفت: خدایا شکرت که ما را باز در جمع خوبانت راه دادی. و این آب خنکی بود بر آتش این چند روزم. بعدش توفیق شد با دکتر مخلص و دوست داشتنی و اهل دلمان صحبت کنیم. او حواله شده بود تا مرا نجات دهد از این حیرانی و دورشدن های این چند روز. چه قدر خوب و دلنشین جواب سوالاتم را داد. بعدش سیدحسین چه مستانه سخن می گفت و با چشمانی پر اشک چه حالی را منتقل می کرد. 

 

تو مپندار که مجنون، سر خود مجنون گشت

 ز سمک تا به سهایش کشش لیلی برد 

 

من خس بی سر و پایم که به سیل افتادم

 او که می رفت مرا هم به دل دریا برد 

 

خسی بی سر و پا؛ 8آذر؛ 28 صفر

 

 للحق

  • محمد طاهری
۰۵
دی
۹۹

سفره 28 صفر امسال

یکشنبه 7 آذر 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 امشب شب 28 صفر ست. و 28 صفر برای خانواده ما گره خورده با عهدی چندین ساله؛ سفره نذری مرحوم بابابزرگ. آن پیرمرد الهی و دوست داشتنی که ته صفا و صمیمیت و مهربانی بود. آخ که چه قدر دلتنگ خنده هایش هستم؛ دلتنگ بوسه های پدرانه اش؛ دلتنگ آن که دستم را بگذارم در دستش و با دستانش بازی کنم و او از قدیم بگوید و کیف کنیم و بخندیم؛ دلتنگ با هم رفتن به شاهچراغ؛ دلتنگ با هم بودن در شب های قدر؛ دلتنگ آن که رختخوابم را کنارش پهن کنم و جانماز را بالای سرش بگذارم؛ دلتنگ "اوی قربون ای کر" گفتن هایش. دلتنگ آوردن آب برای خوردن قرص هایش. دلتنگ آن که صبح حوالی ساعت ده صدای زنگ خانه مان بخورد و بپرسم"کیه" و پیرمردی با صدای خش دار بگوید " وا کن بابا". دلتنگ فال گرفتن و استخاره گرفتن با تسبیحش. دلتنگ شنیدن اشعاری از فائز دشتستانی. دلتنگ آن که وقتی دلم حسابی گرفت بروم خانه شان و شب را آن جا باشم. دلتنگ دیدن آدمی هستم که نمونه اش مثل جواهر نایاب ست.

 

بعدالتحریر: یادداشت سفره 28 صفر

 

 للحق

  • محمد طاهری
۰۵
دی
۹۹

فیدل کاسترو

شنبه 6 آذر 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 عده زیادی او را فرمانده می دانند عده ای هم دیکتاتور. عده زیادی او را منجی انقلابی می خوانند عده ای هم انزوا کننده افراطی. هرچه بود با این که مکتبش به موزه رفت، اما خودش به موزه نمی رود! و این ویژگی مردان مبارز صادق ست که ریشه همه شان یکی ست.

 للحق

  • محمد طاهری
۰۵
دی
۹۹

خداحافظ کربلا

پنجشنبه 4 آذر 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی 

حیرانی وصف همه کسانی ست که در بین الحرمین دنبال گمشته شان می گردند. اساسا کثرت، حیرت می آورد وگرنه در وحدت هیچ حیرانی نیست. فرقی هم نمی کند رقم کثرت چه قدر باشد. حتی می تواند تنها "دو" باشد؛ دو مولا دو یار دو گنبد دو عزیز دو انتخاب دو ... . حیران می شوی و مجنون وار این مسیر رویایی را طی می کنی، گاهی این ضریح را می بینی گاهی آن یکی. گاهی این درد گاهی آن، گاهی این عهد گاهی آن، گاهی این عزم گاهی ... . "موجی سرگشته از خود برگشته تنهای تنها مانده جانی بی تابم چشمی بی خوابم لبریز از رویای تو" چه حال های خوبی داشت این سفر پر برکت. اما وقت رفتن ست. چگونه می شود ماهی از دریا وداع کند و زنده باشد؟ دریا که دریاست حتما ماهی تشنه نیست. اما دل ماهی برای آب می گیرد یقینا ... .

 لطف بزرگواران بر سرم مستدام ست. امید که لایق فیوضات حتمی شان شوم؛ تا یار که را خواهد و میلش به که باشد ... 

بیرون از کربلاء، در مسیر بازگشت

 3آذر95

 للحق 

  • محمد طاهری
۰۵
دی
۹۹

عازم زیارت حضرت ارباب

پنجشنبه 4 آذر 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 دیشب چشم به ارباب، خواجه را به فال نیک شاهد گرفتم و آمد: گل در بر و می در کف و معشوق به کام ست/سلطان جهانم به چنین روز غلامست حرفی باقی نماند جز محو شدن به ضریح ارباب که خودش هزاران مثنوی ناسروده حکایت دارد. دل رمیده ای دارم که هرچه نصیحتش کرده ام سودی نداشته. چه قدر تشر ش زده ام چه قدر تحریمش کرده ام چه قدر خفیف ش شمرده ام اما آرام نگرفته ست. این روزها ولی قصه اش دلسوختنی ست، آن چموش رمیده ناآرام مثل کودکی شده است که در روز کلی شیطنت کرده و کلی خرابکاری به بار آورده و شب هنگام خسته و کوفته به آغوش مادرش پناه آورده و مظلومانه آرام گرفته است. "تا میخام پا بزارم رو عهدی که بسته دلم توی حرم یکی دستاش رو میزاره دوباره مثل قدیما رو سرم" این جا جایی ست که همه شاعر می شوند حتی بی ذوق و قریحه ترین ها. این جا غزل و مثنوی تحمل بار عشق را ندارند و در عین وزن و قافیه همه می بینند که بلیغ نیستند و کمیت شان لنگ ست. از این افق، دنیا شکل دیگری ست. من تا به حال چگونه می زیسته ام و از فردا چگونه؟!

 تا یار که را خواهد و میلش به که باشد ...

 کربلاء. عازم زیارت حضرت ارباب

 3آذر 95

 للحق

  • محمد طاهری
۰۵
دی
۹۹

عازم زیارت حضرت ساقی

پنجشنبه 4 آذر 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 هوا سرد ست؛ بیش از آنکه فکرش می کردم و برایش آمادگی داشتم. سردی را کسی می فهمد که تجربه گرم بودن را داشته باشد. و من در همین سرما حال گرمی دارم. آنقدر گرم که فهمیده ام سردی چه کرختی را با خودش میاورد. فی الحال در خود پیچیده ام از سرما تا شاید گرم شوم. دیروز (اربعین) در بین الحرمین غرق در معنی "بأبی أنت و أمی و مالی و اهلی " شده بودم. همه ی همه ی دارایی هایم برای تو. برای وجودی بالاتر از زن و بچه، اموال، مدرک و جایگاه و مقام، بالاتر از برادر و خواهر و حتی بالاتر از پدر و مادر. و آنان که دل داده اند و راه بلد عاشقی هستند خوب می دانند که این شعار صرفا سیاسی جهت اجتماع تاکتیکی امام و مأموم نیست بلکه رازی ست به پهنه وسیع دلباختگی. به دیدار کسی آمده ام که در عالم به خوبی و نزدیکی او سراغ ندارم. کجا بهتر از این جا؟ من دست خالی ام اما حضرت کریم ... .

 تا یار که را خواهد و میلش به که باشد ...

 کربلاء، عازم زیارت حضرت ساقی

 2آذر 95

 للحق

  • محمد طاهری
۰۵
دی
۹۹

در راه مرز

سه شنبه 25 آبان 1395 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 وقت رفتن است. وقت گذر کردن از همه آسایش و سختی های عادی روزمرگی ها، وقت نگاه کردن به جاده و فرداهاست و فراموش کردن دیروزهای مرسوم. حتی باید فراموش کرد قطره اشک روی گونه های مادر را. اضطرار خواهر را، توصیه های مراقبتی و دلسوزانه پدر را، لطف برادر را. همه را باید فراموش کرد. دعوت از فلان شخصیت و نامه برای بهمان چهره را و نقدا بی خیال درخواست های مجوز شد. دیگر به من ربطی ندارد تئوری مدیفاید اوارد برای بال سوپرسونیک. چه اهمیتی دارد فکر به سفرهای بعدی و همسفرانش وقتی این سفر تعیین کننده ترین سفر عمرم خواهد بود. خاموشی عهدی دیرینه من است و رندی پیشه پرافتخارم. چه حال خوبی است که درین سفر همه حرکات و رفتار مرا کسی می بیند که ناز کردن در مقابلش را عمری در آرزوهایم دنبال می کردم. در بین این همه جمعیت او مرا هاشور زده می بیند و می پاید و ناز کردن هایم را با گوشه چشم نظاره می کند. تا یار که را خواهد و میلش به که باشد ... 

در راه مرز

25 آبان 

 للحق

  • محمد طاهری