رندان خاموش

للباقی

اصلِ قصه من با تو با "إسمع و إفهم" تازه شروع می شود ... .

ر.خ

بعدالتحریر: هیچ وقت مایل نبوده ام نوشته هایم را در جاهایی منتشر کنم که مخاطبش بی آن که نیت کرده باشد مطالب م را بخواند. البته مطالب عمومی را در فضاهایی چون اینستاگرام و ... می گذارم اما مطالب دل نوشته ام حرمت دیگری دارند ... .

للحق

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
۰۵
آذر
۹۹

در باز شد. از میان راهی که دو طرفش باغچه پُری بود گذشتم. پرچین را که رد کردم، بوی سبزی های تازه آب داده شده، روحم را تازه کرد. پیشتر برایم تعریف کرده بود که با چه ذوق و شوقی باغچه ها را باغبانی و آبیاری می کند. از کودِگِل های که خودش از جنگل جمع می کند تا انواع گُل هایی که از هر سفر سوغات می آورد. نوه هایش، خانه را روی سر گذاشته اند. هنوز بازی (بدو بدو) مقبول ترین بازی بین بچه ها است. وارد اتاقش شدم و کنار تختش نشستم.      

 

در باز شد. از میان راهی که دو طرفش باغچه پُری بود گذشتم. پرچین را که رد کردم، بوی سبزی های تازه آب داده شده، روحم را تازه کرد. پیشتر برایم تعریف کرده بود که با چه ذوق و شوقی باغچه ها را باغبانی و آبیاری می کند. از کودِگِل های که خودش از جنگل جمع می کند تا انواع گُل هایی که از هر سفر سوغات می آورد. نوه هایش، خانه را روی سر گذاشته اند. هنوز بازی (بدو بدو) مقبول ترین بازی بین بچه ها است. وارد اتاقش شدم و کنار تختش نشستم. حاجیه خانم عذرخواهی کرد که حاجی این روزها گاهی وسط مطالعه خوابش می برد و با وعده بیدار شدنش تا بعد از پذیرایی، به آشپزخانه رفت. با نگاهی گذرا به کتاب های کتاب خانه بزرگش، می توانستم خلاصه ای از عمرش را تورق کنم. از آئرودینامیک اندرسون تا بانو با سگ ملوس چخوف. تنها چند عکس ساده قدیمی کوچک کنار کتاب ها، از آن همه سال خدمت و تلاش شبانه روزی نمایندگی می کرد. نه خبری از انبوهه های حکم بود و نه بی شمار لوح تقدیر. حاجیه خانم در حالی که سینی چای را جلویم می گذاشت از پخش بودن اسباب بازی بچه ها در اتاق و بیدار نشدن حاجی باز عذرخواهی کرد. اصرارم جواب نداد و بالاخره بیدارش کرد. تا چشمانش باز شد سریع بلند شدم و کنار تختش زانو زدم.  دستش را گرفتم تا توانست کمی بدنش را صاف کند. بدنش مثل میله های گریس نخورده خشک شده، شده بود. موهای تنک روی سرش شبیه ریش های پرپشتش همه یک دست سفید بودند. عینک را به چشم زد و نگاه مهربانش را بر من پاشید. آغوشش را برایم باز کرد و من دنیایی را در بغل گرفتم. آرام در گوشم زمزمه کرد: "دلم برای امروزهایت حسابی تنگ شده..."  

نمی دانم سرعت اشک های من بیشتر بود یا سرعت خاطرات او.

بچه ها هم چنان (بدو بدو) بازی می کردند...  

  • محمد طاهری
۰۳
آذر
۹۹

" بحران سیل در مناطق مرکزی و غربی بریتانیا. به گزارش آژانس محیط زیست بریتانیا"...

 

(هر چه بر سر این ملت کافرِ اروپایی بیاید، حق شان است. لا مذهب ها. ) کریم گفت.

 

رضا مات تلویزیون بود و با دست راست آرام بر محاسنش کشید و پشت بندش آهی.

 

کریم که دید کسی جوابی به اظهار نظرش نداد، برای آنکه جای خالی جواب را پر کند، با صدای آرام تری ادامه داد: ( ولله به خدا!. خدا که بی حساب عذاب نمی کند.)

 

با سکوت رضا، جمع هم فیلسوف مئابانه ساکت شده بود. زنِ کریم که خواست فضا را به نفع کریم بشکند، گفت:( ما خودمان کم مشکل داریم که غصه مردم گلوسستر را هم بخوریم ؟! به جای اینکه کمی از این همه درد مردم خودمان بگویند، از یک مشت اجنبی می گویند. خبر کم آوردند. ) کم کم اظهار نظر ها شروع شد:

 

- این ها اوضاع پول است آقا. هرچه خبر بیشتر، حقوق واحد خبر بیشتر، حقوق خودشان بیشتر.

 

ربطی به پول خبر ندارد که. باید این ها یک تعداد مشخص، خبر آماده کنند. حالا چه باربط و چه بی ربط.

 

- حالا چی شده ایران دلش برای روباه پیر سوخته؟!

 

- فردا از ملت غیور ایران دعوت می کنند که بروند و کمک کنند به هم نوعشان!

 

چرا اینقدر ساده اید. ایران فعلاً نیاز دارد به پاچه خواری انگلیس توی این اوضاع.

 

هر چی بدبختی هست که بر سر ما می آید. از سیل تا زلزله. حالا یکبار هم آن ها، آب آناناس پیش از نهارشان را با آرامش نخورند. چه می شود مگر؟!

 

- نکند بلایی بر سر این پسر آقای جمشیدی بیاید. بنده خدا خیر سرش رفته درس بخواند.

 

 

 

- و ...

 

 

 

رضا لبخندی زد و در گوشی به من گفت:

 

امروز که رفتم ارزن بریزم برای مرغ عشق ها دیدم که سر حال نیستند. گفتم حتماً خبری هست. حالا 5 تا صلوات بفرست برای سلامتی مرغ عشق های گلوسستری ...

  • محمد طاهری
۰۳
آذر
۹۹

در فامیل ما همه می دانند که 28 صفر، ظهر کجا دعوت اند. سفره ای به نام اباعبدلله در 28 صفر!

 

هر وقت که از قدمت این نذر و سفره از مرحوم بابابزرگ می پرسیدم، می گفت: باباجان تا وقتی یادم می آید این سفره را می دادم( اشاره کنایه واری بود از قدمت این نذر).

 

 

 

copy-of-24092006---copy.jpg

 

 

 

 

یادش بخیر ...

 

شب قبل از سفره، که خانم ها مشغول پاک کردن برنج و لپه و شستن ظرف ها می شدند...

 

در فامیل ما همه می دانند که 28 صفر، ظهر کجا دعوت اند. سفره ای به نام اباعبدلله در 28 صفر!

 

هر وقت که از قدمت این نذر و سفره از مرحوم بابابزرگ می پرسیدم، می گفت: باباجان تا وقتی یادم می آید این سفره را می دادم( اشاره کنایه واری بود از قدمت این نذر).

 

 

 

copy-of-24092006---copy.jpg

 

 

 

 

یادش بخیر ...

 

شب قبل از سفره، که خانم ها مشغول پاک کردن برنج و لپه و شستن ظرف ها می شدند. آقایان، گوشت ها را خورد می کردند و هیئتی هم این میان مهندسی می کرد مقدار گوشت، لپه، برنج و ... را، همگی دور شمع بابابزرگ پروانه وار می چرخیدیم. آن قدر خنده هایش نور و جاذبه داشت که ...

 

یادش بخیر ...

 

بواسطه آن که جوان ترین جوانِ اقربین بودم، چند سالی توفیق شده بود که مسئول ارشد پذیرایی باشم. همین که مهمان وارد حیات میشد، بابابزرگ فرمان پذیرایی میداد! هنوز دور اول چایی تمام نشده بود، که میگفت باباجان چای!!. هر کسی که یک بار هم مهمان خانه اش شده باشد خوب می فهمد که چه میگویم.

 

یادش بخیر ...

 

عصرِ سفره، چهره بابابزرگ بازتر میشد که خودش داد میزد که بار سنگینی از دوشش برداشته شده...

 

عصرِ سفره، به جمع عروس ها و دخترهاش میرفت و تشکر میکرد که: اجرتون با اباعبدلله بابا...

 

عصرِ سفره، باز همه دورش حلقه میزدیم ...

 

یادش بخیر ...

 

بابابزرگِ ما یعنی...

 

آنکه عاشقانه، ما را دوست داشت و ما عاشقانه دوستش داشتیم ...

 

آنکه خنده هایش، آب کننده هر یخی بود و آغوشش آرامش بخش ترین...

 

آنکه اگر دو ساعت ما را نمیدید، بوسه ما را واجب میدانست...

 

آنکه در طول 20 سال زندگیم با او، به قاعده انگشتان دو دست، عصبانیتش را ندیدم ...

 

آنکه در کودکی ملجأ ما بود و وقتی پیشش بودیم، هر چه می خواستیم اذیت میکردیم و کسی جرأت نداشت چیزی به ما بگوید ...

 

آنکه در بزرگی ملجأ ما بود و وقتی کارمان گیر میافتاد،دعایش مشکل گشا بود حتی در فیزیک پایه1...

 

آنکه تعداد روز باقی مانده از سفرمان را خوب میدانست حتی اگر شش ماه بود و ایرلند...

 

آنکه اگر برای ما مشکلی پیش می آمد، زودتر و بیشتر از بقیه می شکست...

 

آنکه روزه اش شکسته نمیشد حتی در گرمای 50 درجه گرمسیر و هنگام کندن زمین...

 

آنکه بعد از رفتنش، همه می گفتند یک نفر هم از دستش ناراحت نیست...

 

آنکه ...

 

آنکه...

 

یادش بخیر...

 

این نذر که به لطف الهی ادامه دارد. اما جای بابابزرگ حسابی خالی است...

 

سر سفره محبوبش آقا اباعبدلله(ع) مهمان باشد ...

  • محمد طاهری
۰۳
آذر
۹۹

 

برای کشف رابطه خودم با عاجِ ناروالِ قطبی، نوکِ طوطی اکلکوتوسِ استرالیایی، خارِ کاکتوسِ ساگواروی سونورای آمریکایی، شاید مجبور شوم به جیبوتی در شاخِ آفریقا هم هجرت کنم ...

 

6 دی 92

 

 

 

بعدالتحریر: سفر درین مسیر تحیر تازه شروع شده..

  • محمد طاهری
۰۳
آذر
۹۹

درست است که جبر زمانه، حکمتاً مشیت برآن داشته که همه برادران یکدیگر را نشناسند...

شاید بتوانم جبر زمانی زمانه را به نحوی برای خودم توجیه کنم اما جبر مکانی زمانه، را نمی دانم چه کنم ...

جبر زمانی زمانه همین که عاشورا سال 61 هجری قمری رخ داد و امروز من محب حسین 1435 هجری قمری، در غم نبودنم در آن عصر می خوانم و آرام میگیرم: " کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا ...."

اما جبر مکانی زمانه اینکه همین چند روز پیش باز سه تن از برادران حزب الله یمان(شهید علی الهادی نون،شهید حسین کامل مدلج،شهید علی سامی رعد) به شهدای مدافع حرم حضرت زینب(س) پیوستند... و این جبر مکانی زمانه است که حتی با اینکه هم عصرید، اما توفیق آشنایی برادرت را نداری...

به دنبال عبارتی برای جبر مکانی میگردم که بخوانم و آرام شوم مثل جبر زمانی ...

 


 

بعدالتحریراقدام زیبای مادر شهید علی سامی رعد

  • محمد طاهری
۰۳
آذر
۹۹

نیم سوز کُنده های تَر...

اظهر من الشمس اینکه دانشگاه یاسوج بیش از هر چیزی به فضای باشور و هیجانش در کشور شهره است. نمونه بارزش پیشتازی در کرسی های آزاداندیشی در کشور. دانشگاه تهران و شریفش به قاعده نصف این دانشگاه هم کرسی نداشته اند.

اصلاً چه نیاز به آمار درین شوربازار آماری!! کسی که دو سه برنامه از زمان تأسیس دانشگاه تا به امروز-به دانشگاه یاسوج آمده و فضا را دیده باشد تا آخر قضیه را می خواند که چه فضای خاصی برین دانشگاه حاکم است (که اونلی این یاسوج یونیورسیتی!!!)

 حال عده ای باد به غبغب انداخته اند و طوری فرمایشات می کنند که انگار ظلمت خفقان! دانشگاه یاسوج به انگشت اشارت آنان سحر شده!! و جالب تر افرادی که از اوضاع جدید سیاسی کشور بهره ای برده اند و نانی-مقامی، اعتباری- به سفره شان رفته بر همین طبل، ساده اندیشانه بدون تحقیق می کوبند. این حنا پیش دانشگاهیان رنگی ندارد که هیچ، بعید می دانم بیرون از دانشگاه هم جز شعار انتخاباتی و حب و بغض های شخصی قلمداد شود.

البته فضای امروز دانشگاه با دیروز یک فرق اساسی دارد. و آن هم اینکه عده ای که نه حرف حساب برای گفتن دارند و نه بنیه علمی و تحقیقاتی قوی دارند و جز جنجال آفرینی و غوغاسالاری-که عمدتاً هم بیرون از دانشگاه هدایت میشوند- کاری دیگری در دانشگاه ندارند، نسبت به دیروز میدان را خالی دیده اند و مرزهای اخلاقی و علمی و اعتقادی را تخریب و یکه تازی می کنند. و قابل تأمل تر آنکه مسئولین هم نظاره گر این وقایع اند و با سکوتشان خدای ناکرده این را به ذهن متبادر می کنند که یا راضی اند و یا ناتوان در برخورد ...!!

دو برنامه اخیر دانشگاه یاسوج به خوبی نشان داد که چون گذشته چشم طمع سیاسیون سیاست زده به طرف این دانشگاه است. از اردوکشی فامیلی و قبیله ای تا فشارهای بی سابقه برای دست اندازی و مانع تراشی در مناظره. از ترعیب دانشگاه تا هراس دانشگاه برای پاسخگویی... .

پرواضح است که این قشر اکثریت دانشجو و اساتید هستند که درین بده بستان های سیاسی، شخصی، منفعتی له می شوند و دانشگاهی که جولانگاه سیاست زدگان شود، به اهداف عالیه اش نمی رسد که هیچ، فاتحه تأثیر گذاری بر جامعه اش را باید خواند هم هیچ، خودش را گرفتار حاشیه های هولناکی می کند که قربانی اش همان هایی اند که امروز هشدارشان می دهیم... .

 مستمسکان جریانات سیاسی در دانشگاه از مسئولین تا اساتید و دانشجویان بدانند که به مانند نیم سوز کُنده های تَری می مانند که هر چه از بیروندانشگاه برآنان بدم اند-چون ذات جنبش واقعی دانشجویی مسلمان، بیدار است- فقط دود می کنند و خبری از شعله نیست...

 

بعدالتحریر: به همین مقدار اشارت کافی ست... . 

  • محمد طاهری
۰۳
آذر
۹۹


قبل التحریر: این اولین پستی است که درین چند سال در خصوص انجمن می نویسم.

 

.................

 

انجمن به مهم ترین اهدافش از دو برنامه مهم اخیر استانی و کشوریش رسید. شرح ما وقع را میگذارم برای فرصتی دیگر. اما به همین مقدار بسنده می کنم که درین چند روز شبه مردان (اشباه الرجال و لارجال) زیادی را دیدم که بوی تعفن منفعت طلبی هاشان فضای دانشجویی را اشاره رفته.

 به مصالحی فعلاً سکوت می کنم ...

  • محمد طاهری
۰۳
آذر
۹۹


نازی ...

 

حال که با شاهد خود عقد اخوت بسته ام 

عالم از خامُشیم شعله بگیرد حق است ...

 

 

یکشنبه 10 آذر 92

18:15

یاسوج

 

 

  • محمد طاهری
۰۳
آذر
۹۹

چند روز پیش سر کلاس زبان تخصصی گوشیم به شدت زنگ میخورد و ویبره اش اذیتم می کرد حسابی. این اذیت و چند کار ریز دیگر بهانه خوبی برای سرکوب کردن وجدانم که گاهی زیادی مثبت بازی در میاورد ، شد و از کلاس زدم بیرون. گوشی را جواب دادم. بچه های حوزه فرهنگی بودند و گفتند بنده خدایی به نام آقای... آمدند و می خواهند با چند نفری دیدار کنند از جمله شما. گفتیم در خدمتشانیم بعد کلاس. فکر کردم مسبوق به سابقه دست کم نماینده وزارت است و می خواهد نظر یک فعال دانشجویی!! که حقیر باشم را در خصوص سرپرست جدید، معاونت ها و ... بپرسد.

آقای ... زنگ زدند و قرار شد در دفتر فنی انجمن صحبت کنیم. جوانی بیست و چند ساله با قد و پالتویی بلند که حسابی هم خشک راه میرفت، همراه با یک کیف مدیرکلی وارد دفتر شد. سلام و علیکی و بفرماییدی و شروع کردند به صحبت کردن:

- من ... هستم. دانشجوی کارشناسی رشته ... دانشگاه آزاد واحد ... 

کمی خوشحال شدم. چرا که اصولاً با مسئول جماعت خیلی حال نمیکنم. 

داغ صحبت شده بود:((خدمت شما که عرض شود ما یک تشکیلات استانی داریم به نام ... . که فعالیت های سیاسی، فرهنگی انجام میده. خیلی از نخبه های استانی هم عضو هستن و قدرت بالایی در سطح کشور داره. و قصد داریم در اتفاقات استانی و کشوری تأثیر گذار باشیم.مثلا همین الان با فلانی و فلانی و پهمانی(از نمایندگان مجلس) قرا ملاقات گذاشتیم و ....  بنا داریم آقای حاج زارع(نماینده مردم بویر احمد و دنا در مجلس) رو بیاریم دانشگاه و برای دور بعدی از ایشون از همین حالا دفاع و تبلیغ کنیم. البته بگم من یک اصلاح طلبم.ولی به محسن رضایی رأی دادم تو انتخابات. چون لر بود و منم یه لرم...))

خنده ام گرفته بود از این جهت که این بابا چه قدر پرت است و حتی در یک محفل سیاست زده مد شده این روزها، آب دیده نشده که این طور عریان و ساده صحبت  نکند. از جهت دیگر چنین آدم های سیاست زده انصافاً فشار خون و ... ام را بالا می آورند به حدی که نیازمند قرص زیر زبانی میشوم از نوع سنگیش تا حداقل کلام در کام گیرم!!

خیلی سعی می کردم بر خودم مسلط باشم، اما سخت بود. بی پرده حرف هایم را زدم. شروع کردم به حرف زدن:

(( که خیلی زشت است شمای دانشجو، اینقدر ساده خودت را در اصلاح طلب و اصولگرا هضم کنی و ....

خیلی زشت است که اگر شما به واسطه وابستگی سیاسی و جناحیت نتوانی از مسئولانت مطالبه گری کنی ...

خیلی زشت است در روز روشن و بعد از سی و اندی سال از انقلاب، انتخاب شما براساس نگاه قوم و قبیله ای ست

 و ...))

ازش پرسیدم که شما چه قدر موضع گیری ها و تصمیماتتان براساس اعتقادات و باورهای دینی است؟! 

که روشن فکرمئابانه گفت:(( من مطالعات دینی زیادی ندارم.))

زورم گرفته بود حسابی. گفتم: ((برادارانه نصیحتتون می کنم که به جای این سیاست زدگی ها و غفلت ها برید عقبه دینی و مطالعاتی خودتون رو تقویت کنید و سیاست رو بگذارید برای دیگران. این طور دنیا و آخرت تون رو از دست نمیدید.)) رفته بودم منبر و پایین نمی آمدم!

گفت:((خیلی برام جالبه که شما موافق کار سیاسی نیستید!!!))

در حالی که نقداً هر چه تواضع بود را فاکتور گرفته بودم، گفتم: ((من این ها را به شما میگم. وگرنه خودم فعالیت سیاسی دارم و باید داشته باشم. اما شما که به قول خودتون مطالعات اعتقادی زیادی ندارین، چه طور میخواین تو یه حکومتی که داعیه حکومت دینی داره، کار سیاسی کنین؟!))

خلاصه یک مشت حرف هایی رد و بدل شد. آخرش با همه این اوصاف باز هم از ما دعوت کرد به این تشکل سیاسی فرهنگی شان!!!

خندیدم و گفتم: ((مومن! ما توی اصول با هم مشکل داریم. چه طور می تونیم با هم کار کنیم؟!))

جواب هایی داد اما با احترام سعی کردم که سریع تر از خدمتش مرخص شوم! یک شکلات کاکائویی هم هدیه اش کردم  که از دلش درآورم و از طرز بیانم عذرخواهی کردم و با این خنده خداحافظی.

غرض اینکه این جوان در فضایی منظومه ذهنیش ساخته شده که کاملاً سیاست زده بوده. و باید تأسف خورد که این سیاست زدگی آنچنان فراگیر شده است که تنفس در چنین اتمسفرهایی را واقعاً سخت کرده. اگر اهل خبر و تحلیل باشید نمونه ای از این سیاست زدگی های را در نوع برخورد با توافق هسته ای خواهید دید.(فتأمل)

اما باید به این نکته مهم اشاره کنم که درین استان(ک وب) این فضا سخت تر و سنگین تر است. البته از یک منظر می شود این را پتانسیل خوبی دانست.

می شود این ها را قشنگ سازماندهی کرد و با قوی کردن عقبه تئوریک شان، همین فضا را به یک فضای منطقیِ با شور تبدیل کرد.

ِ

بعدالتحریر: دیشب بعد از میان ترم و چند کار دیگر، به پیشنهاد دوستان رفتیم استخر و سونا. در شهرهای کوچک انصافاً می شود با کمترین هزینه بیشترین بهره را برد. مثلاً در همین یاسوج از شمالی ترین نقطه اش تا جنوبی ترینش می توانی دربست بگیری نهایتاً 2500 تومان. شیراز ورودی دربستی 4تا5 هزارتومان است چه برسد به بعد مسافتش. یا همین استخر و سونای دیشب. از ساعت هشت و نیم تا یازده و نیم شب، استخر و سونای کامل(بخار،خشک،جکوزی و حوضچه آب سرد) و بندسازی نفری: 10 هزار تومان. در حالی که یک ساعت استخر در شیراز 7 هزار تومانی میشود. تازه انصافاً اینجا تمیز تر و شکیل تر هم بود.

برای اینکه در عین بی ربطی بعدالتحریر!! به هر بدبختی که شده یک جورایی به موضوع ربطش دهم : میشود از خیلی از نقاط ضعف و محرومیت، فرصت ساخت. انصافاً باید به عقل این عاقل مردی که اینچنین برنامه استخری را بنا نهاد، آفرین گفت. چرا که ضعف و محرومیت را دیده و توانسته خوب استفاده کند.

در بحث سیاست زدگی هم همین حکم را می شود داد. میشود درین آشفته بازار، از ظرفیت سیاست زدگی ها استفاده کرد. ربط استخر و پتانسیل سیاست زدگی را نمیدانم گرفتید یا نه!!!! برنامه هایی برای همین ربط، دارم و با بعضی از خیرخواهان استانی در میان نهاده ام امیدوارم که بشود کاری کرد.

قبل تر به این نتیجه رسیده بودم که بروم شلغم فروشی. حالا میبینم بزنم تو کار استخر و سونا بد هم نیست ها ...!

  • محمد طاهری
۲۷
خرداد
۹۸

للباقی


نیاز، آدم را وابسته می کند؛ و وابستگی، ذلت می آورد. 

به عبارت دیگر به هر اندازه که ما نیاز داریم به همان اندازه وابستگی داریم و به همان اندازه ذلیل هستیم!!

این مفهوم هم در مقیاس فردی و شخصی معنی پیدا می کند هم در مقیاس ملی و بین المللی. 

من از نیاز و وابستگی و ذلت متنفرم! و از همه نیازهایم پشیمانم ... .


للحق


  • محمد طاهری
۳۰
آبان
۹۲

قبل التحریر:اهل منطق و حق، این یادداشت را بهانه ای می دانند جهت تأمل و خیرخواهی. و اهل تعصب و غفلت بهانه ای برای ...الخیر فی ما وقع انشالله بسم الله الرحمن الرحیمگاهی اوقات آنقدر درگیر کارهای دانشگاهی، مطالعاتی، درسی و شخصی خودم می شوم که فراموش می کنم فامیلی هم دارم. این یک ضعف و نقص مشخص در سبک زندگی همه ماست. البته شیراز که می روم یا تماس که می گیرم پیگیر فامیل و صله رحم می شوم.همین جا این نکته مهم را عرض کنم: متأسفانه گاهی این حرف که" فلانی ها اهل علم اند، فلانی ها سرشان به کار خودشان مشغول است، فلانی بچه است ، فلانی مدیر است، فلانی بهمان است و ..." شنیده می شود. دخالت نکردن و پیگیر اتفاقات فامیل نشدن را نمی شودبا این جور تعابیر توجیه کرد. این توجیه اساساً غلط است و هیچ دلیل عقلی و نقلی برایش موجود نیست. با افتخار باید بگویم که شیعه علی(ع) و پیرو مکتب عاشورا، هر لحظه را عاشورا  می داند و هر مکان را کربلا. و دقیقاً با همین استدلال یک شیعه نمی تواند نسبت به اتفاقات فامیل خود بی تفاوت باشد. اگر بنده نسبت به کوتاهی های فامیلم داد نزنم قطعاً به وظیفه خودم عمل نکرده ام. و کسی که راحت نسبت به وظیفه خویش بی تفاوت است، در زمره کوفیان بی وفاست.

  • محمد طاهری
۲۸
آبان
۹۲
بسم الله الرحمن الرحیم یادداشت زیر (کلاه پهلوی) مربوط به دوست عزیزم یعقوب اکبری زاده است. شخصاً این سریال رو جز چند قسمت خاصش ندیدم لذا هیچ گونه نظری هم نسبت به یادداشت اس یعقوب ندارم. اس یعقوب اگه ترشی نخوره تا چند مدت دیگه اسمش رو میزاریم: مستر اس یعقوب فراستی !                                                         باسمه تعالی کلاه پهلوی کلاه پهلوی سریالی که دیر شروع شد و دیر هم تمام شد و انتظارات را برآورده نکرد. کلاه پهلوی از سریال هایی بود که سر و صداهای زیادی قبل از روی آنتن آمدن به پا کرد. مثل چند سریال دیگر که در ادامه درباره آنها هم مینویسم.  به دلیل علاقه شخصی به تاریخ و فیلم های تاریخی سخت منتظر شروع پخش سریال بودم تا دست پخت تازه آقای دری را ببینم. دست پخت قبلی ایشان که سریال کیف انگلیسی بود را حتما به یاد دارید. سریالی که هم قوی بود و هم مخاطبان نسبتا زیادی را جلب کرد. این بار اما من منتظر دست پخت بهتر و قویتری بودم. به هر حال ده سال برای یک سریال فرصت کمی نیست.سریال بالاخره از تلویزیون پخش شد، یا به قول حرفه ایها روی آنتن آمد( من که حرفه ای نیستم)و انتظارات به سر رسید. سریال انصافا خوب شروع شد. 
  • محمد طاهری
۲۴
آبان
۹۲
من الغریب الی الحبیب مولا جان به سراپرده گیجی و خماری مبتلایم کن  از دلم خار مغیلان زمان را برکش بر من مسحور زمانه نظری کن مددی می خواهم  مددی می خواهم که به انگشت اشارت همه ی دام زمان را برهانم آسمان را افق خویش کنم سرزمین عصرها را طی کنم و به دنبال ندایت ای قتیل اشک ها همه ی جور زمان را بکشم و به پهنای همه خوبی ها بنده باشم به غلامی سر تعظیم به درگاه گل لبخندت و به ایوان نظرکرده شاهیت فرو آورم و بر بلندای زمان ها گویم عالم همه روزه تشنه ی روضه رضوان تو بوده کل یوم عاشورا صحنه ی عشق بازیِ بازی تو بوده کل ارض کربلا میدان طنازی نازی تو بوده هر کسی را غم لیلی است و مجنون به هوای سر لیلی پای سگ بوسید! من که آواره عشق و گنه خویشتنم جز در خانه ارباب نگشتم اسیر رو به همه عالم کنید هر غریبی را امیری است امیری حسین و نعم الامیر ...
  • محمد طاهری
۱۹
آبان
۹۲
اساساً با صف بندی کردن هنرمندان مشکل دارم. وقتی که هنرمندان یک ملت رو صف بندی، خودی و غیر خودی شان کردین، باید منتظر این هم باشین که بین مردم تون هم این دودستگی اتفاق بیافته. اما  فی الواقع این صف بندی ها تا حدی اتفاق میافته. گاهی این مرزبندی ها هم لزومش حتمی و واجبه. اما خب، درک این شرایط هنرمندی  ظریفی میخاد.وقتی که اخراجی های3 نوروز 90 اکران شد و عده ای فضا رو دوقطبی کرده بودن( اخراجی-جدایی) و یک فضای به شدت غیراخلاقی و غیرحرفه ای همون زمان علیه ده نمکی و فیلمش ایجاد شده بود، ما  به قوت از فیلم این بنده خدا حمایت کردیم.  مطلب نوشتیم، تبلیغ کردیم، دعوت کردیم و ...عده ای از دوستان خودی - خودم هم صف بندی کردم؟!؟!- که دوست دارن خیلی متفاوت باشن و خیلی متفاوت فکر کنن، شروع کردن به له کردن این فیلم  و کارگردانش از نوع بولدزر!هر چی ما قسم و آیه که آقا هفت قرآن به میون ما هم شاید بفهمیم این فیلم از نظر فنی حرفی نداره، اما این بنده خدا عَلَمی رو بلند کرده و انصافاً خوب داره جلو میبرتش. حتی با همه ضعف هاش. نباید تضعیفش کرد. باید این قدر تقویتش کنیم که رشد کنه ... مجتبی یادش بخیر اون موقع مسخره میکرد، میگفت محمد 3 تا فیلم تو عمرش دیده: اخراجی 1 و 2 و 3 و جدیداً هم میگه شده چهار تا. اونا+ رسوایی!اما به نظرم حرف دقیق  رو ابرمرد سینمای ارزشی ما یعنی آقا ابراهیم حاتمی کیا زد که: هنر ده نمکی اینه که هواپیمای 4 موتوره رو با یه موتور روشن بلند کرده ...الغرض اینکه حامد زمانی هم درین شوربازار موسیقی، تونسته خیلی خوب از سنگر ارزش ها با هنرش دفاع کنه. حالا لازمش اینه که همه حمایتش کنیم ...وقتی دیگران میتونن ذائقه ما رو تغییر بدن، ما نمیتونیم؟؟!!!لذا حامد زمانی رو باید اساسی لایک کرد ...
  • محمد طاهری
۱۲
آبان
۹۲

امروز هوای شهر ما بارانی بود نم نم باران ... آنقدر نجیب اند این نم نم ها که برای دیدنشان آسمان شرمنده نگاهت می شود جستجویشان می کنم جلوی همه تیرگی ها ...   آسمان از ابر پرست کوه ها هم محبوسِ مأنوس درخت های شهر ما اکثراً قمار را باخته اند هرچه بی امید تر شده اند، زیباتر شده اند اما کاج ها همان رنگ دیروزشان دارند بس که مغرورند   سنگ ریزه ها را بالا می روم باران با من می خواند حاج مهدی هم                السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و ... نسیمی خنک می وزد بوی خاک باران خورده بوی محرم می آید ... همه شهر مست شده اند افق می رقصد هرچه نگاه می کنم ... عشق می بینم دلم برای خودم می سوزد   نمی دانم دانشمندان کشف کرده اند یا نه فرمول واکنش اشک با باران را ... ؟!   حاج مهدی هم چنان می خواند :           ای اذان گوی لشکر                یار جوان                 سرنهان                 آرام جان         شبه پیغمبر و خاک صحرا چرا       جان سپرده ولی عرباً عربا چرا                    .... شاهد را طواف می کنم اذن می طلبم و قول می دهم برای نازِ نازی هم که شده خوب! باشم در دلم شور می گیرم به وسعت افق بزرگ می شوم ...   حاج میثم دم می گیرد: شهدا شرمنده ایم...

  • محمد طاهری
۰۸
آبان
۹۲

حتماً خدا هم عاشق تغییر است ...و پاییز تجلی این تغییر.سمفونی بی نظیر این روزهای طبیعت، هر آدم بی ذوق و قریحه ای را هم شاعر می کند ...سایه ابرهوای مرطوبنم نم بارانمداد رنگی طبیعتمن ...بعدالتحریر: در میون این همه ناملایمتی های سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و ...که  چاره ای از اونا نیست و کل وجودت رو درگیر میکنن، آروم قدم زدن تو این طبیعت پاییزی چنان آرامشی به آدم میده، که ...!

  • محمد طاهری
۰۲
آبان
۹۲

نازی من به تو اقتدا می کنم و درین بازار جلوه گری ها آنقدر محو عشق بازی و طنازیت خواهم شد که از متانت‌ت متین  از لبخندهای رندانه‌ات محو و از نگاه نافذت آب شوم باز به تو اقتدا می کنم با همین آب نازی به اقتدای تو ... ........... بعدالتحریر1: مدتی است که تسبیحات م شده است همین چند پست ... بعدالتحریر2: عید ولایت مبارک. الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایه امیرالمومنین و ائمه المعصومین(ع)...

  • محمد طاهری
۲۴
مهر
۹۲
مگر نازی من کم نازنین است  ...   بعدالتحریر1: اساس عالم بر وحدت است. و هر چه زیبایی و عشق بازی ست در وحدت است. و عید قربان تجلی گاه وحدت ... بعدالتحریر2: عیدتان انصافاً مبارک! این بار نصیب اطرافیان، یک کیلو شیرینی تر شد ...!! . از طرف خودم یک دانه شیرینی ترِ مجازی هم، نثار همه دوستام ...
  • محمد طاهری
۱۷
مهر
۹۲
رضای عزیز ...  آن قدر زیبایی زندگیم وسعت دارد که سراغ تلخی هایش نروم ...
  • محمد طاهری
۰۸
مهر
۹۲
پشت سر هم دکتر می نوشت و پاک می کرد. سه جلسه ای بود که برای پیدا کردن معادله حاکم بر جریان سیال نیوتنی تراکم ناپذیر، مسئله نیاز به پیدا کردن تعداد معادلاتی به اندازه مجهولات داشت. کلی اثبات کردند تا شد:  5 معادله 8 مجهول یک سری چیزها کم و زیاد شد تا: 3 معادله 5 مجهول همین جور ... معادله ... مجهول تا بالاخره 11 معادله و 11 مجهول حل شد آخر. با کلی خلاصه نویسی شد: سه معادله، سه مجهول پیچیده ترین مسئله عالم حتی بین فیزیک کوانتوم و نسبیت همین معادلات حاکم بر جریانات سیال است... کلی کیف کردیم که حل شد. تقریباً احساس می کردم چیزی در مایه های اینشتین یا با کلی تخفیف  در حد همین آقای ناویر یا استوکس که این معادله ها را برای اولین بار حل کرده اند، هستم. تازه با یک قیافه ی کاملاً رنگ پریده و منگ و آماده بالا و پایین پریدن!!!!  در حد چند دقیقه ای که بچه ها معادلات را در جزوه هاشان بفهمی نفهمی کپ می زدند، این احساس غرور علمی ما بیشتر دوام نیاورد و دکتر گفت: کمتر از انگشت تان دست، روش های تحلیلی ارائه شده و اکثراً برای حل این معادله از روش های عددی استفاده می کنند. باز بعد از نوشتن چند سری فوریه ادامه دادند: شما هم با این ریاضیاتی که بلدید نمی توانید این ها را حل کنید!!! این معادله یک حالت بسیار خاص و ساده هم تازه هست. یعنی سیال ما تراکم ناپذیر نیوتنی باید باشد. چه برسد به خیلی پیچیده تر این ها که در طبیعت و اطرافمان تا بخواهی هست... حالا حسابش کن برای تحلیل یک بال هواپیما چه قدر کار پیچیده می شود!!! هم مغز سرم سوت می کشد. هم غرور علمی ام که انگار با یک سوزن سوراخش کرده باشند. آرام گفتم پس یعنی با این حساب ما هیچ نمی دانیم؟! دکتر فهمید و خندید و گفت: آره . و افسوس که آدم نادان می میرد...
  • محمد طاهری