رندان خاموش

للباقی

اصلِ قصه من با تو با "إسمع و إفهم" تازه شروع می شود ... .

ر.خ

بعدالتحریر: هیچ وقت مایل نبوده ام نوشته هایم را در جاهایی منتشر کنم که مخاطبش بی آن که نیت کرده باشد مطالب م را بخواند. البته مطالب عمومی را در فضاهایی چون اینستاگرام و ... می گذارم اما مطالب دل نوشته ام حرمت دیگری دارند ... .

للحق

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
۳۰
دی
۰۳

للباقی

امروز روز خاصی بود برایم؛ صبح در برف تهران جلسه ای با یکی از مراکز غول اقتصادی کشور داشتیم که نحوه حرف ها خودش خبر از خیلی چیزها میداد و من پیش از این اصلا از وجود این غول بی اطلاع بودم!! تا عصر جلسات در هلدینگ که حسابی حالم را خوب و دگرگون کرد برای گفتن ذکر •حسبنا الله و نعم الوکیل، نعم المولی و نعم النصیر• 

وقتی میبینی عده ای بی محابا می خواهند تو را کوچک و تحقیر و حتی اگر به دستشان برسد نابودت کنند، و خدا مقدرات را جوری می چیند که همه تیرها دفع شود، احساس می کنی در بغل خدایی و خود خدا تیرها را با سپر خودش دفع میکند و در مقابل همه تلاش ها، رفعت ت می دهد، آن قدر ذکر حسبنا الله ... می چسبید کانّه نجوای پنهانی و در گوشی با معشوقِ موافق!

امروز را باید SAVE AS کنم به نام پشتیبان همیشگی! 

امروز را یادت باشد ... .

 

۳۰ دی ۱۴۰۳؛ تهران

للباقی

  • محمد طاهری
۱۸
شهریور
۰۳

للباقی

در عالم وجود و در میان همه ی هیاهوهای عالم، تو برای محبوب از قافله رندان خاموش باش... .

بگذار قافله عالم، هرچه میخواهند فکر کنند، هرچه میخواهند بگویند و هرچه میخواهد بشود؛ تو رند باش و خاموش برای محبوب ... .

 

تا یار که را خواهد و میلش به که باشد.

للحق

  • محمد طاهری
۱۰
فروردين
۰۳

للباقی

برای اسیری که تنها بخش باقی مانده وجودیش، تن برهنه ش هست و دست آخر دیگر ایمان به آینده ش را هم از دست می دهد و نمی تواند معنایی از زندگی که او را سر پا نگه دارد پیدا کند آنقدر در ادرار و مدفوع خود می لولد تا مرگش فرا برسد؛ و این آن هنگامی ست که معنا در مقابل رنج زانو می زند. 

دکتر فرانکل روانپزشکِ اسیرشده ای که سرنوشتش در خوشبینانه ترین حالت ممکن اردوگاه کار اجباری است و از اقبال بلندش چون پدر و مادر و برادرش، سرنوشتش به کوره های آدم سوزی نیافته است، چنین خاطره نگاری جذابی را نوشته است که معنا درمانی هدف غایی کتاب در جست و جوی معنا ست. 

در این کتاب که پر از صحنه های سیاه و تلخ و رقت بار انسانی است که در جنگ جهانی دوم رخ داده است به وضوح دیده میشود که رنج با همه عظمتش، اگر به توصیف در معنا درآید دیگر سختیش قابل تحمل میشود؛ به قول اسپینوزا: به محض اینکه ما تصویر روشن و دقیقی از عواطف خود رسم کنیم عواطف در حال رنج از رنج کشیدن باز می‌ایستد.

نویسنده کتابش را با آخرین تیر در ترکشش پایان می دهد:

این تجربه‌های گرانبها برای مردی که به سوی خانه‌اش گام برمی‌دارد احساس شگرفی می‌آفریند که پس از آن همه رنجی که جان و روانش متحمل شده دیگر چیزی نیست که از آن بترسد مگر `خدا`.

۱۰ فروردین ۱۴۰۳

للحق

  • محمد طاهری
۰۹
فروردين
۰۳

للباقی

گاهی خاموشی تنها لب بستن و سخن نگفتن نیست؛ گاهی باید غوغای درونت را ساکت کنی و از درون خاموش شوی؛ و وقتی از درون خاموش شدی به گمانم می توانی چیزهایی بشنوی که فقط خاص تو ست؛ شاید این چنین موسی کلیم الله شد ...!

للحق 

  • محمد طاهری
۱۷
اسفند
۰۲

للباقی

درست یکسال از آن واقعه شگرف که با چند کلمه آغاز شد، می گذرد! 

ظرفِ کلمه به غایت وسعت دارد اما منِ قاصر، نمی توانم کلماتی را پیدا کنم که عمق حقیقت این ارتباط را بیان کند؛ ارتباطی که به گمانم از ابتدا با "کلمه" و "چشم" آمیخته بود.

نمی دانم ارتباط "کلمه" با "چشم" چیست؟! یکی، دیگری را نقض می کند یا مکمل یکدیگرند یا اساساً ناهمجنس اند! هرچه هستند میان این دو و من و تو، اسراری است که خودمان هم بر آن ها کامل واقف نیستیم! و تنها طراح این قصه می داند که چه اسرار مهمی در پس پرده است. علی ای حال، خدایم را به سبب این قصه، بی کران سپاسگزارم و از او می خواهم که عمق این اسرار را بیشتر کند و ما را نیز واقف تر! و شاید این همان معنای عشق متصل باشد!

نور و میِ لحظه لحظه این یک سال بر عمق جانم نشست؛ خدا ما را مقیم میکده عشق خودش قرار دهد.

تا مگر جرعه فشاند لب جانان بر من

سال ها شد که منم بر در میخانه مقیم

16 اسفند 1402

للحق  

  • محمد طاهری
۱۷
اسفند
۰۲

بسم الله الرحمن الرحیم

للباقی

به لطف کریمانه حضرت حق، 32 سالگی ما نیز تمام شد؛ سالی که شاید خاص ترین سال همه عمرم بود و ایضاً به عنایت حضرت دوست، با برکت ترین.

شاکر و منت دار الطاف خدایم هستم و با خضوع و خشوعی به عمق یک وجود، جبهه سپاس را بر خاک می سایم و ذلیلانه از او می خواهم که منِ نالایق رو به خودش نزدیک و نزدیک تر کند و شروع 33 سالگی م را با هدیه ای از جنس سعه وجود، همراه سازد!

بمنه و کرمه

15 اسفند 1402

للحق

  • محمد طاهری
۱۲
اسفند
۰۲

بسم الله الرحمن الرحیم

للباقی

من الغریب إلی الحبیب

سلام علیکم بماصبرتم و نعم عقبی آبدار

حبیب عزیز! دوستت دارم ولی از تو دور شده ام؛ همین. 

سالروز آسمانی شدنت مبارک؛ دستمان را بگیر.

 

للحق

  • محمد طاهری
۲۹
بهمن
۰۲

للباقی

به گمانم یکی از نشانه های اخلاص، زیاد حرف زدن با خداست! 

این که از هر دری و در هر مجالی، در خلوت و جلوت، با خدا حرف بزنی نشانه این است که فقط و فقط خدا را می خواهی؛ عاشقی که فقط با معشوقش آرام می گیرد.

اهل سرزنش، کلیم الله را ملامت کردند که چرا پاسخ خدا را اینقدر طولانی دادی هنگامی که پرسید: • وَمَا تِلْکَ بِیَمِینِکَ یَا مُوسَىٰ • 

می توانستی بگویی عصا هست و تمام! اما موسی طولش می دهد! •قَالَ هِیَ عَصَایَ أَتَوَکَّأُ عَلَیْهَا وَأَهُشُّ بِهَا عَلَىٰ غَنَمِی وَلِیَ فِیهَا مَآرِبُ أُخْرَىٰ•

اهل سرزنش نمی دانند که موسی دنبال بهانه ست که با معشوقش صحبت را به درازا بکشاند!

`و چون حدیث تو آید سخن دراز کنم ... .`

و این یکی از آن رازهای ناب عاشقی است.

للحق 

  • محمد طاهری
۲۵
دی
۰۲

للباقی

ترس، حقارت است؛ و ما آدمیان به همان میزان که می ترسیم، حقیریم.

عظمت مردان خدا را در این می توان دید که جز ناراحتی محبوب خود، از هیچ چیزی نمی ترسند.

للحق

  • محمد طاهری
۱۳
مهر
۰۲

للباقی

درست و دقیق یکسال از آن سفر خاص مشهد که با مادر و خواهرم رفتم می گذرد؛ سفری که عجیب خیرات برای همه مان داشت؛ و حالا که از فردا شب، ان شالله زندگی مشترک مان آغاز می شود فکر می کنم به آن سفر و الطافش؛ و شاید نخ تسبیح آن سفر و همراهان و الطاف، از مسیر •چشم• بگذرد

بکم فتح الله و بکم یختم

۱۲ مهر ۱۴۰۱؛ آخرین شب خانه پدری

للحق

  • محمد طاهری
۱۰
مهر
۰۲

للباقی

حبیب ها را دعوت کردم و رفقایی که بوی عاقد را می دهند؛ باشد که دعوت را اجابت کنند و حاضر شوند و دعا کنند ... .

 

بعد التحریر: نمی دانم. خودتان نشان دهید ... ‌.

للحق

  • محمد طاهری
۰۸
مهر
۰۲

للباقی
عروسی پر است از آیین های گوناگون و رنگارنگ که به همه جزئیات ش توجه می شود؛ آنقدر هم جزئیات دارد که معمولا وقت کم می آوری همه را رعایت کنی! 
وسط شلوغی هایش اما باید لختی فکر کنی که عروسی چه ویژگی دارد که باید چنین بزرگش داشت؟! 
من عجالتا آنچه که می فهمم این است که باید ازدواج را بزرگ کرد! ازدواج موضوع مهمی است و هرچه موضوع مهمتر باشد لابد مناسکش نیز بزرگتر است. عروسی تجلی بیرونی بزرگداشت ازدواج است؛ و ازدواج آن اتفاقی است که عمیقاً خدا دوست دارد! برای تجلی بیرونی موضوعی که خدا عمیقاً دوستش دارد باید مناسکش را بزرگ داشت؛ پس باید عروسی را اهمیت داد. 
با این نگاه، همه ی توجه به این جزئیات معنا می گیرد و این مناسک رنگ و حال و رایحه خدایی می گیرند.
خدایا عروسی ما را خدایی کن ... .
للحق 

  • محمد طاهری
۳۰
شهریور
۰۲

للباقی

وقتی دور زندگی، تند میشود دیگر مجبوری فقط از سرمایه بخوری! 

وقت نداری سود کنی و از سودت بخوری؛ با همه وجودم حس می کنم این روزها تقوای جدیدی ندارم و دارم از سرمایه میخورم؛ و خودم میفهمم چه قدر نحیف شده ام و لاغر ... .

بعدالتحریر: دور تند زندگی را با همه ی چالش هایش بسیار دوست دارم؛ لااقلش این است که نحیف بودنم را فریاد می زند که پیش خودم اغوا نشوم!

للحق

  • محمد طاهری
۰۶
شهریور
۰۲

للباقی

 

آرام باش. با این همه حرکت، این حجم از ماده های حل شونده در حلال وجودی تو حلِ همگن نمی شود. لختی به خودت فرصت بده؛ گاهی ته نشینی بد نیست ... . 

 

للحق

  • محمد طاهری
۰۳
شهریور
۰۲

للباقی

گاهی آرام به نداشتنت، نبودنت فکر می کنم؛

و این نفسْ بندْ آمدنم شوری دوباره می دهد به عمقِ داشتنت، بودنت. 

حقیقتِ داشتنت بودنت، دل آرام من است؛ همان، نگه دارت ... .

للحق

 

  • محمد طاهری
۲۸
مرداد
۰۲

للباقی

گاهی سرعت زندگی آن قدر تند و سریع می شود که دیگر نمی توانی مثل گذشته فریم به فریم زندگیت را فکر کنی و مختصاتت را نسبت به آن ها دقیق تشخیص دهی.

اولاً می بایست آدمی کوله بارش را پیش از تند شدن سرعت زندگیش تا می تواند بسته باشد.

ثانیاً باید به خودش توقف های اجباری بدهد و در ایست بازرسی های اختیاری، حسابی خودش را از لحاظ فکری و برنامه ای تخلیه کند و باز از نو سوار کند تا بداند جهت گیریش به کدام سوی عالم است.

ثالثاً پیش از گذشته خودش را چون کاهی بداند که به سیل حرکت دوست افتاده است و عمیق تر خودش را عاجز و خدایش را قادر بداند و دل به توکل بسپارد و عاشقی کند.

خدایا در این میانه، که چنین سرعت زندگیم تند شده است که از فکر کردن به فریم به فریم آن، ناتوان شده ام دستم را رها کن و خودت راهبریم را برعهده بگیر که جز تو راهبر و خدایی ندارم.

تا یار که را خواهد و میلش به که باشد.

28 مرداد 1402؛ گرین

للحق

 

  • محمد طاهری
۲۴
مرداد
۰۲

للباقی

ندایی خاموش در عالم پیچیده است که حجاب های دنیا نمی گذارند به گوش جانمان برسد. خوب گوش کن ... .

خوب گوش کن؛ سعی کن هر بار کمی واضح تر بشنوی؛ کمی دقیق تر؛ کمی لطیف تر؛ کمی عاشقانه تر ... .

وقتی به مناسبتی یک ذره کوچک به درونت متوجه می شوی این صدا را قشنگ تر می شنوی؛ کانّه همه عالم با هم این ندا را می خوانند.

گوش کن ... .

تا حدی که من می شنوم ندا این است: " با من حرف بزن..."

به گمان من، آن ندای خاموش همین است: " با من حرف بزن..."

این گمان امروز من است شاید فردا چیز دیگری بشنوم و بفهمم.

پیشتر خوانده بودم که خوبان و اولیای حق، دعا را گفت و گو می دانند نه منولوگ! امروز می بینم چه قدر خدا مشتاق حرف زدن با ما ست ... .

و خدایا تو می دانی که چه عمق حجابی بر دل هایم نشسته است که صدایت را واضح نمی فهمم و نمی شنوم؛ دستم را بگیر و حجاب هایم را پاره کن یا ستارالعیوب ... .

للحق

  • محمد طاهری
۱۴
مرداد
۰۲

للباقی

همه چیز از بین می رود الا آنچه به وجه تو متصل شود؛ و من شکر این `ارادت` را لحظه به لحظه می کنم که در آن وجه تو را می بینم؛ این ارادت، مادامی که وجه تو را در آن ببینم هیچ گاه آتشش کم نمی شود چه برسد به آفت روزمرگی که یقین دارم آتش ارادت م او را می سوزاند فقط و تنها فقط اگر توفیق دیدن وجه تو را از دست ندهم. 

به عدد آنچه تو علم داری تو را شاکرم.

ضامن بقا و عمق و درخشندگی این ارادت، تنها تویی.

و آخر دعوانا ان الحمدلله رب العالمین

ارتفاع ۲۸ هزار پایی، انقطاع، ارادت، حرکت، راحل

للحق

  • محمد طاهری
۲۹
تیر
۰۲

للباقی

برای کسانی که می خواهند نفس شان را مهار کنند و اراده شان را به اراده الهی متصل نمایند، "مقامات دنیوی" چیزی جز ریاضت نیست؛ ریاضتی که طلب کردنش هم عین نقض غرض ش است و نه این که نفس را مهار نمی کند بلکه افسار نفس را به کل رها می کند و طبعاً اراده چنین شخصی، اراده نفسش می شود.

اولیای خدا بر دنیا منت می گذارند اگر جایی به وظیفه و تکلیف، مسئولیتی می پذیرند. و مقایسه کن حال ما را با حال اولیای حق ... .

للحق

  • محمد طاهری
۲۵
تیر
۰۲

للباقی

به گمانم نسبت درد و معنا، نسبت خورشید است و روز. همان طور که روز بدون خورشید آغاز نمی شود، معنا نیز بدون درد آغاز نمی شود.

میانه درد و معنا، یک واسط محترمی است به نام طلب. 

موقعیت های گوناگون زندگی، حالات مختلفی از درد را می تواند تولید کند و حالات مختلف درد، دریچه های جدیدی از معنا؛ به شرط آن که طلب باشد؛ موقعیت های بسط زندگی به نحوی و موقعیت های قبض زندگی به نحوی. با این که به نظر می رسد موقعیت های قبض، رسانای بیشتری از درد هستند و به تبع آن، معنای عمیق تری از درد می سازند اما معتقدم موقعیت های بسط نیز می توانند رسانای زیادی از درد باشند اما قبول دارم کار سخت تری است! اما کسی که بتواند بر این سختی غلبه کند به گمانم تحفه بزرگی از معنا را می تواند کشف کند. 

همه این حرف ها به کنار؛ واقع امر این است که عاشق، آواره معشوقش است؛ چه قبض چه بسط؛ عاشقی که همه وجودش معشوق است حتی در وصال هم بی تاب معشوقش است و این بی تابی تا یکی شدن ادامه دارد. که این آغاز فنا ست!

للحق

 

 

  • محمد طاهری
۲۱
تیر
۰۲

للباقی

حتی برای خواب دیدنش هم نیاز به طهارت است؛ نیاز به سعه وجودی و سنخیت و البته لیاقت است. برای چون منی که از هیچ کدامش نصیبی ندارم، خوابش شبیه یک عنایت کریمانه است چه رسد به واقعیتش!

نشانه ها در هم می پیچند و لای انگشتانمان در آب آن چشمه زلال می درخشند و زخمی کهنه با مرهم چشم! التیام می یابد؛ و من زمزمه می کنم همه داستان های عاشقانه خود را با نازی ... .

شب جمعه دهه اول ذی الحجه؛ کنار ایوان طلا؛ زیر سایه حضرت پدر؛ دُرهایی که نشان از ارادت اند؛ عقد همیشگی مان که به توفیق احدیت به سرچشمه وصل گردد که عاقد این عقد تو بودی مادر... ‌. 

 یک تیر ۱۴۰۲

للحق

  • محمد طاهری
۲۳
خرداد
۰۲

للباقی

و  خدایا تو لبخند زدی و جواب دادی و طنین صدایت همه جا را گرفت؛ تو حرف زدی و اشک از چشم های من جاری شد... .

و من در آن ابدیت، خواهم ایستاد و برای اهل آن دنیا سخن خواهم گفت: یا معشر الجن و الإنس! و راز خلقت ت را فریاد خواهم زد:

می گویم که چگونه انسان را مبتلای خودت کردی و با عشق، هستی ش را سوزاندی تا فنای تو شود ... .

گمان نمی کردم ظرف دنیا دیگر گنجایش یک سطح دیگری از آن ارادت قدیمی و عمیق مرا داشته باشد اما خدا جور دیگری خواست؛ درست همین لحظات سال پیش بود که برخلاف دأبم، همه خودم را کف دست گرفتم و قمار ی را باختم که باختم! حال قماربازی که همه ش را باخته و هیچ هوس قمار دیگری برایش نمانده و سال های عمرش بر باد رفته، داشتم؛ و درین سیاهی و ظلمت فقط یک چیز کور سوی نوری بود در دلم: و آن این که خدا را درین سال ها زیاد صدا کرده بودم، با آن که روسیاه بودم به درگاهش اما گام به گام طغیان این سال ها را با خدا تقسیم کرده بودم.

گمان نمی کردم خدا چنین بخواهد و برای منِ کمترین معجزه بخواهد؛ معجزه ای که بارها فهمیده بودم دیگر کار از دست من و بشرهای دیگر خارج است و فقط معجزه است که می تواند نظم موجود را بشکند ... .

گمان نمی کردم درست یک سال بعد، امتدادی باشم از حرف ح و ب بر سینه ارادت! و این را من معجزه ارادت می دانم!

و تا ابد یادت باشد معنی معجزه را: کاری که بشر، عاجز به انجامش هست ... .

 اینک اما در آغازین لحظات یک مرحله دیگر از زندگی هستم؛ که به گمانم آن مرحله قبل، مرگی بود قبل از آن مرگ نهایی؛ و آمادگی بود برای یک طی طریق الی الأبد ... .

 عاشقانه تو را می خواهم و برای ارادت هایی که در دلم آفریدی سپاسگزارم و راضی به رضای تو هستم.

العبد الذلیل

للحق 

  • محمد طاهری
۲۱
خرداد
۰۲

للباقی

به لطف حضرت دوست، در عنفوان جوانی کم کارهای گوناگون را تجربه نکرده ام؛ که شاید اصلاً عنفوان جوانی تنها فرصت استمزاج باشد!

در میانه همه کارها با همین اندک بضاعت وجودی که داشتم همیشه دعایم از خدا و درخواستم از خود، "حرکت" و "اثر" بوده است که انتهای مسیر زندگی سرافکنده نباشم که انگار نه انگار آدمی خلق شده است و توفیق حیاتش داده اند و می توانست در مسیر تحقق اراده پروردگارش سهم مهمی داشته باشد.

خدا را گواه می گیرم این دغدغه با شدت و ضعف، همیشه با من بوده است و شاهدش آن خواب خاص! و به واسطه این دغدغه، همیشه این سوال همراه من بوده است که آیا این جایی که قرار دارم همانی است که باید؟!! و چه قدر جواب دادن به این پرسش سهل ممتنع است؛ هلاکت در جواب این پرسش آن است که به یک سمت آرمان گرایی یا واقع گرایی یَله شوی ... . و تو خوب می دانی که جواب به این پرسش، مضاف از آرمان گرایی و واقع گرایی، باید مبرا از توجیه و سهل انگاری باشد! و تو خوب تر درک می کنی که قادر نخواهی بود جواب دقیقی پیدا کنی اِلا و لابد ... .

هر چه در این سال ها فکر کردم و زمینه های مختلفی را دیدم و تجربه کردم و خودم را در ساحت های مختلف آزمودم، به جوابی کامل تر از این نرسیدم: هر کجا می خواهی باش و هر چه می خواهی انتخاب کن اما سعی کن همراهی انسان کامل نصیبت شود ... .

که تنها چیزی که در این زندگی اصالتاً ارزش دارد، فدا شدن در مسیر انسان کامل است.

بعدالتحریر: این حرف ها نه تنها برای دهانم! بلکه برای وجودم زیادی است! اما دلم به همین آرزوها خوش است؛ بگذار در جوانی، بلند بلند آرزو کنم و دل بسپرم به مسیری که می تواند انتهایش لطافت نور و عظمت رهایی و وصل باشد.

للحق

 

  • محمد طاهری
۲۶
ارديبهشت
۰۲
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۶ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۰:۲۸
  • محمد طاهری
۱۶
ارديبهشت
۰۲

للباقی

هنگامه ی بارهای سنگین، بهترین فرصت برای عیارسنجی عمق و سعه وجودی ما انسان هاست. اگر توانستی در پرتراکم ترین لحظات و در نفس گیرترین اوقات، همچنان مثل یک دریای آرام، پر از طمأنینه و سکینه باشی پس آماده بارهای سنگین تری هستی. و ما خوب می دانیم که اصل انسانیت ما به همین میزان بارهایی است که بر دوش مان می گیریم؛ آن چنان که خدای خالق در یک آزمایش بزرگ و راستی آزماییِ هستی شناسانه، در بین همه موجودات و حتی کوه! انسان را برنده این آزمایش می داند هرچند که او ظلوم و جهول باشد ... ."إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ کَانَ ظَلُومًا جَهُولًا"

خدایا طمأنینه و سکینه مان را از دست داده ایم و بار بر دوش مان سنگینی می کند؛ اما به لطف و عنایتت به جای برداشتن بار، وجودمان را توسعه بده و با فضل ت بر بار مان بیفزا آن چنان که در سخت ترین زمان ها و کارها با یاد تو دریا دریا آرام شویم  ... .

بمنّه و کرمه

للحق

 

  • محمد طاهری
۰۸
ارديبهشت
۰۲

للباقی

سرنوشت انسان انتهای مسیر گمشده هایش است؛ هرچه گمشده هایش عمیق تر، سرنوشتش متعالی تر. 

شاید عیار جدیت گمشده ها را باید در لطیف ترین لحظات زندگی آدمی، یعنی هنگامه ی خلوت و دعا جست و جو کرد؛ در آن لحظات قدسی، که فقر ذاتی مان عیان تر جلوه می کند هر چه عمق طلب گمشده ها بیشتر باشد عیار جدیت گمشده ها بیشتر است و وجود آدمی مستعد تر برای عالی شدن. 

هنگامی که گمشده ها جدی شدند همه ابعاد وجود آدمی هم افق می شوند و تشنگی و حیرانی و حرکت آغاز می شود ... .

خدایا گمشده هایم را از تو می خواهم؛ هم اصلش، هم فهمش و هم وصلش ... .

للحق

  • محمد طاهری
۰۵
ارديبهشت
۰۲
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۵ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۳:۰۹
  • محمد طاهری
۰۲
ارديبهشت
۰۲

للباقی

محبت به تو اندازه ندارد اما نیاز به تعادل چرا ... . 

تعادل محبت به تو برای من، آرزوی شاهد شدن است ... .

 

`اللهم إنی أسئلک خیر ما سئلک منه عبادک الصالحون`

شب عید فطر؛ فتقبل منا

للحق

  • محمد طاهری
۲۰
فروردين
۰۲

للباقی

یاایها العزیز! تا فرصت دارم مرا بپذیر ... .

می شود سیاهیم را نبینی و برای خود خودت بخریم؟!!

شب ۱۹ ماه مبارک ۱۴۴۴

للحق

  • محمد طاهری
۲۳
اسفند
۰۱

للباقی

 

اهل ظاهر، فرهاد را می بینند.

اهل معنا، عشق را می بینند.

اهل ظاهر، فرهاد را قهرمان سفتن کوه بیستون می دانند.

اهل معنا، کندن کوه بیستون را از عشق می دانند.

اهل ظاهر در فرهاد و شهرتش متوقف می شوند.

اهل معنا با عشق، تازه حرکت شان آغاز می شود... .

 

به گمانم "عشق" مظهر اسم باطن خداوند است؛ باید برای استخراجش، ظاهر را باطله برداری کرد تا به گوهرش رسید ... .

 

"بیستون را عشق کند و شهرتش فرهاد برد ..."

 

للحق

  • محمد طاهری
۲۱
اسفند
۰۱

للباقی

دنیا در تجلیاتی، می خندد؛ هنگامه خنده دنیا به جای همراهی تقلیدی، همه وجه همتت را این بگذار که ابتدا خنده جانان ت را کشف کنی! اگر توانستی کشف کنی آن هنگام همه عالم با تو و خنده ت می شکفد ... .

•یا راد یوسف علی یعقوب •

بعد التحریر: نیمه شعبان امسال، خاص ترین نیمه شعبان همه عمرم بود؛ شروعی به مبارکی نام حضرت ولی عصر (عجل) الی الأبد برای جانان ... .

للحق

  • محمد طاهری
۱۵
اسفند
۰۱

للباقی

خدا ۳۱ ساله ام کرد! علی رغم همه گستاخی ها و نمک به حرامی هایم ... .

ممنون از خدا یم هستم و شاکر نعمات بی شمارش ... .

۳۱ عدد ماندگاری برایم شد؛ بدون شک یکی از خاص ترین سال های زندگیم همین ۳۱ سالگی است؛ یحتمل زیاد از آن یاد خواهم کرد!

تغییرات بزرگ، دگرگونی های خاص و شروعی ابدی ... .

خدایا برکت عمر ما با تو ست؛ خودت مبارک مان کن ... .

۱۴۰۱/۱۲/۱۵

للحق

 

  • محمد طاهری
۱۲
اسفند
۰۱

للباقی

در عالم قدرتی بالاتر از • نیت • نداریم؛ تنها با نیت است که می توانی مستقل از زمان و مکان، در عالم تصرف کنی. 

با نیت است که می توانی در ده محرم هجری قمری در رکاب سیدالشهدا شمشیر بزنی و شهید کربلا شوی؛ با نیت است که می توانی همین حالا در جنوب لبنان بجنگی و در آوار برداری زلزله ترکیه و سوریه سهیم باشی.

و تو می دانی که نیت، توهم و خیال نیست؛ فراتر از آرزو و حتی هدف است؛ نیت، توسعه وجودی است که به تو قابلیت و استعداد نعمت می دهد.

چشم هایت را ببند و با خودت فکر کن که اوج پرواز نیت، آن جایی ست که بر سر انتخاب ها یا شروع ها قرار می گیرد؛ و اینک در موقعیت شروع هستی و در آستانه عصر نیات ... .

دیشب کنار رفقایی که همیشه لطف شان شامل حالمان شده است، با صدای بلند دو سه تا نیت کردیم! و تو می دانی که عصر نیات، وادی بی پایان و پر فیضی ست و باید دل داد و از صمیم جان، نیت کرد ... .

حتی نیت کردیم که عاقبت، در تقاطع حبیب و حمید، زیر آن بوته یاس- که بوی یاس ش همیشه در ذهنم می ماند- دیدار و حرکتمان ابدی شود ... .

چشم هایت را ببند و برای حضرت جانان، از عمق جان شیرین ترین نیت ها را طلب بکن و در عالم بی انتها، تصرف! که ملک و ملکوت عالم از آن پروردگار تو ست ... .

للحق 

  • محمد طاهری
۱۱
اسفند
۰۱

بسم الله الرحمن الرحیم

للباقی

من الغریب الی الحبیب ...

سلام علیکم بما صبرتم و نعم عقبی الدار ...

 

حبیب عزیزم! امشب همان حالی دارم که شش سال پیش در چنین شبی، در سالروز آسمانی شدنت در شلمچه داشتم؛ آن جا هم بر خاک پر راز شلمچه نشستم و بر غربت خودم و دلی که تازه بر غربتش افزوده شده بود اشک می ریختم؛ با این تفاوت که امشب پیش غربت دلم و کنار مزارت نشستم و از تو مدد می گرفتم برای نیت هایی که برای یک ابدیت است.

حبیبم! عزیزم! برادرم! 

دعا کن برای پاک شدن، برای بالا رفتن، برای گواه شدن، برای وصل شدن ... .

امشب سالروز همان شبی ست که تو تحفه ابدیت ت را گرفتی! به حق آن شیرینی که به وجودت چشاندند، به حق آقای ما حسین (ع) برای ما دعا کن و ما را برسان.

۱۴۰۱/۱۲/۱۲

للحق

  • محمد طاهری
۰۷
اسفند
۰۱

للباقی

آن نیرویی که می تواند پس از یک شبانه روز مریضی و کسلی و خستگی و بی حالی به ناگاه از رختخواب بلند ت بکند و دو ساعت پیاپی قدم بزنی و تازه حس تازگی و شادابی به تو بدهد! یا همان نیرویی که می تواند صرفا با یک خبر احتمالی شیطنت آمیز! به ناگاه تو را درهم و وارفته کند، حکماً از جنس نیروهای زمینی نیست؛ از جنس نیروی نیوتنی نیست که متناسب باشد با جرم و شتاب اما حکماً متناسب است با اندازه ظرفیت و میزان فیض! این نیرو هرچه است: • إن من شئ الا عندنا خزائنه • است.

با خودم فکر میکنم یک باریکه نازک نازک نازک از این نیرو، چنین می تواند ما را قدرتمند یا ناتوان کند پس حقیقت اصلی آن دیگر چیست؟!

نمی دانم و نباید زیاد به کنه آن فکر کنم؛ ترجیح می دهم به لطف و فیض خدا فکر کنم که تا کجا می توانم ظرفیت داشته باشم؛ و اگر بیشتر شد و من نتوانستم چه؟! چه می شود؟! می سوزم؟!!

• بنده آن دمم که ساقی گوید/ یک جام دگر بگیر و من نتوانم ...•

للحق 

  • محمد طاهری
۰۲
اسفند
۰۱

للباقی

 •فَقَدْ هَرَبْتُ اِلَیْکَ• فرار از بی قراری به قرار است... .

 ای قرار مطلق من! ای آرام م! به سویت نمی آیم بلکه فرار می کنم! مرا در آغوشت بپذیر و رهایم نکن و بر دلم قرار بریز.

شب اول ماه مبارک شعبان؛ قرار؛ آزمایش سیال حیاتِ زندگی

للحق

  • محمد طاهری
۲۷
بهمن
۰۱

للباقی

چشمانم را می بندم و به خواب شیرینی که می بینم فکر می کنم:

حضور خلوت انس و نم نم باران و شب و رفقای زهرایی ... .

شکر نعمت قرار دل و شکر منعم از برای یک عهد دیرین و پر راز؛ و خوب می دانم که هر نعمتی را تکلیفی ست؛ و این تازه شروع ماجراست! 

نعمتی بزرگ و تکلیفی عظیم تر و باز دل می دهم به خواب شیرین تری که منعم برایم دیده است ... .

بعدالتحریر؛ وقتی غرق در شکر منعم هستی، با خودت فکر می‌کنی با چه رویی می توانی او را نافرمانی کنی؟!

للحق

  • محمد طاهری
۲۶
بهمن
۰۱

للباقی

•خوشا به حال آنان که همه چیز را در قیاس با مرگ دیده اند.•

 

حل عددی معادله ناویر استوکس، آنالیز بهای تمام شده محصولات، افزایش راندمان کوره دوار هایبرن، لبخند به یک کودک ده ماهه در ماشین کناری، ریحان تازه کنار نان بربری و پنیر، حال شعف هنگامه سرودن یک غزل عاشقانه، نگاه رازآلود و پنهانی عاشق به معشوق نرسیده، و ... .

 

• و پس از قیاس، با لبخند و امید و اشتیاق برگشتند ... .•

تازه! تو میدانی چه فاصله ی شگفتی ست بین مرگ و شهادت ... .

للحق

 

  • محمد طاهری
۲۵
بهمن
۰۱

للباقی

با بی تابیِ دل، شروع می شود ... .

و اگر در بی تابی ماند تباه می شود؛ ولی اگر با توفیق، به قرارِ دل رسید دیگر مسیر، برای حرکتی جدید جوانه می زند. 

اهل ظاهر، بی تابیِ دل را نشانه عشق می دانند اما هرچه عمیق تر می شویم می بینیم حرکت، در قرارِ دل ست ... .

 

بعدالتحریر: قرار دل گاهی به یک بهانه ی خیلی ساده است؛ حتی یک استامینوفن! یا یک ژلوفن و از همه بالاتر آن میوه ی محترمِ نامطلوبِ اسمش را نیار!

للحق

  • محمد طاهری
۲۱
بهمن
۰۱

للباقی

هرچه `حرف هایی برای نگفتن` بیشتر می شود، عالم برای آدم، آرام تر و آهسته تر و عمیق تر و وسیع تر می گردد. 

کاش حرف های نگفتنی مان، بیشتر و بیشتر و بیشتر میشد ... .

للحق

 

 

  • محمد طاهری
۲۱
بهمن
۰۱

للباقی

نمی دانم درست باید کجای بحث می ماندم؛ جدالی نامعلوم میانه چند حس مختلف؛ اما شاید عجالتا دلم می خواست بروم آن گوشه شمال غرب و در محراب مصلی، دو رکعت نماز می خواندم و از همان جا به آسمان پر ستاره نگاه می کردم و با خودم غرق در فکر می شدم که چه ها شد و چه ها که نشد و من باز این جا نشسته ام.

من از زمان عقب افتاده ام و از فکر کردن ... . 

•من خسی بی سر و پایم که به سیل افتادم ...•

۲۰ بهمن؛ نزدیک محراب مصلی خاص

للحق

 

  • محمد طاهری
۱۷
بهمن
۰۱

للباقی

نمی دانم بین اشک و زمان چه ارتباطی می تواند باشد؛ اما کاش به حرمت لطافت اشک، زمان بر لحظه های شیرین مناجات، تا ابد باقی می ماند ... .

بعد التحریر: جا گیرم نیامد که مثل دو شب پیش بنشینم؛ رضا به داده، دادم همان ابتدا نشستم؛ سرم را برگرداندم عکس تو را دیدم با نوشته ای در خصوص نفس مطمئنه: ••نفس زمانی مطمئن می شود که یاد منحصر شده باشد به خدا••

نمی دانم این سه شب چه رازی بین تو و ما بود ... ‌‌.

سحر ۱۵ رجب ۱۴۴۴؛ هنگامه ای که ماه کوچک، کامل شد؛ در آرزوی عبور ... .

للحق

 

  • محمد طاهری
۱۴
بهمن
۰۱

للباقی

این چندی خیلی حال و هوای حرم امام رضا داشتم؛ نمی دانم چه شد که امشب بی آنکه از قبل برنامه ای ریخته باشیم، در آستانه میلاد حضرت امیر، مهمان خانم حضرت معصومه(س) شدیم. 

یادت بیاید شش سال پیش همین حرم؛ آن صبح خوب. 

و امشب این زیارت، چه قدر لازم بود ... .

•به حاجبِ درِ خلوت سرایِ خاص بگو

فُلان ز گوشه نشینانِ خاکِ درگهِ ماست•

 

۱۴ بهمن ۱۴۰۱؛ حرم حضرت معصومه (س)؛ تاریکی شب و سفر کوهستانی؛ تعظیم واقعیت در برابر شیرینی 

للحق

  • محمد طاهری
۱۳
بهمن
۰۱

للباقی

تا `قبول` نشود بالا نمی رود ... .

بیا به `قبولی` فکر کنیم؛ می دانم سخت است و شاید طاقتش را نداشته باشیم؛ اما مگر راه دیگری هست؟!

اگر `قبول` نشود به گمانم هبط می شود؛ و وقتی هبط شد یعنی از دست رفت؛ یعنی نرسید؛ یعنی بالا نرفت؛ یعنی راهی به ابدیت پیدا نکرد؛ یعنی زجر و رنج سفر کشیدی اما به مقصد نرسیدی؛ یعنی معشوق ت راضی نشد؛ یعنی معشوق ت در تو آن ظرفیت لازم را ندید؛ یعنی نتوانستی به معشوق ت نزدیک تر شوی؛ یعنی حسرت؛ یعنی کوچک ماندن؛ یعنی ماندن در همین مرحله و قفل شدن مراحل دیگرِ دیدنِ معشوق و نچشیدنِ لذتِ بیشترِ بودنِ با معشوق ... .

گیرم در این برهوت اعمالم، اصلا یک کار خوبی کردم! از کجا معلوم قبول شود؟!

وقتی زینب در بزم حسین(ع) برای خدا دامن تکاند، شاید مهم ترین دغدغه اش `قبولی` بود که فرمود: •اللّهُمَ تَقَبَّلْ مِنَّا هَذَا الْقَلِیلَ الْقُرْبَان•

خدایا از این که می فهمم چه قدر راه رسیدن به تو و نزدیکی به تو و دیدنت، دشوار است هم حس اشتیاق و رجا دارم و هم حس بیم و خوف!

و می دانم که درین مسیر، ناامیدی، کفر و بزرگترین گناه هست؛ پس عاشقانه سمتت می آیم و تو اعمال مرا قبول کن!

راستی خودت در دعا گفته ای کم نخواهیم! 

آهسته می گویم حالا میشود ما را به قبولِ ذات برسانی؟!!

للحق

 

  • محمد طاهری
۱۲
بهمن
۰۱

للباقی

انگار نه انگار قریب به پانزده ساعت مشغول کار بوده ام؛ انگار سبکی حال سحر دارم امشب. بارانی به این لطافت ببارد و آسمان به این زیبایی بالا سرت باشد و ندای زیبای باز امشب در اوج آسمانم در گوشت باشد و از همه موافق تر، حال کسی که باید خوب باشد، عالی باشد و ساعت درست یازده و یازده دقیقه روز یازدهم ماه یازدهم باشد و گوشیت هم ایضا درست یازده درصد شارژ داشته باشد!

ما به آسمان محتاجیم و وقتی خیره به آن می شویم و روی پنچه پا میاستیم و دستانمان را باز می کنیم و سر را به طرف آن می گیریم و نرمه های باران روی صورتمان پهن می شود، انگار می خواهیم پرواز کنیم مثل یک پرنده درون یک استوانه نور از زمین تا پهنه آسمان.

لذت بخش است که حتم میکنی این دانه بارانی که از آسمان بر صورتت می نشیند درست در همین لحظه و از همین آسمان، قطره ای دیگر روی صورت کسی دیگر می نشیند که حالش مثل تو خوب ست؛ عالی ست.

این صحنه را باید قاب گرفت برای یک شکر ابدی.

در این حال خوب، یک آن متوجه می‌شوم امشب میلاد امام جواد(ع) است؛ آنکه در سفر اخیرم به مشهد، حس خیراتی داشتم از بابش... . امشب به پدرش آقای رئوفم تبریک می گویم و دعا می کنم به آن شادی که در دل دارند دل ما را هم ابدی شاد کنند.

 

ممنونم خدا که امشب `از این عالم گویی دورم `... ؛ هر چه قدر از این عالم دورم، به تو نزدیکم یا ایهاالعزیز.‌.. .

۱۱/۱۱ حوالی ساعت ۱۱:۱۱

للحق

 

  • محمد طاهری
۰۴
بهمن
۰۱

للباقی

گاهی می مانی بین انبوهی از فکرها که دقیقا به کدامش فکر کنی. اگر افسار کار را دست نگیری هر کدامش تو را به سویی می کشند و بیشتر، پریشانت می کنند. 

عجالتا در این ارتفاع بلند و حال مختصر انقطاعی که از پرواز دست آمده، باید به چیزهایی فکر کنم که یحتمل فقط یکبار اتفاق می‌افتند. 

و با خودم مزه مزه کنم که خاصیت دنیا این است که فکر کردن به آن بزرگتر از رسیدن به آن است ... .

چه قدر تفاوت ست بین این دیدار و آن دیدار! اما شباهت بزرگش این باید باشد که محور یکی است و ناظر یکی و مقصود یکی؛ و وقتی چنین وحدتی در میان است حال قبض و بسط دل، از یک حقیقت ظاهر می گردد. شوق وصل و بیم هجر، وقتی پای `یک` در میان است آخرالأمر به یک مقصد می رسند؛ فقط می خواهد دل قوی داری و مردانه در میدان بیایی که پروردگارت با تو ست و تو را به مقصود می رساند ... .

• انّ معی ربی سیهدین ...•

للحق

  • محمد طاهری
۰۲
بهمن
۰۱

للباقی

 

من که نمی فهمم دقیقاً در برخی زمان ها چه میگذرد که این قدر خاص می شوند!

ولی هرچه باشد چون تو خاص شان کرده ای، من هم آن ها را دوست می دارم؛ دل می دهم به آن چه تو برای من خواسته ای؛ چشم هایم را می بندم و دل می دهم به چیزهایی که می دانم تو دوست می داری؛ دل می دهم به خلوت های بندگی این سه ماه عاشقی و دلبردگی؛ دل می دهم به مناجات هایی که در این سه ماه با تو دارم و حکماً تو بیشتر دوستش داری؛ دل می دهم به ناز کردن هایی که خنده پنهانی تو را بسازد؛ دل می دهم به اشک هایی که تو از صورتم پاکش می کنی؛ دل می دهم به غربت هایی که تو مونسم می شوی؛ دل می دهم به بیم هایی که آخرش به آغوش و پناه تو می رسد؛ دل می دهم به اقبالی که تو برایم در دل گشوده ای؛ دل می دهم به ادباری که از تو نجات بخواهم؛ دل می دهم به آن که فقط خیره در تو باشم و هییچ چیز دیگری حواس مرا پرت خود نکند ... ؛ من باشم و تو باشی و دیگر هیچ ... .

 

للحق

  • محمد طاهری
۲۹
دی
۰۱

للباقی

سکوت ... .

فقط صدای قلب هاست که ثانیه ها را در ثانیه ها می کوباند.

دادگاه علنی ست و انگار همه ی آدم های تاریخ در گوشه گوشه دادگاه نشسته و ناظر هستند.

قاضی آنچنان پر هیبت است که گویی همه پیدا و پنهان ها را از قبل می داند؛ اما برق نگاهش، نحوی از مهربانی دارد که جرئت حرف زدن را نمی گیرد.

سمت راست قاضی، جایگاه متهم است؛ اسم متهم را نوشته اند: "عشق"

و سمت چپ قاضی، جایگاه شاکی است؛ اسم شاکی را نوشته اند: "ظاهر"

ظاهر خنده فاتحانه ای بر لب دارد و دائم تکان می خورد؛ درست بر خلاف عشق، که آرام است و با صلابت؛ انگار نه انگار که ممکن است رأی قاضی، مرگ باشد؛ آن چنان استوار و محکم است که انگار بی صبرانه، مرگ را انتظار می کشد.

ظاهر شروع می کند؛ عجول و ناشی و بی مقدمه:

  • آقای قاضی! عشق، حرمت "فاصله" را نگه نداشته و ساحت "فاصله" را در هم شکسته است؛ قرائن مستدل و شواهد متقن نشان می دهد که مدتی است به "وصل" هم رسیده است. از این دادگاه صالحه عاجزانه می خواهم که حافظ حرمت "فاصله" و "وصال" گردد و برای تنبه همه خاطیان، "عشق" را به اشد مجازات محکوم نماید.

عشق، لبخندی می زند و شمرده و محکم شروع می کند:

  • جناب ظاهر! شما برای فاصله، اصالت قائلید؟!

ظاهر بی آن که نگاهی به عشق کند:

  • جناب قاضی! عرض نکردم بی حرمتی می کند؛ عشق، اصالت خود یعنی فاصله را بی اصالت می خواند! کسی نیست به این جوان خامِ یاغی بگوید اگر فاصله نبود، تو اصلاً به وجود نمی آمدی! سلسله وجودی تو به فاصله برمی گردد.

عشق، شیرین گوش می دهد و در پاسخ انگار هیچ عجله ای نداشته باشد، با متانت می گوید:

  • جناب ظاهر! اگر لااقل، اصالت مرا به فراق نسبت می دادید قابل تأمل بود! اما فاصله هیچ گاه، عامل وجودی من نبوده است.

جواب عشق، آنچنان با اطمینان است که ظاهر را به هول می اندازد:

  • جناب قاضی! عرض نکردم این جوان یک لاقبا خیلی خام است! او هنوز نمی داند که فراق نام دیگر فاصله است ... .

عشق، انگشت اشاره را به سمت ظاهر می گیرد:

  • من از جناب ظاهر سوال واضحی دارم و توقع جوابی واضح تر. مادری که به بچه ش شیر می دهد، من در وجودش هستم؟!
  • با این که قدر خودت را نمی دانی، اما نمی توان انکار کرد.
  • آیا فاصله بچه با مادرش باعث شده منِ عشق در مادر به وجود بیایم؟!

ظاهر انگار به نکته ای اساسی رسیده باشد و بخواهد طومار عشق را در هم بپیچد:

  • احسنت! آقای قاضی! مشخص است این جوان، فاصله را فاصله مکانی می بیند! به خیال خامش، چون بچه با مادر فاصله ای ندارد پس اصلاً فاصله ندارد! نه جوان، فاصله، فاصله مکانی نیست.

عشق لبخند می زند و ادامه می دهد:

  • جناب ظاهر! بچه با مادرش فاصله روحی دارد؟!

سختی سوال به رخ ظاهر پاشیده می شود و درهم به فکر فرو می رود. انگار جانش بخواهد بالا بیاید با تردید می گوید:

  • شاید!

عشق گویی ظاهر را رها کرده و برای حاضرین می گوید:

  • فاصله از دوری حکایت می کند؛ و منِ عشق هیچ گاه از دوری، زائیده نشده ام. فاصله، تهمتی است که به چشم اهل ظاهر می آید؛ حتی فاصله روحی! منِ عشق در وجود مادر آن هنگام متولد می شوم که مادر، بچه ش را بخشی از وجود خودش می داند و نه آن که بخواهد فاصله ای را حس یا درک کند. عاشق هرچه بیشتر خود را در معشوق خود کشف کند، منِ عشق بیشتر تجلی پیدا می کنم.

ظاهر خنده عاقل اندر سفیهی می زند و انگار بخواهد عشق را کوچک کند، بی آن که باز صورتش را به طرف عشق برگرداند می گوید:

  • آخر این قصه ت چه می شود؟
  • عاشق می شود معشوق و تمام!

برق چشم های حاضرین، ظاهر را کور می کند؛ با عصبانیت داد می زند:

  • یعنی می خواهی رسیدن به "وصل" را هم انکار کنی؟!

عشق جرعه ای آب می نوشد و با حسرت ادامه می دهد:

  • من به وصل نرسیدم؛ فقط لحظه ای نمایان شد، ناز ش را در وجودم ریخت و باز ناپیدا شد و من تشنه تر... .

ظاهر دستپاچه می شود و انگار که کار را تمام شده می بیند:

  • آقای قاضی! گول این ادابازی ها و زبان بازی ها را نخورید؛ قانون مشخص است:" مدفن عشق، وصال است." اگر جز چوبه دار، برای عشق حکم شود این بی عدالتی در تاریخ بشر تا ابد می ماند.

 

قاضی به حرف می آید؛ از هیبت حرف به حرف کلماتش، تمام دادگاه به رعشه میافتد و لیکن مهربانی آرامش بخشی را در قلب ها می ریزد:

  • بسم الله الرحمن الرحیم

ظاهر، مفلس است و حکم مفلس مشخص؛ المفلس فی أمان الله ... .

و لیکن قصّةُ الْعِشق، لَا انْفِصامَ لَها؛ اما محکوم است به هجران ابدی از وصل.

رأی دادگاه حتمی و غیرقابل تجدیدنظر خواهی است.

أطف السراج، فقد طلع الصبح

 

للحق

  • محمد طاهری
۲۸
دی
۰۱

للباقی
شاید برای آنان که وارد وادی معنا می شوند، وصال یک سراب باشد! 
هر چه نزدیک تر می شوند، به فراق شان افزوده می شود! و باور کن که عظمت عشق، به همین شیرینی وحدت اضداد است ... .
عاشق، درست آن هنگامی که به معشوق ش نزدیک تر می شود و مست از حس وصال است اگر در عمق وجود خودش بیشتر بنگرد، خواهد دید که جلوه تازه تری از فراق برایش پیدا می شود! و این ماجرا تا بی نهایت ادامه دارد که خوبان گفته اند ما در مسیر عشق، به هجران ابدی محکومیم ... .
و این همان عشق متصل است ... .
در عشق متصل، در جلوه ای از معشوق نباید متوقف شد حتی اگر آن جلوه، یک جلوه وصالی باشد! و کافری آن جاست که گمان کنی این جلوه، آخر و غایت معشوق است! حال آن که هنوز هیییچ از معشوق ت کشف نکرده ای. و شاید نکته رندانه ای این باشد که درست در آن لحظه و تجلی وصالی، هیییچ از گام بعدی نمی دانی و به عبارت اصح، نشانت نداده اند! تا درست همین جا امتحان شوی که می مانی یا می روی ... .

 

"بلبلی برگِ گُلی خوش رنگ در منقار داشت

و اندر آن برگ و نوا خوش ناله‌هایِ زار داشت

گفتمش در عین وصل، این ناله و فریاد چیست؟

گفت ما را جلوهٔ معشوق در این کار داشت ..."


للحق

  • محمد طاهری
۲۳
دی
۰۱

للباقی

``بکم فتح الله و بکم یختم``

قوس صعود و قوس نزول عالم از یک نقطه آغاز و پایان می گیرد. همان نقطه ای که همه تجلی عشق است و ما برای یک ابدیت پر عشق، درست می خواهیم بر این نقطه استوار شویم. 

این نقطه، محل استقرار عالم است. و بکم یمسک السماء ... .

امشب در یکی از خاص ترین اوقات، با همه وجود، نداریمان را ضجه می زنیم و فقط خود را به دامن شان می‌اندازیم. 

از آن ها می خواهیم که ما را از عشق شان سیراب کنند و همه لحظه های زندگی مان را زهرایی کنند تا لحظه مرگ مان لحظه ای از این عشق الهی جدا نیافتیم و در آن ابدیت، به پشتوانه این عشق طی طریق کنیم.

شب میلاد حضرت زهرا(س)؛ ۲۲ دی؛ حال خوش زهرایی

للحق

  • محمد طاهری
۱۸
دی
۰۱

للباقی

 

فرصت انقطاع، توان جذب می دهد.

معصوم(علیه السلام) می فرماید: برای نجات از فقر، صدقه بده ... .

برای جذب رزق، باید ظرف و ظرفیت لازم را داشته باشی؛ ظرفیتش با چه حاصل می شود؟! با انقطاع؛ اول باید توان بخشیدن(انقطاع) داشته باشی تا ظرفیت جذب رزق پیدا کنی.  

حال با خودم فکر می کنم خیلی از مسیرها را؛ خیلی از گره ها را؛ خیلی از آوارگی ها را... .

برای جذب چه چیزهایی، چه فرصت های انقطاع داشته ام ... .

یا ایهاالعزیز! برای آن محبت خاص، چه انقطاعی می خواهی؟! ... .

 

للحق

  • محمد طاهری
۱۱
دی
۰۱

للباقی

پشت در اتاق عمل بیمارستان ایستاده ام. حال همه کسانی که این جا هستند عادی نیست! غالباً استرس دارند و این نگرانی در چهره هایشان موج می زند و بی تابی های مختصر یا زیادشان کاملا مشهود است. 

مادری از فرط استیصال به گوشه ای خیره شده و از حالت چشم هایش معلوم است که بار سنگینی را تحمل می کند؛ دیگری راه می رود و به نظرم یکی دارد ذکر می کند؛ اسم همراه خانمی را صدا می زنند به نظرم در یکی از اتاق های عمل، زایمانی بوده! کسی بیرون می آید و به آن ها مشتلق می دهد! خوشحالی و روح زندگی برای شان جاری می شود. چه فاصله های کمی ست در این زندگی ... .

توی راه داشتم درباره مقربین می شنیدم؛ همان ها که بر عالم ابرار اشراف دارند؛ همان ها که شاید آن قدر مخلص شده اند که ملائکه ثبت اعمال، نمی تواند عمل شان را ثبت کنند؛ چرا که این اندازه اخلاص در عمل، در مرتبه و شأن وجودی ملائکه نیست که بخواهند ثبتش کنند!

درین عالم چه خبر است؟! از کجا تا کجا؟! از چه حال تا چه حال؟! 

خبرم می دهند که بابا آمده ریکاوری. خدا را شکر می کنم و آرام می شوم.

فکر می کنم به دنیاها و حال هایی که این چند روز داشته ام؛ باید بتوانم همه این حالات را در یک نظام معنایی، معنا کنم؛ رخ های متفاوت از یک محبوب ... .

للحق

  • محمد طاهری
۰۶
دی
۰۱

للباقی

شام شهادت حضرت زهرا (س) است؛ باران زیبایی می بارد و حالم شبیه هیچ حال ایام اخیر نیست؛ حالم، حال تازگی ست ... .

نشسته ام و فکر می کنم به دیروز و امروز و همه آنچه به سبب وجود نازنین حضرت زهرا (س) رقم خورد: توفیق های حواله ای، حال حواله ای و از همه مهم تر عهد حواله ای ... . عهدی که می تواند تا ابدیت امتداد داشته باشد و با یار همراه، آنچنان تمرین و تکمیل شود که چون خوبان و اولیای الهی نه حزنی از گذشته بماند و نه خوفی از آینده. 

و مگر نه این است که به قول سیدمرتضی: ``غایت خلقت جهان، پرورش انسانهایی است که در برابر شدائد بر هرچه ترس و شک و تردید و تعلق است غلبه کنند و حسینی شوند.``

و ما اینک با مادر حسین(ع) عهد بسته ایم... .

عهدی که به گمانم از شروعش جلوه ای از `اطمینان` برایم تجلی کرده است. و با خودم غرق در فکرم که اگر این ذره از اطمینان این چنین دل آدم را قوی می کند پس نفس مطمئنه دیگر چه وجودی است!!!

مادر جان! بانو و همه کاره عالم: با همه ضعف ها و ضیق وجودی خود، به شما که سعه وجودیتان ملک و ملکوت را پر کرده است متوسل شده ایم و خدا را گواه می گیریم که وجودمان را برای شما میخواهیم. بر ما نظری کنید که از خاک، کیمیا شویم و درین مسیر عاشقی، خوش بخت.

با کریمان کارها دشوار نیست ... .

۶ دی ماه ۱۴۰۱ . شهادت حضرت زهرا (س) 

محمد و واصل

للحق

  • محمد طاهری
۲۳
آذر
۰۱

للباقی

پیشتر عاشق `خلوت` و بیزار از `تنهایی` بودم.

گمان نمی کردم با چیزی که از آن بیزار بودم، این چنین مأنوس گردم ... .

للحق

  • محمد طاهری
۲۲
آذر
۰۱

للباقی

 

تا به کوی میخانه، ایستاده ام دربان/همتم نمی گیرد، شاه را به دربانی

 

ناب ترین حس در عالم شاید حس استغناء باشد؛ حسی که همه عالم برایت بی اهمیت می شود و فقط تو می مانی و محبوبت و باقی همه هیچ... .

این حس لزوما برای اهل معرفت به گمانم رخ نمی دهد؛ این حس تحفه ای ست که گاهی به سببی-شاید یک انقطاع- چون نفحه ای بر جان ما می گذرد. 

چه قدر این حس دوست داشتنی و ناب و تازه است ... .

 

للحق

  • محمد طاهری
۱۱
آذر
۰۱

للباقی

باطن هستی، `عشق` است که معشوق مطلق عالم در لایه های مختلف این هستی به اندازه معلوم، `عشق` را نازل کرده است؛ و ما ننزله الا بقدر معلوم

ما اهل ظاهر دست بالا به نازل ترین و پست ترین درجات باطن هستی راه پیدا کنیم؛ آنان که از صورت و ظاهر عبور می کنند و وارد وادی پر بلای عشق می شوند جلوه هایی از حقیقت هستی می فهمند که ... .

گمان می کنم سرّ این حضور در چند چیز است:

- فقط و فقط معشوق را دیدن و ندیدن اغیار

- سختی ها و نشیب ها را اساساً ندیدن

- اهلیت با درد و دم نزدن

- شک نکردن در عشق و به عقب نگاه نکردن

- شاکر واقعی عشق و شادمان از غم عشق بودن

- آماده جان دادن

- اهل گله و شکایت نبودن در مسیر پربلا

- دل را چون شیشه پاک کردن

 

خوشا آنان که خدا بر جان ها و دل هایشان چنان نظر می کند که می میرند قبل از آن که بمیرند ... .

 

للحق

 

  • محمد طاهری
۲۱
آبان
۰۱

للباقی

خوش به حال آنی که به خودش کامل `مشرف` است؛ چنین آدمی وقتی استغفار می کند ضجه می زند ... .

للحق

 

  • محمد طاهری
۱۰
آبان
۰۱

للباقی

زن حامله ای که مین حمل می کند؛

یا مادری که برای عبور از خط بازرسی آلمان ها بچه اش را نمک اندود می کند تا بچه پوستش ملتهب شود و تب کند و سربازان از ترس تیفوس، مادر را از بازرسی رد کنند تا برای پارتیزان ها دارو ببرد؛

یا زنان راننده تانک، یا زنان خلبان، یا زنان پارتیزان، یا زنان مسلسل چی و بی سیم چی.

کتاب، وجه متفاوتی از زنان شوروی که در جنگ سیاه و تاریک جهانی دوم شرکت داشته اند را نمایش می دهد؛ حدود یک میلیون زن شوروی ... .

دخترانی که به صف می شوند تا لباس دخترانه دختری که تازگی از خانه آمده و لباسش بوی خانه می دهد را بو کنند!

یا دسته گل هایی که سر نیزه تفنگ شان می زنند؛ یا یک چمدان شکلات و آبنبات در خط مقدم جنگ؛ یا دامن دوختن از کوله پشتی های نظامی و خیلی از لطافت های زنانه ای که در آن سختی های بی رحم جنگ ارتش سرخ با فاشیست ها، نشان می دهد که جنگ با همه چهره خشن ش نمی تواند فطرت لطیف زنان را عوض کند حتی اگر برای چند سال دقیقاً مردانه زندگی کنند!

از نگاه نویسنده -که خود یک زن اهل شوروی سابق است- واقعیات همان احساسات هستند و از همین دریچه، جنگ جهانی دوم را از زبان زنان رزمنده شوروی روایت می کند که رسماً روایت احساسات زنانه است که انصافاً این روایتی جذاب و متفاوت از جنگ است.

یکی از بزرگ ترین قدرت های زنان، لطافت روحی آنان است که در این کتاب بخش هایی از این قدرت و معجزه تأثیرش روایت می شود؛ و چه قدر ابلهانه است نگاه کسانی که می خواهند زنان را از این قدرت ناب و استثنایی تهی کنند به بهانه سخیف شبیه مردان شدن!

این کتاب را در ایام جنجال اخیر کشور که به بهانه زن و زندگی و آزادی است، خواندم؛ تنها راه آزادی زنان، آزادی از کلیشه های مرسومی است که برای او ساخته اند و ناجوانمردانه می خواهند به بهانه آزادی، آنان را شبیه مردان کنند. عظمت وجودی زن، رساناترین معنی زندگی است؛ و هرچه زن به شأن وجودیش آگاه تر باشد هم حیات بخشی ش بیشتر می شود و هم آزادی وجودیش ... .

للحق

 

  • محمد طاهری
۱۱
مهر
۰۱

للباقی

هیچ گاه این قدر سیاه، به زیارتت نیامده بودم. 

خودت میدانی و این روسیاه ترین ...

للحق

  • محمد طاهری
۰۱
مهر
۰۱

للباقی

نمیدانم چه طور به این سرزمین غریب، پرت شده ام. همه اشیاء و مکان ها و آدم ها آشنا هستند اما حال من، عجیب حال غریبی ست و دنیایی که از درون می بینم سراسر ش غربت است.

سختم است که بگویم: اما خدای این سرزمین هم به گمانم غریب است. 

من درین سرزمین تبعیدم؟ یا قرار است همه عمر درین غریبستان جان بِکَنم و آب شوم و تمام؟! 

توقع پاسخ داری محمد؟! نداشته باش.

للحق

 

  • محمد طاهری
۲۸
شهریور
۰۱

للباقی

چه قدر سخت است اهل دعا باشی اما از خدا بی توقع!

للحق

  • محمد طاهری
۱۷
شهریور
۰۱

للباقی

هر وقت چشم م به چشمانش یا به هر چشمی که شبیه چشمان او ست می رسد، اراده قلبم از دست من خارج و تقریباً غوغا به پا میشود!

للحق

  • محمد طاهری
۱۴
شهریور
۰۱

للباقی

درین دنیای زمخت، جدی، شلوغ و بی رحم، اگر شعری پر کنایه یا موسیقی دل انگیز ی نبود چگونه دنیا تحمل می شد؟!

من با هارمونی رقیق این موسیقی، دنیا را کمی ملایم تر می فهمم. 

للحق

  • محمد طاهری
۰۳
شهریور
۰۱

بسم الله الرحمن الرحیم

للباقی

حضرت مستطاب حق تبارک و تعالی

سلام علیکم. 

احتراماً مستدعی است حساب این روزهای زندگی من را به حساب `دنیا` نگذارید و از صورت وضعیتِ `جهنم` حقیر کم بفرمایید. 

مزید امتنان است که یوم الحساب، این تهاتر بین حساب های فی مابین منظور گردد.

پیشاپیش از عنایت و لطف حضرتعالی سپاسگزارم.

للحق

  • محمد طاهری
۰۱
شهریور
۰۱

للباقی

 

چه چیز تغییر کرد؟!

هیچ ... 

آدم ها همانند و آسمان و دنیا همان

فقط دل ما تنگ تر شد 

و حال ما پریشان تر

و نفس هایمان سرد تر

و هیچ معجزه ای، در `فردا`ناگاه وجود ما را متحول نکرد

دیدیم که امروز، فردای دیروز است

و ما اسیر تر از دیروز

ابلهانه امید معجزه از فردا داریم!

 

للحق

 

  • محمد طاهری
۲۲
مرداد
۰۱

للباقی

 

همین که وارد سوله می شوی حالت تغییر می کند!

صدای گردش غلتک ها و سایش چرخ دنده ها و غرش کاتر ها عذابت که نمی دهد هیچ، کیف هم می کنی! 

شعف آور است که همه کارکنان کارگاه، خانم هایی هستند که از بد روزگار هر یک دچار دردی شده اند و درین زندگی پر چرخ، به نوعی گرفتار آسیبی اجتماعی شده اند؛ یا بی سرپرست یا بد سرپرست یا زندان رفته یا فراری از خانه و ... .

رئیس هیئت مدیره خیریه کارآفرینی می گوید:

وقتی حضرت آیت الله حائری(ره) تشریف آوردند این جا به ما گفتند شما کارآفرینی راه نیانداخته اید، شما `نورآفرینی` راه انداخته اید!

لذت می برم از این حکمت و زیر لب مرحبا می گویم به آن حکیم غریب.

می دانم که اعضای هیئت مدیره خیریه پولی برای خود برنمی دارند و همه وجه همت شان اشتغال است برای این خانم ها؛ می شود با کمی محاسبه بفهمی چه قدر هزینه سربار کم است و چون همه زنجیره از مواد اولیه تا چاپ و دوخت و فروش در یک چرخه خیریه است قطعا قیمت تمام شده پایین است؛ اصلا گیرم بالا هم باشد! به جای آنکه برود در جیب فلان آقازاده فربه، می رود در جیب خیریه ای با عرضه و این کاره؛ می شود دست مزد و دست رنج این خانم های شریف، که با عزت کار می کنند و نان عرقی که می ریزند را شب می برند سر سفره شان؛ می شود کار برای این خانم هایی که دست روزگار از آن ها خواسته مثل مرد کار کنند و حکماً کار جوهره آن ها هم شده است!

با خیال آسوده، بدون این که نیاز باشد چانه بزنی و یا در دل، نگرانِ قیمت تمام شده محصولت باشی راحت می توانی یک میلیون کیسه قرارداد ببندی و دلت روشن شود به این که به قول حاجی مغربی کمک کرده ای نور این خیمه حضرت زهرا(س) بیشتر شود.

مرحوم حائری آخر بازدیدش گفته بوده: حالی که این جا پیدا کردم در نماز شب و شب قدر هم پیدا نکردم.

حق گفته آن پیرمرد حکیم. 

می دانم برای آن که با قواعد ریاضی می خواهد منطق کسب و کارها را تحلیل کند، در وضعیت فعلی اقتصاد کشور، تولید، دیوانگی است و سود در دلالی است و تمام! اما برای آن که دنبال نور می گردد، کاری مثل این خیریه کارآفرینی از بهترین منبع های تولید نور است ... .

 

للحق

 

 

  • محمد طاهری
۱۱
مرداد
۰۱

للباقی

این روزها که درگیر سیل هستیم، خواندن کتاب `زیتون` مناسبت داشت.

کتاب سرگذشت یک خانواده آمریکایی در مواجهه با یک بحران و فاجعه بزرگ است: طوفان کاترینا؛ سال ۲۰۰۵. 

عبدالرحمن زیتون، مسلمان سوری است که به آمریکا پناهنده شده و با زنی تازه مسلمان به اسم کتی ازدواج می کند؛ نویسنده کتاب دیو اگرز که خود یک آمریکایی ست به خوبی اسلام هراسی در آمریکا را نشان می دهد خاصه موج اسلام هراسی پس از یازده سپتامبر. 

تا ربعِ کتاب، طوفان دارد می رسد اما خانواده زیتون نمی خواهند بپذیرند! و این شاید عادت همه ما آدم هایی ست که گمان می کنیم همیشه فاصله امنی تا بحران ها داریم.

دست آخر کتی مجبور میشود دست بچه ها را بگیرد و مثل غالب مردم، از شهر خارج شود؛ اما عبدالرحمن محکم و مصمم در شهر می ماند. نیواورلئان رسماً به زیر آب می رود در حد سه چهار متر. عبدالرحمن مثل بچه های جهادی خودمان! با قایقش بی هیچ چشم داشتی به کسانی کمک می کند که نتوانسته اند از شهر خارج شوند؛ یک بخشی از برنامه روزانه ش می شود غذا دادن به سگ های خانگی که گیر افتاده بودند؛ از غذای محدود خودش به سگ هایی غذا می دهد که رسیدن به آن ها کلی مشقت دارد؛ این صحنه بکر ی ست از یک مسلمان در آمریکا با آن موج اسلام هراسی که غذای خودش را در آن شرایط بحرانی و سخت، به سگ ی می دهد که نجس می داند ش! و این در حالی ست که شهر پر از غارت و تجاوز و هرج و مرج و قتل می شود؛ و این یک صحنه واقعی و بی روتوش از فرهنگ آمریکا هنگامه بحران ست که از زبان یک نویسنده آمریکایی روایت می شود!

عبدالرحمن و رفقایش که جهادی کار می کردند را گارد ساحلی آمریکا بازداشت می کند با بالاترین ضریب تهدید امنیتی! صحنه های انفرادی زندان و قفس های زندان، تداعی کننده گوانتانامو و ابوغریب است.

بعد از یک ماه سخت و طاقت فرسا، کاشف به عمل می آید که عبدالرحمان بی گناه است و آزاد می شود! 

بحران ها شاید به ظاهر خسارت بار باشند اما از آن جهت که تجلی فرهنگ پنهان مردم می شوند، فرصت هستند. در این کتاب تفاوت فرهنگ خودخواهانه آمریکایی هنگامه بحران را می توانی خیلی ساده با فرهنگ ایثارگرانه ایرانی مقایسه کنی. 

و این سرمایه بزرگ و قیمتی ما ایرانی هاست.

للحق

 

 

 

  • محمد طاهری
۱۸
تیر
۰۱

للباقی

دارم میروم دعای عرفه؛ در حالی که گمان می کنم عرفه از آخرین تیرهای ترکش من است. 

در حالی به دعای عرفه امیدوارم که احساس میکنم در پایین ترین نقطه تابع زندگیم قرار دارم و عمیقاً برای دعا تشنه ام.

تشنه ی تنها ی بریده... .

رو سفیدم کن تنها دارایی ام.

 

`از هر کران تیر دعا کرده ام روان

باشد کزان میانه یکی کارگر شود`

 

للحق

  • محمد طاهری
۱۷
تیر
۰۱

للباقی

پای منبر مرحوم آقای حائری شنیدیم:

ما امر به `واجب` نداریم

امر به معروف داریم

ما نهی از `حرام` نداریم

نهی از منکر داریم

 

بعد می‌فرمودند:

هر واجبی، معروف نیست؛ معروف، واجبی ست که جامعه و مردم به خوب بودن آن رسیده اند. مثلا امر به علم یا امر به هنر یا امر به ورزش امر به معروف است چرا که مردم به خوب بودن آن اعتقاد دارند. 

هر حرامی، منکر نیست؛ منکر، حرامی ست که جامعه و مردم به بد بودن آن رسیده اند. مثلا نهی از مواد مخدر نهی از دزدی نهی از بی عدالتی، نهی از منکر است چرا که مردم به بد بودن آن اعتقاد دارند.

هنر این است معروفیت معروف و منکریت منکر را احیا کنیم.

 

 

آیا دستگاه ها و مراکز علمی و ارگان های متعدد فرهنگی، اندیشه ای، رسانه ای درین سال ها توانسته اند حجاب را از واجب به معروف تبدیل کنند که امروز دستگاه های قهریه وارد عمل شده اند؟! 

 

للحق

  • محمد طاهری
۱۴
تیر
۰۱

للباقی

شاید مهم ترین دلیل برای حیات ابدی انسان، `عشق` و `امید وصال` باشد.

 

به گمانم `عشق` تا آن جا امتداد دارد که امید وصل باشد؛ اگر در نقطه ای امید وصل از بین رفت، باید بر عشق فاتحه خواند و سنگ قبر برایش سفارش داد. 

 

 دنیا ظرف بسیار کوچکی برای فهم و درک و وصل به عشق است و نباید ترسید و گفت: دنیا جایی برای وصل نیست ..‌. ؛ و همین کافی ست برای ادامه دار بودن حیات انسان و یک ابدیت پر حرکت که آن به آن از حجم ضخیم حجاب های ما برداشته شود و لحظه به لحظه، جمالِ معشوق واضح تر و نمایان تر.

 

ما برای آن لحظات پر شکوه امید داریم.

 

به وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرم

به گفت و گوی تو خیزم به جست و جوی تو باشم

 

للحق

  • محمد طاهری
۱۲
تیر
۰۱

للباقی

بی رحمانه ترین چهره فقر آن جایی است که فقیر گمان می کند خدا او را فقیر خواسته است! 

و سیاه ترین چهره فقر آن جایی است که عده ای به اسم دین، فقر را فقط نتیجه قضا و قدر الهی می دانند!

و دغلکارانه ترین چهره فقر آن جایی است که اشراف مرفه که با خوردن پنهان و آشکارِ حق فقیر، فربه شده اند، داد حمایت از او سر می دهند!

و ابلهانه ترین چهره فقر آن جایی است که سهم ساختارهای معیوب و فسادساز اقتصادی در تولید فقر را کمتر از هوش و همت فقیر بدانیم!

و ترسناک ترین چهره فقر آن جایی است که فقیر دنیای یک بار مصرف و آخرت ابدیش را با هم تباه می بیند!

امروز با بی رحمانه ترین، سیاه ترین، دغلکارانه ترین، ابلهانه ترین و ترسناک ترین چهره فقر در جامعه مواجهیم. 

للحق

  • محمد طاهری
۱۰
تیر
۰۱

للباقی

پیشتر غم و رنج دنیا را به رسمیت نمی شناختم. گمان می کردم با داشتن مهری در دل، یا اعتقاد به اندیشه ای می توان از غم و رنج دنیا به آسودگی گذر کرد. 

بلاهت بار است اما واقعا گمان می کردم کسی که خدا را دوست دارد دیگر غم و رنجی در دنیا نخواهد داشت؛ شاید این جمله برای یک عارف واصل، یک اعتقاد اساسی باشد اما برای منِ متوسط الحال حکماً بلاهت بار است. 

غم و رنج به آسودگی پدید نمی آید که به آسودگی از میان برود؛ و اصلاً سوال مهم تر اینکه واقعاً باید از بین برود؟!

للحق

 

  • محمد طاهری
۰۹
تیر
۰۱

للباقی

درست نمی دانم دیگر از من چه مانده است؛ چیزی که من از خودم می بینم یک نقاشی نامفهوم و مبهم شبیه یک خواب پریشان است که هر آن باید از آن پرید و چند نفس عمیق کشید و خدا را شکر کرد که خواب بوده است. 

ولی این خواب نمی شکند و سخت در مقابل شکستن، مقاومت می کند. اگر در این خواب، جانم سر آید چه؟!!

للحق

  • محمد طاهری
۰۷
تیر
۰۱

للباقی

چند خط مردانه در پیشانیش افتاده بود و با چهره ای درهم چنان محکم حرف می زد که کلمه به کلمه ش مثل پتک روی سرم خراب میشد:

 

- دارم صبح تا شب جون می کَنَم و دو شیفت مثل خر کار می کنم؛ از کله سحر تا نصف شب؛ با مدرک مهندسی، سر برج ده تومن درمیارم. گیرم هیییچی نخورم نه خودم نه زن و دو تا بچم، گیرم اجاره ندم، گیرم بچه هام مدرسه نرن، گیرم هیچ مهمونی نیاد و هیچ مهمونی نریم و هیچ لباسی هم نخریم، گیرم هیچ خرج دوا و درمون نکنیم؛ اصلاً همه ده میلیون ماهیانه م هم ذخیره کنم، به عبارتی میشه سالی ۱۲۰ میلیون. الان صاحب خونه ام ۱۵۰ تومن گذاشته روی رهن خونه! جایی سراغ داری فرار کنم؟!

 

وارفتم. 

چند لحظه ای فکر کردم و خیلی آرام گفتم: میای کلاغ پر؟!

مجال ندادم بهت ش ادامه پیدا کند و انگشت اشاره دست راستم را گذاشتم روی زمین:

- کلاغ پر

- گنجشک پر

- خانه. پر

- غذا. پر

-اعتقاد. پر

- ایمان. پر

 

فقط مات نگاهم می کرد؛ آخر سر یک آهی کشید و انگشت زمختِ کار کرده ش را گذاشت روی زمین:

- کاش همه دنیا. پر

 

للحق

  • محمد طاهری
۰۴
تیر
۰۱

للباقی

خدایا شرمنده ام.

گمان می کردم عشقم به تو آن قدر وسعت دارد که هیچ گاه بی وفایی نکنم. اما وقتی دیدم در شرایط صعب، این عشق از نفس افتاد، فهمیدم لاف زده ام!

ببخشیدم.

للحق

  • محمد طاهری
۰۳
تیر
۰۱

للباقی

 نه سلام فرمانده ها، دماسنج جامعه هستند و نه نوجوانان بلوار چمران شیراز؛ نه این ها اکثریت جامعه را تشکیل می دهند و نه آن ها. 

اما `نوع مواجهه` با سلام فرمانده ها و نوجوانان بلوار چمران شیراز می تواند دماسنج باشد و شاخصی را نمایان کند.

دماسنج مسئولین فرهنگی:

اگر نیک بنگریم نه سلام فرمانده ها و نه نوجوانان بلوار چمران شیراز هیچ کدام برخاسته از ایده پردازی ها و ریل گذاری های فرهنگی نیستند! حکماً برخاسته از فرهنگ هستند اما برخاسته از نظام سازی فرهنگی نیستند. سال هاست که متولیان فرهنگی، از فرهنگ غالب عقب افتاده اند و رسماً دست شان از جریان سازی فرهنگی کوتاه هست. نظیر سلام فرمانده نیز خارج از قاعده آنان شکل گرفت و گرنه متولیان فرهنگ سال هاست آدم زمانه خودشان نیستند.

دماسنج مسئولین سیاسی:

این که گمان کنیم سلام فرمانده ها اکثریت جامعه ایرانی هستند و نوجوانان بلوار چمران شیراز یک سری اقلیت هنجارشکن و اجیر شده مغرضین، همان برفی ست که برخی از مسئولین سیاسی سرشان را در آن فرو کرده اند. مثلاً صدا و سیما جوری وانمود می کند که اکثریت کشور سلام فرمانده ها هستند و اثری ولو اندک و ناچیز از طیف نوجوان بلوار شهید چمران شیراز را در رسانه ملی نمی بینم و به عبارت دقیق تر به رسمیت نمی شناسیم.

دماسنج جامعه ارزشی:

این که جامعه ارزشی از دیدن نوجوانان بلوار چمران شیراز این چنین از تعجب در حیرت اند و ندای وااسلاما سر می دهند نشان می دهد از کف جامعه و مناسباتش رسماً بی اطلاع اند و این بی اطلاعی منجر به قضاوت های ناصحیح و توقعات غیر واقع بینانه از جامعه می شود! و آن ها را یا زیاده خوش بین می کند و یا زیاده بد بین!

 

دماسنج همه جامعه:

هم سلام فرمانده ها بخشی از جامعه هستند و هم نوجوانان بلوار چمران شیراز. با این تفاوت که برای سلام فرمانده ها هم نظام سیاسی داریم، هم رسانه و تریبون داریم، هم بودجه های هنگفت اندیشه ای و فرهنگی داریم، هم مدرسه هم هیئت هم فرهنگسرا و ... داریم؛ و برای نوجوانان بلوار چمران شیراز هیچ نداریم. و این هیچ نداشتن خطرناک است. 

تاریخ نظام های سیاسی نشان داده هیچ چیز خطرناک تر از ندیدن برخی از جامعه و به رسمیت نشناختن شان نیست. 

 

دمای این روزهای جامعه، از حد عادی گذشته است؛ و امکان فعال شدن گسل های فرهنگی سیاسی اعتقادی در جامعه زیاد است. درین زمانه باید بیشتر با هم حرف بزنیم و گفت و گو کنیم؛ خاصه با نوجوانان بلوار شهید چمران شیراز ها ... .

 

للحق

 

  • محمد طاهری
۲۹
خرداد
۰۱

للباقی

بنت جبیل؛ جنوب لبنان؛ میانه خون و آتش و درد!

 

چشم در چشم کسی هستی که عن قریب ممکن است تو را بکشد و تمام! هرچه می شنوی هجوم صدای توپ و تفنگ است؛ از هر طرف روی سر ت آتش می بارد؛ در آن لحظاتی که معلوم نیست چند لحظه بعدش می میری، لختی برای استراحت به گوشه سنگر می خزی و دل طوفانی ت را از پس سرسختی های زمخت و سرد و مداوم جنگ، در مقابل نسیم بهاری عشق می گذاری؛ می خوانی و اشک می ریزی و عشق می کنی؛ تنها کتابی که با خودت برده ای #کویر است؛ می خوانی و فکر می کنی و ` گوهر وجودت را لخت و عریان در برابر آفتاب سوزان حقیقت قرار می دهی تا همه ناخالصی هایت را دود و خاکستر کند و وجودت را در قربانگاه عشق، فدای پروردگار عالم کنی.` 

بعدتر خودت برای علی می نویسی:

`ای علی! تو را وقتی شناختم که کویر تو را شکافتم و در اعماق قلبت و روحت شنا کردم و احساسات خفته و ناگفتۀ خود را در آن یافتم. قبل از آن، خود را تنها می‌دیدم و حتی از احساسات و افکار خود خجل بودم و گاه‌گاهی از غیرطبیعی بودن خود شرم می‌کردم؛ اما هنگامی ‌که با تو آشنا شدم، در دوری دور از تنهایی به در آمدم و با تو هم‌راز و همنشین شدم.

ای علی! تو مرا به خویشتن آشنا کردی. من از خود بیگانه بودم. همۀ ابعاد روحی و معنوی خود را نمی‌دانستم. تو دریچه‌ای به سوی من باز کردی و مرا به دیدار این بوستان شورانگیز بردی و زشتی‌ها و زیبایی‌های آن را به من نشان دادی.`

 

 

این که صادقانه از غیر طبیعی بودنش حرف می زند! #مصطفی_چمران، مرد مجاهدِ عاشق و مرد دردها است و این که مصطفی خودش را با او می شناسد و خدا را از دریچه نوشته او می بیند، #علی_شریعتی ، مرد متفکرِ و مرد تنهایی ها و حیرانی ها ست. 

 

للحق

`

  • محمد طاهری
۲۷
خرداد
۰۱

للباقی

خدایا می دانی: در دل ارادت خالصانه ای دارم به کسی که هر روز دعایش می کنم. 

و می دانم که هرچه قدر مرا رسانای این ارادت کرده ای، او را نارسانای این ارادت؛ و این کار تو ست.

و دیگر حتم کرده ام ظرف دنیا کوچک تر از آن است که سطح دیگری از این ارادت را در خود جای دهد.

لیکن من این ارادت را تا مرگ در دل نگه می دارم و با خود به گور و عوالم بعدی می برم و با تو سر این ارادت، سخن ها دارم!

در عوالم بعد، همین ارادت را کف دست می گیرم و با تو به گفت و گو برمی خیزم! به تو خواهم گفت از حرف هایی که بر دلم این سال ها سنگینی کرده است و شکایت و گله می کنم.

و یحتمل خدایا تو لبخند می زنی و شروع می کنی به جواب دادن و طنین صدایت همه جا را می گیرد؛ تو حرف می زنی و اشک از چشم های من جاری می شود، سرم را پایین می‌اندازم و رود اشک از زیر چشمانم بر روی زمینِ لامکان آن دنیا جاری می شود... .

من اما کنار آن رود جاری، خواهم ایستاد و برای اهل آن دنیا سخن خواهم گفت: یا معشر الجن و الإنس! و راز خلقت ت را فریاد خواهم زد.

می گویم که چگونه انسان را مبتلای خودت کردی و با عشق، هستی ش را سوزاندی تا فنای تو شود.

اینک اما در واپسین لحظات یک مرحله دیگر از زندگی هستم، که به گمانم مرگی بود قبل از آن مرگ نهایی، عاشقانه تو را می خواهم و برای ارادت هایی که در دلم آفریدی سپاسگزارم و راضی به رضای تو هستم.

العبد الذلیل

للحق 

 

  • محمد طاهری
۲۶
خرداد
۰۱

للباقی

چندی ست نور م را گم کرده ام. 

به چشم و دلم برگردانش `یا رادّ ما قد فات`

للحق

  • محمد طاهری
۲۵
خرداد
۰۱

للباقی

هیچ چیزی ارزشمندتر و مقدس تر از کشفیات وجودی و شخصی انسان نیست؛ من اسمش را می گذارم `خداکاوی`. 

خداکاوی جنسش لزوماً از جنس الهیات و فلسفه و کلام و ... نیست؛ بلکه حتی می تواند کشف یک عادت ساده جسم ی باشد که مثلاً من در ساعات بعد از ظهر خوش اخلاق ترم!!

هرچه انسان خودش را می کاود، دارد خداوندگارش را واضح تر می یابد؛ خداکاوی یک سفر درونی است و آدمی را به سرزمین های ناشناخته وجودیش رهنمون می سازد؛ شاید بیان خداکاوی بعضی از آدم ها عیناً مثل هم باشد اما امکان ندارد حقیقت این خداکاوی ها درست یکی باشد چرا که در تجلی خدا، تکرار راه ندارد. به عبارت دیگر هیچ دو خداکاوی، مثل هم نیستند و انسان ها خداکاوی شان انحصاری و منحصر به فرد است. 

من برای خداکاوی هایم ارزش قائل ام؛ و برای همه چیزهایی که برایم خلق خداکاوی می کنند و برای همه زمان ها و مکان هایی که خداکاوی م در آن ها رخ می دهد.

ما بی خداکاوی، زندگی پلشت و تقلیدی و تکراری خواهیم داشت! 

و پناه می برم به خدا از همه لحظاتی که از فرط تکرار و عادت، در باتلاق هرزگی روزمرگی غرق می شویم.

از خدا، خداکاوی را طلب می کنم که والله ولی التوفیق ... .

بعد التحریر: 

امیر المومنین علی (ع): وَ تَحْسَبُ أَنَّکَ‏ جِرْمٌ‏ صَغِیرٌ

وَ فِیکَ انْطَوَى الْعَالَمُ الْأَکْبَرُ

( و تو گمان می کنی که جِرم ت کوچک است، در حالی که دنیای بزرگی در تو نهفته است.)

 

للحق

  • محمد طاهری
۲۴
خرداد
۰۱

للباقی

آدم گاهی در کار خدا می ماند که برکت ش را کجاها می گذارد! 

اعتیاد شدیدِ سی ساله ی #خسرو_باباخانی به گمانم پر از برکت بوده و یکیش همین کتاب فاخر #ویولون_زن_روی_پل .

باباخانی در این کتاب، خودش را به تمامه شکسته است و `لای ده انگشتش را باز کرده` و روایتی واقعی و تکان دهنده از دوران اعتیادش را با ادبیاتی شیرین و جذاب، نوشته است.

در جای جای کتاب، نویسنده از قول مادرش می گوید:` گاهی مرگ، عروسی ست؛ راست می گویم.` راست می گوید؛ مخاطب هم که خواننده این زجرها و رنج ها و حقارت ها و تباهی ها و نابودی ها می شود کامل حق می دهد که آرزوی مرگ می کند!

هنر کتاب این است که لایه پنهانی از همین اطراف خودمان را برجسته می کند که انگشت به دهان شویم و مبهوت! اعتیاد یک واقعیت جامعه ما ست که متأسفانه مثل دیگر بحران هایمان، می خواهیم آن را به زیر قالی بزنیم و نبینیم ش. 

جدای از روایت تازه کتاب، جهان بینی جالب نویسنده است که مرگ را پایان اعتیاد نمی داند؛ چرا که اعتیاد مربوط به نفس ست و در عوالم دیگر داشته های نفس، باقی می ماند. و چون در آن عوالم سرعت خیلی خیلی زیاد است امکان آموزش و تغییر و ملکه شدن، سخت می شود.

تا دنیا با همین سرعت کم برای انسان به اتمام نرسیده باید فکری به حال جمیع اعتیاد و عادت هایش بکند.

بعدالتحریر: شخصیت فرعی این روایت، خانم ماه طاووس همسر نویسنده، به گمانم نقش ش از شخصیت اصلی روایت سر است! یک پارچه معرفت و محبت و عشق و صبر که استقامت و همراهیش کم نظیر است.

للحق

 

  • محمد طاهری
۲۲
خرداد
۰۱

للباقی

این رنج ناسور را می پسندم و `تحمل می کنم با زخم چون مرهم نمی بینم`. 

در این تنهایی غرقم و نمی دانم از دل این تنهایی چه حجمی از نور متولد می شود. 

و سوال بهتر این که چه چیزی می تواند این حجم عظیم تنهایی را پر کند؟! 

جواب این سوال نمی تواند از جنس ماده باشد چرا که ماده را رخصت زیاده شدن نداده اند. 

و من در همین کالبد مادی دنیایی، حجمی از خویش را گم کرده ام که سبب تنهایی مضاعف م شده است. 

صدایم را می شنوی؟

للحق

 

  • محمد طاهری
۲۱
خرداد
۰۱

للباقی

روزگاری دلم می خواست پایم را فراتر از مطالعات شخصی ام در باب فلسفه و اندیشه و کلا علوم عقلی بگذارم و متمرکز بشوم روی این دست علوم. این روزها که مرگ مرجعیتِ علم را می بینم بیشتر حتم می کنم که علوم عقلی را صرفاً باید برای گمشده های شخصی خواند و نه با دید گره گشایی از جامعه!

للحق

  • محمد طاهری
۲۱
خرداد
۰۱

للباقی

حال آن مادر شهید گمنام را درک نمی کردم که پس از سال ها باز هر بار که صدای زنگ خانه اش بلند می شود در دلش غوغایی می شود که نکند فرزندم پشت در است! 

اما امروز دقت که کردم دیدم خودم سال هاست حال مشابهی دارم ... .

` یا راد یوسف علی یعقوب `

للحق

  • محمد طاهری
۲۰
خرداد
۰۱

للباقی

یا باید زندگی در دنیا را به رسمیت شناخت یا به رسمیت نشناخت! چیزی بدتر از این نیست که بین این دو سرگردان باشی و گیج.

کسی که زندگی در دنیا را به رسمیت بشناسد، دنیا را با همه اقتضائاتش می پذیرد؛ می پذیرد که زندگی یک معادله n متغیره ای است که دست بالا تو روی چهار پنج متغیرش بتوانی فکر کنی چه برسد به این که بتوانی تغییر ش بدهی! چنین شخصی با خودش و دنیای پیرامونش، سر آشتی دارد.

و کسی که زندگی در دنیا را به رسمیت نشناسد، اقتضائات دنیا را نمی پذیرد و رسماً وارد جنگی تمام عیار می شود که تمام n متغیر زندگیش را تحت اختیار بگیرد! چنین شخصی با خودش و دنیای پیرامونش سر جنگ دارد.

بغرنج تر از آنانی که دنیا را به رسمیت نشناختند کسانی هستند که میانه مانده اند! از سویی فکر و دل شان برای به دست آوردن تمام متغیر زندگی است و از سویی می بینند وجودشان خیلی ضعیف تر از فکر و دل شان حرکت می کند؛ از این حیث اینان سرگردان و گیج می شوند و دائماً هم با خودشان و هم با دنیای پیرامون شان در جنگ و آشتی هستند.

 شوربختانه غالب ما آدم های متوسط الحال در همین دسته ایم و باید اعتراف کنیم که حال مان بدتر از آنانی ست که دائماً با خودشان در جنگ اند! ما میانه این جنگ و آشتی، نه عزم راسخ جنگ را داریم و نه شجاعت و جسارت آشتی! نه حرکت و پویایی جنگ را داریم و نه آرامش و آسوده خاطری آشتی!

أحسن الحال را کسانی دارند که مختصات واقعی دنیا و خودشان را فهمیده اند و پذیرفته اند که باید علی رغم جهد و سخت جانی، در مقابل خیلی از متغیرها خود را به تجاهل و تغافل بزنند؛ و فقط بر روی متغیرهایی متمرکز شوند که برای آن آفریده شده اند و فردا از آنان درباره مسئولیت شان سوال می پرسند ... .

أحسن الحال ها خوب فهمیده اند که دنیا جای کوچکی برای به دست آوردن همه معنای زندگی ست ... .

 

`اللَّهُمَّ فَرِّغْنِی لِمَا خَلَقْتَنِی لَهُ وَ لَا تَشْغَلْنِی بِمَا تَکَفَّلْتَ لِی بِه`

خدایا به من فرصت بده تا به آنچه که تو من را به خاطر آن خلق کردی بپردازم و من را به اموری که تو خود برای من عهده‌دار آنها شده‌ای، مشغول نکن.

 

للحق

  • محمد طاهری
۱۸
خرداد
۰۱

للباقی

این روزها که وقت نمی کنم یک دل سیر به آیینه نگاه کنم، نگران `خلوت`هایم هستم.

عجالتاً `اللهم انّی اُحبّک`

للحق

  • محمد طاهری
۱۴
خرداد
۰۱

للباقی

چندی پیش در جمع مدیران یکی از صنعت های موفق در حوزه لوله های کامپوزیتی که برای صنعت نفت و آب کار می کرد و بخشی از نیازهای حیاتی کشور را حل کرده بود و امروز وارد بازارهای بین المللی شده است گفتم: اگر می خواهید به خودتان و کشور، خدمتی بیش از این تولیدات باارزش تان داشته باشید باید قصه پیشرفت از صفر تا امروزتان را `روایت` کنید؛ حتی اگر خیلی بخواهید سود مدارانه هم برخورد کنید بدانید تا چند سال آینده، بهترین تبلیغ صنعت های بزرگ و موفق، تبلیغات شهری و بیلبردهایشان نیست، روایت قصه شان است!

حالا #مهدی_قزلی در #شریان_مکران روایتی از ابر پروژه احداث خط لوله هزار کیلومتری انتقال نفت از کوره به جاسک را کرده است؛ این جنس روایت از یک پروژه تمام ایرانی که مانع از خروج ۵۰۰ میلیون یورو ارز از کشور شده است و توانسته است یک کار استراتژیک برای توسعه سواحل مهم مکران انجام دهد و صادرات نفت را از منطقه پر چالش تنگه هرمز دور بکند و باعث تأسیس پتروپالایشگاه جاسک بشود و ... کاملاً لازم و ضروری است. همین صد و چند صفحه مختصر کتاب، که از نحوه تولید لوله های فولادی خط ترش تا چگونگی مذاکرات با اهالی منطقه در خصوص تحصیل اراضی و همت خستگی ناپذیر مهندسان و تکنسین هایمان را نشان می دهد، برای نشان دادن غیرت و تخصص داخلی کفایت میکند.

متأسفانه درین سال ها غالب روایت های تحریم، با قرائت رسمی و سیاسی انجام شده است و جای چنین روایت های صنعتی و عملیاتی از تحریم عمیقاً خالی ست که جوان ایرانی باور کند ظرفیت های کشور و متخصصین ش آن چنان است که بتواند پایانه نفتی جاسک را در عرض مدتی کوتاه علی رغم این حجم از تحریم عملیاتی کند در حالی که پروژه مشابهی مثل ترمینال نفتی فجیره امارات با همین مشخصات پایانه خودمان، صفر تا صدش توسط خارجی ها اجرا و باز بهره بردارش هم خارجی می شود!

للحق

  • محمد طاهری
۱۲
خرداد
۰۱

للباقی

خدایا نفس م سرکشی می کند. اجازه می دهی از جانب تو، قولی به آن بدهم؟! اجازه می دهی به او قول دهم اگر رام شد، خودت شخصاً به آن نظر می کنی و نظرکرده ش می کنی؟!

ربّ انّی مغلوب فٱنتصر

للحق

  • محمد طاهری
۱۰
خرداد
۰۱

للباقی

من از میانه گچ و سیمان و بتن و سود ناخالص و درآمد عملیاتی و ... همچنان دلتنگیم را فریاد میزنم؛ فریـــــاد از دل بی قرار و یاغی و سرکش من! فریــــاد از سوال های بیشمار من! فریـــــاد از شانه های نحیف من و بار سنگین آدمیت ... .

للحق

 

 

 

 

 

 

  • محمد طاهری
۰۷
خرداد
۰۱

للباقی

در دلم گفتم کاش جای آسمان هایمان عوض می شد؛ آسمان غبارآلود من برای تو باشد و آسمان پر از آبی غلیظ و صاف تو برای من؛ آسمان بی ستاره من برای تو باشد و آسمان پر از خوشه های افلاکی تو برای من. 

به خودم نهیب زدم چرا دعای خیر می کنم برای خودم و دعای شر می کنم برای تو! خودم در جواب نهیب م گفت آدم های آسمانی باید گاهی کاملاً عادی، زمینی شوند تا حال ما متوسط الحال ها را بفهمند. 

خود خودم که خواست نهیب جدیدی بزند، یک آن، آرام و ملیح با لبخند گفتی: نگاهت سنگین ست! 

کنایه ت را فهمیده نفهمیده گفتم: می آیی آسمان مان را عوض کنیم؟

بی درنگ گفتی به یک شرط!

ذوق زده گفتم: نشنیده قبول!

صدایت را آرام تر کردی و گفتی: چشم های من برای تو و چشم های تو برای من! 

فاتحانه گفتم: باختی، بد هم باختی!

معصومانه گفتی: قلب، کتاب چشم است و چشم از آسمان ها بزرگتر. دلم می خواهد با قلب صافی، دنیا را ببینم. 

خندیدم و گفتم: من صافی تو را می خواهم و تو صافی من! 

به قلبت اشاره کردی و گفتی: گمان می کنی نهایت زندگی جز جمع صافی ما ست؟! جمع من و تو و خیلی های دیگر آن زیبای واحد است؛ آن صافی عظیم ست. 

 

به گمانم آسمان ت یا چشم هایت یا قلب ت را هم به من بدهی باز چیزی عوض نمی شود.

کاش لحظه ای درست جای تو بودم ... .

للحق

  • محمد طاهری
۰۶
خرداد
۰۱

للباقی

 

` دلفین وقتی که دلش هوس شکار پرنده می کند، حیله ای به کار می برد! مثلاً ماهی ای را می گیرد و می کشد و شکمش را پاره کرده و روی آب پهن می کند و در زیر آن کمین کرده و آب را حرکت می دهد تا خودش دیده نشود؛ وقتی پرنده می آید تا ماهی مرده را بردارد، به او حمله برده و شکارش می کند! به این فریب نگاه کن که چگونه در طبع این حیوان به خاطر مصالحی تعبیه شده است!! `

 

چه کسی با چه قدرتی و با چه ساز و کاری، چنین سیستم هوشمندی را در دلفین ایجاد کرده است؟! و دلفین قرار است کدام گوشه پازل هستی را پر کند؟!

فتأمل

#توحید_مفضل

 

للحق

 

  • محمد طاهری
۳۱
ارديبهشت
۰۱

للباقی

امروز مسئولیت جدیدی در حوزه صنعت به ما سپرده شد؛ در جلسه معارفه با همه وجود گفتم این شرایط اقتصادی کشور، مهم ترین عامل انگیزه ما برای کار با همت و با انگیزه ی الهی ست.

خدایا تو شاهد باش که این سنگر را اینک مهم ترین نقطه دنیا برای خودم می دانم که باید برای تو کار کنم و فقط و فقط تو را ببینم. 

قدرت و نیرو و توانم بده و نقص هایم را جبران کن و مرا درین مسیر موفق گردان.

اللهم وفقنا لما تحب و ترضی

۱۴۰۱/۲/۳۱

للحق

  • محمد طاهری
۳۰
ارديبهشت
۰۱

للباقی

 

``` روباه وقتی که خوراکی نمی یابد خود را به مردن می زند و شکم خود را باد می کند، به طوری که پرنده خیال می کند مرده است و برای خوردن روی بدنش می نشیند! این جاست که روباه بی درنگ او را در چنگال می گیرد و می خورد!

روباه از نظر قدرت و پرش و توان، مثل سایر درندگان نیست تا شکار خود را به چنگ آورد؛ با زیرکی و نیرنگی که به او داده شده کمبود توانش جبران و زندگیش تأمین می شود!

حال چه کسی این شیوه را به روباه بی عقل و زبان آموخته است؟! غیر از کسی که روزی او را متکفل شده که از این راه و امثال به او برساند؟!```

  

چه کسی با چه قدرتی و با چه ساز و کاری، چنین سیستم هوشمندی را در روباه ایجاد کرده است؟! و روباه قرار است کدام گوشه پازل هستی را پر کند؟!

فتأمل

#توحید_مفضل

 

للحق

  • محمد طاهری
۲۸
ارديبهشت
۰۱

للباقی

امشب، شب اول ییلاق است! شب اولی ست که در حیاط می خوابم. لذت زیر آسمان خوابیدن و غرق در ستاره ها و آسمان و مهتاب شدن، خیلی باارزش است؛ ارزش ش را وقتی می فهمم که فکر می کنم تا دیشب من بودم و حصاری در اطراف! الان من هستم و بی کرانگی آسمان!

الحمدلله

للحق

  • محمد طاهری
۲۵
ارديبهشت
۰۱

للباقی

سال ها پیش، کنار مزار شهید گمنام آن هنگام که دلم عجیب و غریب گرفته بود و تنهایی همه سرزمین وجودم را فتح کرده بود، گفتم:

`عالم از خامشیم شعله بگیرد حق است

چون که با شاهد خود عقد اخوت بستم ...` 

حالا هم همان حال غریب را دارم و شاهدی که نیست اما حضرت عشق که حاضر و ناظر است! توکل بر ذات تنهایش ...

للحق

  • محمد طاهری
۲۴
ارديبهشت
۰۱

للباقی

آب کردم توی بادکنک و با بچه ها بازی می کردیم؛ جذاب شده بود!

بادکنک آب شده را می فرستادم تو هوا و بچه ها می خندیدند و گاهی شلپ! روی زمین می‌افتاد ولی نمی پوکید و هیجانش بیشتر بود!!

همین حین بازی یک کشف کردم! یک شاخص ایمانی را وسط بازی کشف کردم! دیدم شش دانگ حواسم پیش بازی و بچه ها نیست؛ واقعیتش شلوغی این ایام نمی گذاشت با همه وجودم بازی کنم! 

و این یک شاخص خیلی خوب ایمانی ست! هرچه ایمان بیشتر قدرت تمرکز بیشتر و دل مشغولی و ذهن مشغولی کمتر ... .

بله! 

یعنی حین هر بازی، میشود راحت محک زد ایمانمان را!

کل من علیها fun !!

للحق

 

  • محمد طاهری
۲۳
ارديبهشت
۰۱

للباقی

 

کتاب از `بوانات تا اوپسالا` را به تازگی نشر روایت فتح، چاپ کرده و به نمایشگاه کتاب آورده است.

 

برشی از کتاب:

``صداهایی را کـــــــــش دار شنیدم، اما چیزی از آن نفهمیدم. بدنم شدید کوفته بود و همه چیز را سیاه می دیدم. کمی که گذشت فهمیدم چشم هایم بسته است! همه توانم را به پلک‌هایم دادم؛ کمی بازشان کردم؛ نوری به چشمم ریخته شد و سریع پلک هایم را بستم؛ باز تلاش کردم و پلک‌هایم را باز کردم؛ این بار مقاومت بیشتری کردم؛ بار سوم کامل چشم‌هایم را باز کردم. سرم را به طرف صداهای غریبه‌ای که می شنیدم چرخاندم؛ تا صحنه را دیدم سریع چشم‌هایم را بستم و محکم به هم فشار دادم؛ آخر چیزهایی دیده بودم که باورم نمی شد! 

باورم نمی شد که شهید شده باشم؛ در دل، خدا را هزاران بار شکر کردم که بالاخره مرا لایق دید و شهادت را نصیبم کرد. چیزهایی که دیده بودم را به حساب بهشت گذاشتم و نعمت های خاص بهشتی نظیر همین حورالعین ها که کَأَمْثَالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَکْنُون! البته ما در قرآن نخوانده بودیم که چنین صورت های سفید با آبشاری از موهای بلوند دارند! چشم‌هایم را باز کردم و غرق در دیدن نعمت های خاص بهشتی شدم که  رَاضِیَةً مَّرْضِیَّه! هم خدا راضی بود و هم ما راضی!!

تا دیدند چشم‌هایم را باز کرده ام سریع چند نفر‌شان به سمتم آمدند و با هیجان و شادی برایم حرف زدند. چیزی از حرف‌هایشان متوجه نشدم اما با لبخند، جواب اظهار محبت‌های احتمالی‌شان را دادم!

به صحبت هایشان که دقت کردم دیدم شبیه زبان انگلیسی حرف می زنند؛ یادم آمد جایی خوانده بودم زبان اهل بهشت، عربی است! گفتم لابد بهشتِ شهدا اختصاصی ست! دست و پا شکسته چند کلمه‌ای انگلیسی بلد بودم و همین بهانه خوبی بود تا سرِ صحبت را با این حورالعین ها باز کنم. از یکی شان که به جهت نعمت بهشتی، برازنده‌تر بود پرسیدم "وات ایز یور نیم؟" ‌اسمش را فهمیدم که گفت سوزان! گفتم اُکی و هر دو بی جهت خندیدیم!

در همین حال و هواهای خوش بودم که از دور صدایی آمد؛ یک نفر داشت نزدیک می شد و بلند بلند می گفت یا الله یا الله! دیدم عربی حرف می زند گفتم یحتمل می خواهد مرا به بهشت عادی‌ها ببرد!! نزدیک‌تر شد و حورالعین ها کنار رفتند؛ دیدم یک آخوند است!!! تا آخوند را دیدم حتم کردم این جا نه بهشت است و این خانم ها نه حورالعین!!``

 

للحق

  • محمد طاهری
۲۳
ارديبهشت
۰۱

للباقی

 

``` گوزن، مارها را می خورد؛ سپس تشنگی بر او غلبه می کند ولی از نوشیدن آب خودداری می نماید. زیرا می ترسد که با خوردن آب، سم در بدنش پخش گردد و او را بکشد.

در کنار برکه آب میاستد در حالی که سخت تحت فشار تشنگی و عطش است و با صدای بلند ناله و زاری می کند و آب نمی خورد!

 

درباره اش بیاندیش که چه توانی در نهاد او گذاشته شده که عطش شدید را تحمل می کند مبادا زیان ببیند و این چیزی ست که انسان عاقل و فهمیده شاید نتواند در این گونه موارد خود را نگاهدارد!!! ```

 

چه کسی با چه قدرتی و با چه ساز و کاری، چنین سیستم هوشمندی را در گوزن ایجاد کرده است؟! و گوزن قرار است کدام گوشه پازل هستی را پر کند؟!

فتأمل

#توحید_مفضل

 

للحق

 

  • محمد طاهری
۲۳
ارديبهشت
۰۱

للباقی

آقا مگه قورباغه، مورچه میخوره؟!

نکنه ماس مون شله؟!!

للحق

 

 

 

 

  • محمد طاهری
۲۰
ارديبهشت
۰۱

للباقی

من کشف این لحظات پر شکوه را قدر می دانم و خاضعانه سر به سجده ی خالق این لحظات می سایم. 

لحظات با هیبت عقد با تنهایی و هم آغوشی با غربت، جلوه تازه ای از تو ظهور می کند که پیشتر آن را نه تجربه کرده ام نه این چنین حسش! لحظاتی که دنیا و ما فیهایش سیاه و فقط نور تو آشکار می گردد و خدا می داند که این سیاهی از فراق ما ست ... .

و تو می بینی که درد، فصل مشترک همه این لحظات است ... .

چه خوشی بالاتر از این که این لحظات، ذاتاً تویی!

 

 

``ای تکیه گاه و پناه

زیباترین لحظه های

پرعصمت و پر شکوه

تنهایی و خلوت من

ای شط شیرین پرشوکت من``

 

للحق

  • محمد طاهری
۱۸
ارديبهشت
۰۱

للباقی

پنچر م.

للحق

  • محمد طاهری
۱۶
ارديبهشت
۰۱

للباقی

چشم بسته، غیب می گویند آن ها که معتقدند اقتصاد امروز ایران، نیازمند اصلاحات اساسی ست! 

 این گزاره بدیهی، با دست کم دو چالش اساسی تر رو به رو ست:

یک: به دلیل بی تدبیری های پیاپی مسئولین، مردم اعتماد لازم را ندارند که اینان مرد این میدان هستند!

دو: گرده مردم مستضعف، به اندازه کافی خم شده است و طاقت ی برای فشار بیشتر ندارد.

تصمیم درست علی رغم این دو چالش اصلی، عیار کارگزاران و دولت مردان را نشان می دهد و گرنه من یک لاقبا هم می دانم اقتصاد ما مریض است و نیازمند تصمیم سخت!

هنر و عیار دولت انقلابی و مجلس انقلابی و همه ارگان های دیگر که امروز همه یک رنگ اند، به این است که پیش از هر گونه حرکت اصلاحی و سخت، اعتماد سازی واقعی کنند. پر واضح این که این اعتماد سازی کار سخنگوی دولت و وزیر اقتصاد و آمنه سادات ذبیح پور نیست! عزم همه حاکمیت را می خواهد که یک صدا این اعتماد به وجود بیاید و اعتماد به غارت رفته ملت در این سال ها بازگردد. و این مقدمه ی #اصلاح_اقتصادی از خود اصلاح اقتصادی مهم تر و سخت تر است! 

دامنه این اعتماد سازی از عادل فردوسی پور و سروش صحت را شامل می شود تا تحقق وعده های کوتاه مدت مسئولان و نشان دادن جربزه شان تا شفافیت آرای نمایندگان و شفافیت عملکردی ساختارهایی مثل شورای نگهبان و دیگر دستگاه های حاکمیتی و حکومتی.

کاش این فهم بین کارگزاران نظام، عمومی شود که تصمیم های سخت از دل جلسات محرمانه بیرون نمی آید و تنها از همراهی توده های مردم ی ممکن می شود و این همراهی، جز با #اعتماد مردم محقق نمی شود. 

للحق

 

 

  • محمد طاهری
۱۴
ارديبهشت
۰۱

للباقی

آنچه از این روزهای سیاست و فرهنگ می فهمم سینه ام را فشار می دهد؛ دیگر حوصله بعضی چیزها را ندارم و ترجیح می دهم بیشتر سکوت کنم.

ساکت تر شده ام و با همین موسیقی آرام، بیشتر فکر می کنم.

نمی دانم! احساس می کنم درد همه آرمان خواهی های گذشته را این روزها باید یک جا تحمل کنم؛ همه دردها یک طرف، درد مردم بی چاره ای که این روزها درین زندگی یکبار مصرف شان از شدت مشکلات و بدبختی به پوچی و نیستی رسیده اند یک طرف؛ و وای به حال همه منفعت پرستان خاصه آنان که پشت ظواهر دین و ارزش ها پنهان شده اند و عامل وضع موجودند.

 در خودم خزیده بودم و با دردهای خودم در عین خاموشی، به گفت و گو بودم؛ نمی دانم چه شد که دست بر قضا باز گذارم به پشت همان قفس شکسته افتاد؛ قفس شکسته و سار رها شده ... .

همان قفس مقدسی که پیشتر به آن خیلی فکر می کردم؛ و سار ی که هیچ گاه نفهمید خدا چگونه به وسیله او مرا راهی سرزمین های ناشناخته وجودیم کرد؛ روزگاری که حیران میان خودخواهی و دگرخواهی راهی رحلت ی شدم که توشه ش برای یک عمر است.

ذات دنیا همین ست ... . آخرالأمر قفس ها می شکنند و اسیرها آزاد می شوند. و تو می دانی که سار واقعی من بودم. من بودم که در آن قفس، بال بال می زدم و به دیواره های قفس محکم ضربه می زدم! اما چرا من صورت سار را به گونه ای دیگر می دیدم؟! من مظلوم تر بودم یا آن چهره معصوم؟! 

 همیشه دعاگوی سار هستم هرجا که باشد ... .

دنیا، دنیای سیمانی شده است؛ زودگیر و سخت گیر! اما درد بی عدالتی و تبعیض سخت ترین وجه این دنیای سیمانی ست. من مربوط به زمانه و عصر سیمان نیستم؛ خدا تقدیرم را درین عصر سخت قرار داده ..‌. .

کاش مرگم سیمانی نباشد‌.

این روزها برایم سخت می گذرد؛ سکوت، دنیا را فقط کمی برایم قابل تحمل تر کرده است؛ من مانده ام و سختی های عصر سیمانی و تنهایی های نفس گیرش.

للحق

 

  • محمد طاهری
۱۱
ارديبهشت
۰۱

للباقی

اگر مهر ش به کوه گفته می شد، بی درنگ آبشاری از اشک از دل کوه جاری می شد؛ اما نشد... .

به گمانم اسم کوه بد در رفته است؛ کوه مظهر صلابت است و نه قساوت! وای بر آنان که دل شان قسی شد و بیچاره آنانی که گرفتار قسی ها می شوند.

مسلمان نشنود و کافر نبیند

#راحل

للحق

 

 

  • محمد طاهری
۱۰
ارديبهشت
۰۱

للباقی

وقتی آرزوهایت خیلی بزرگ شد، خیلی بزرگ تر از دنیاهای مرسوم دیگران، طبعاً غریب می شوی و مظلوم. حتی اگر میان آدم هایی باشی که مثل تو دنبال حقیقت اند. مرحوم #نادر_طالب_زاده آرزوهایش خیلی بزرگ بود و چیزهایی از انقلاب اسلامی برای فضای بین الملل می خواست که هیچ شباهتی با دنیاهای مرسوم دیگران و آرزوهایشان نداشت. 

و این غربت، خصلت همه آرمان خواهانی ست که دنیا، طاقت آرزوهایشان را ندارد.

و شاید باارزش ترین توشه برای عالم باقی، همین `غربت` باشد.

به حق `غربت`ش بر سفره حضرت اباعبدالله(ع) مهمان شود‌.

للحق

  • محمد طاهری
۲۸
فروردين
۰۱

للباقی

از عالم صنعت و مهندسی آموخته ام که باید در بخش های حیاتی سیستم، مدیریت ریسک کنی و شدیداً اعتمادپذیری را بالا ببری؛ به عبارت دیگر آن چنان ضریب اطمینان را بالا ببری که احتمال خطر به صفر میل کند؛ و این یعنی هزینه بیشتر و پذیرش این نکته مهم که علی رغم این که ممکن ست سیستم با همین وضعیت هم جواب بدهد اما تو سیستم را ایمن تر کن؛ و این یعنی دل نبستن به واقعیات؛ و این یعنی بیمه کردن واقعیات؛ و این یعنی برای هدفی بالاتر، ذبح کردن علاقه کوچکتر؛ و این یعنی فاصله گرفتن از لبه های پرتگاه و آسوده زیستن؛ و این یعنی کنترل هیجان و احساسی نشدن؛ و این یعنی پذیرش اقتضای صنعت، اقتضای اقتصاد و اقتضای دنیا.

و امروز باورم نمی شود که این چنین یک مرتبه ای تمام شود!!

رب ادخلنا مدخل صدق و اخرجنا مخرج صدق، و جعلنا من لدنک سلطانا نصیرا

للحق

  • محمد طاهری
۲۶
فروردين
۰۱

للباقی

می ترسم؛ می ترسم از این که در عالم باقی، بعضی از جاها اذن ورودم ندهند به خاطر این که طهارت لازم را ندارم. 

خدایا پاکم کن و خاکم کن.

للحق

  • محمد طاهری
۲۳
فروردين
۰۱

للباقی

چرا اینقدر سخت می گیری؟! مگر این دنیا قرار ست چه قدر طول بکشد؟! مگر نه لَمْ یَلْبَثُوا إِلَّا عَشِیَّةً أَوْ ضُحَاهَا؟! کل این عالم مگر بیشتر از شبی تا صبح یا روزی تا غروب است؟! 

چرا اینقدر سخت می گیری؟! قرار ست چه اتفاق خارق العاده و چه اعجازی رخ دهد درین زندگی که برای آن ارزش دارد این همه سخت بگیری و خودت را عذاب بدهی؟! 

چشمانت را ببند؛ ذهنت را خالی کن؛ و به زیبایی هایی که دیده ای فکر کن. از خنده های شیرین یک بچه، از بوی ریحان کنار نان و پنیر، از عاشقانه های یک مادر خوش قلب، تا دلدادگی آن جوانک حواس پرت، تا قهقهه یک پیرزن بی دندان، تا گاز گرفتن سر انگشت ت توسط یک مورچه! 

همه این ها محصول `سادگی` است؛ سادگی ست که حال را خوب خوب می کند با کمترین بهانه ها. قبول نداری دشمن سادگی، سخت گرفتن ست؟!

آتش زدن همین سادگی ها و زیبایی ها به امید چه اتفاقی در آینده میارزد؟! 

بس کن! به خدا هیچ چیزی ورای این سخت گرفتن ها نیست جز تباهی عمر و جوانی و زیبایی. 

پیشتر به تو گفته بودم: عشق، برفی ست که تنها بر زمین سادگی می نشیند. 

منتظرت هستم؛ بیا

للحق

 

  • محمد طاهری
۲۳
فروردين
۰۱

للباقی

گاهی شکر نعمت، در نعمت می ماند و به شکر منعم نمی رسد. و این باعث حسن ظن به نعمت می شود و گاهی به حسن ظن به منعم نمی رسد.

خاک بر سر من برای همه لحظاتی که اندکی حسن ظن م به تو کم شد ای عزیزترینم... .

للحق

  • محمد طاهری
۱۶
فروردين
۰۱

للباقی

هیچ ارزش اصیلی در این دنیا نیست که رسیدن به آن، عیان و مکشوف باشد. عشق، آن گوهر اساسی نیز در لایه های سختی درهم پیچیده شده است و برای رسیدن به این گنج می بایست خروارها خاک و خاشاک را از سر راه برداشت. و این مظهر اسم غیرت خدا ست که تحفه هایش را از دست نامحرمان با سختی و مشقت دور می کند.

از همین سو ست که خیلی از زیبایی های اصیل، ظاهری سخت و نا زیبا دارند!

کتاب اینک شوکران( شهید منوچهر مدق) را می خواندم؛ یک عاشقانه ساده و زیبا که خواندنش فقط آسان ست؛ یک عاشقی ای توأم با سختی های بسیار؛ آن چنان این ریشه عاشقی قوی می شود که پای رفتن شهید را لنگ می کند تا آن سو که خانم ش رضایت می دهد و در آغوش او جان می دهد.

چیز دیگری که نظرم را جلب کرد آن دوره سخت بعد از جنگ برای رزمندگان و خانواده هایشان است؛ آن زمان که آدم های جنگ وارد مرحله جدیدی می شوند؛ نه کسی آن ها را می شناسد و نه آن ها کسی را! درست همان زمان هایی که درجه دادن ها آغاز می شود و برای دیدن یک همپیاله، باید از صد تا در رد شوی و با ده تا منشی هماهنگ کنی.

ابتکار نویسنده در متن که گاهی راوی را عوض می کرد هم جذاب بود.

بعد التحریر: عشق یک فهم اختصاصی ست؛ و به گمانم آب عشق، با عیان و آشکار و عموم، در یک جوی نمی رود! و وای به امثال منِ ظاهرگرای عوام پرست ... .

للحق

 

  • محمد طاهری
۱۵
فروردين
۰۱

للباقی

 

ما سوالات خیلی مهم و بزرگ و حیاتی داریم و هر کسی که درگیر و مبتلای افیونِ روزمرگی نشده باشد این سوالات لحظه ای رهایش نمی کند.

 

و اصلاً این سوالات جنسش با همه سوالات دیگر فرق دارد؛ جوابی می شنوی و قانع می شوی اما همان لحظه تشنه تر می شوی و سوال دار تر!

 

و خودمانیم علوم رایج کجا می تواند آتش جان تو را برافروخته تر کند؟! این علوم رایج سرد کننده اند نه گرم کننده.

 

سوالاتی از هستی مان، از خودمان، از کیستی مان، از دل، از روح، از حرکت و سفر، از عشق و راهبر، از راه، از درک معنا و ... .

 

کتاب نرگس عاشقان دکتر نیری، کتاب خوبی بود در خصوص توضیح مبانی محوری عرفان اسلامی. در بین کتاب هایی که درین حوزه خوانده بودم هم جامع تر بود هم روان تر. از آن دوست عزیزی که معرفی کرد هم سپاسگزارم!

 

می دانم اصل درس عشق در دفتر نیست؛ اطفی السراج فقد طلع الصبح ... .

 

للحق

  • محمد طاهری
۱۴
فروردين
۰۱

للباقی

زنبور عسل را از آن سو، {نوب} می خوانند که به کندوی خویش باز می گردد.

درین زمانه تباهی و آوارگی و درین فرصت طلایی، قلب مان را {منیب} کن یاایهاالعزیز.

 

`قد اقبل الیکم شهر الله`

للحق

  • محمد طاهری
۱۲
فروردين
۰۱

للباقی

به گمانم این روزها باید بیشتر از اکنون، درباره گذشته حرف بزنیم؛ باید برگردیم به روزهای پیش از بهمن 57؛ باید برگشت به خرداد 42؛ و درست برگشت به کشف الأسرار. و اگر حوصله داشتیم سری به مشروطه بزنیم و تنبیه الامه و تنزیه المله! 

43 سال از یک اتفاق بزرگ سپری می شود؛ نه روزهای پیش از انقلاب یا روزهای اوایل انقلابیم که صرفاً از آرزوهایمان بگوییم نه عمر زیادی از انقلاب گذشته که صرفاً حسرت بخوریم.

باید مرور کنیم و از آرزوهای آن زمان ها حرف بزنیم؛ ببینیم چه قدر آن آرزوها واقعی بوده اند چه قدر آرمانی؛ آن آرزوها را در بستر اقتضائات تاریخی و مناسبات جهانی و تطور زمانه نگاه کنیم و به جای آرمانی قضاوت کردن، واقعی قضاوت کنیم.

من نمی دانم اگر بر فرض میزگرد آزاداندیشی امروز شکل بگیرد و از حضرت امام و حضرت آقا و حلقه یارانشان مثل شهید مطهری و شهید بهشتی در جلسه باشند تا علی شریعتی و محمدباقر صدر تا مرحوم نائینی و شیخ فضل الله و بخواهند در مورد امروز صحبت کنند، چگونه قضاوت می کنند؛ ولی حتم دارم اقتضائات تاریخی و مناسبات جهانی  و تطور زمانه، باعث بشود برخی از نگاه ها و آرزوهایشان تغییر کرده باشد.

اما به گمانم از این که نخ تسبیح همچنان محفوظ مانده است، همگی اتفاق نظر داشته باشند.

نخ تسبیح، نظامی بر پایه خواست و اراده مردم است که با عقلانیت اسلامی دنبال عدالت و آزادی و استقلال و بسترسازی برای تشکیل حکومت اسلامی و انسانی و الهی است.  

اگر این روزها حالمان خوش نیست، به خاطر این ست که سرمایه اجتماعی این انقلاب دارد لطمه جدی می بیند. "خواست و اراده و ایمان مردم، حتّی بالاتر از این، عواطف آن‌ها، پایه‌ی اصلی حکومت است. این نظر اسلام است و ما هم به همین معتقدیم." این جمله راه بر نظام است؛ در نظامی که حتی باید محافظ عواطف مردمانش باشد، این حجم از بی هنری و بی تدبیری در مقابل عواطف و خواست مردم توسط یک سری مسئول جاهل و خائن، عمیقاً نگران کننده ست و حال همه مان را ناخوش می کند.

باید احساس خطر کرد از این مسئولان جاهل و خائن که آرزوهای تاریخی ما را نشانه گرفته اند. در همین روز جمهوری اسلامی باید بلند فریاد زد که هر صدایی در مقابل اراده و عواطف مردم باشد صدای ضد انقلابی است و صدای انقلابی، درست صدای مردم است.

به امید حفظ و تأیید این نخ تسبیح تا ظهور ولی عصر(ارواحنا فداه).

للحق

 

 

  • محمد طاهری
۱۱
فروردين
۰۱

للباقی

به گمانم در عالم اندیشه و معنا و حکمت، هیچ حجابی بالاتر از عنوان ها و برچسب ها نیست. فیلسوف، متأله، فقیه، اندیشمند، محقق، پژوهشگر، علوم انسانی خوان و ... . این عناوین رخت سنگین آهنی را بر آدم می پوشاند و دریچه های معنا را بر قلب، می بندد. یعنی آدمی خود به دست خود، خودش را از فهم معنا منع می کند! دست و پا می زند اما جز یک سری معلومات بی خاصیت نصیبش نمی شود.

جز آنان که از همه این القاب و عناوین سنگینِ خانه سوز، رها شده باشند. و فقط در پی گمشده های وجودی خود باشند ... .

`اللهم انی اعوذ بک من علم لاینفع`

للحق

  • محمد طاهری
۰۸
فروردين
۰۱

للباقی
مرده ی رونده ی من! نشسته نه، ایستاده و در حرکت، برایت فاتحه می خوانم. 
تخیل شیرینی ست مواجهه ی دو مرده ی رونده؛ سر گذری، بی هوا چشم در چشم هم ... .
للحق

 

  • محمد طاهری
۰۷
فروردين
۰۱

للباقی

هنوز خدا را شکر سنگ و آهن نشده ام؛ هنوز تغییر می کنم. 

وقتی فکر می کنم به این سال ها می بینم کم تغییر نکرده ام و این یعنی هنوز آدم م. 

وقتی فکر می کنم به گذشته و شیوه نگاه کردنم را تأمل می کنم، حس خاصی دارم! بعضاً تغییرات محسوسی داشته ام اما از گذشته بیزار نیستم چرا که مسیر امروز از دیروز گذشته است لابد! 

با خودم فکر می کنم چه قدر در آینده تغییر می کنم؟! آیا آن قدری هست که فردا وقتی به امروز فکر کنم حس خاصی داشته باشم؟!! به وجد بیایم از تغییراتم؟! و گمان کنم این تغییرات همه مسیر زندگیم را عوض کرده است؟! 

من امروز درست در آن نقطه ای قرار دارم که فردا خودم را قضاوت می کنم؛ درست همان نقطه ای که کشف اکنونم باعث شوق فردایم می شود. 

و تو که نیک می دانی همه این کشف ها، توفیق است و ما توفیقی الا بالله ... .

بعدالتحریر: البت هر تغییر ی که نه؛ مراد م از تغییر، تغییر آگاهانه ست و گرنه همان سنگ و آهن هم با صرف زمان تغییر می کنند! 

للحق

 

  • محمد طاهری
۲۹
اسفند
۰۰

للباقی

برای چون منی ضعیف الحال که دست بالا گاهی متوسط الحال بشوم! مهم ترین وجه وصول به أحسن الحال ی، رهایی از تعلقات سنگین روزمرگی ست.

یا الله حول حالنا الی أحسن الحال ... .

شروع سال ۱۴۰۱ و قرن جدید

للحق

  • محمد طاهری
۲۵
اسفند
۰۰

للباقی

آن چنان خسته ام که دلم می خواهد فقط یک لحظه حضرت آدم (علیه الرحمه) را ببینم و بپرسم یک سیب ارزش ش را داشت؟!!!

 

بعد التحریر: تحمل می کنم با زخم، چون مرهم نمی بینم ... .

للحق

  • محمد طاهری
۲۵
اسفند
۰۰

للباقی

ما بی صبرانه منتظر معجزه ایم.

ولی متأسفانه باید بگویم معجزه ای رخ نمی دهد ... .

للحق

  • محمد طاهری
۱۹
اسفند
۰۰

للباقی

به گمانم گاهی ما که زیاده آرمان خواهیم! فراموش می کنیم که انقلاب قرار نیست حکومت عدل موعود باشد! دست بالا بتواند زمینه را برای ظهور آماده کند. اگر این گزاره را بپذیریم دیگر این قدر اعصاب و روان مان از این همه بی عدالتی ها و تبعیض ها و فسادها خرد نمی شود و طاقت مان طاق!

یکی از دل مشغولی های همیشگی من این بوده که جایی باشم که اثرگذاری حداکثری داشته باشم؛ این دل مشغولی ها گاهی زیاده آدمی را دچار شک و تردید و ابهام و حتی کم انگیزه ای می کند و این پرسش که دائماً مثل پتک بر سر آدم زده می شود که این جایی که هستی واقعاً برای آن آرمان های بزرگ موثری؟!

امروز اما دیگر "جا" برایم نیست؛ هر جا که باشم، باشم. باید بپذیرم که توقعاتم واقعی باشد هم از جامعه هم از انقلاب و هم از خودم. 

من سال ها فکر می کردم باید چه بخوانم چه علمی بیاموزم چه شغلی را بپذیرم و چه های بسیاری که همیشه در سر م رژه می رفته اند اما امروز آرام ترم.  به گمانم تنها چیزی که مهم است این ست که آدمی عمرش را در جهاد بگذراند؛ یعنی برای خدا و در جهت تحقق اراده الهی؛ باقی دیگر اهمیت چندانی ندارد. رشته و شغل و مهارت و جایگاه و ... .

خدایا شبی حال رهایی خوبی داشتم؛ با خودم فکر می کردم چه قدر ها می توانم عاشق تر باشم!

للحق 

  • محمد طاهری
۱۴
اسفند
۰۰

للباقی

و خدا سی ساله ام کرد.

سر به سجده می گذارم و فکر می کنم به این همه موهبت و محبتی که به من درین سی سال داشته است و من چه قدر نمک به حرامی کرده ام.

شکر می کنم و عمیقاً طلب عفو.

امروز یک نگاه دقیق تری به این سی سال داشتم؛ عناوین کارهایی که در طول این مدت انجام داده ام را نوشتم و بررسی کردم. شاکرم که توفیق داشته ام طبع آزمایی کنم و کارهای مختلفی را تجربه کرده ام و فکرهای مختلفی کرده ام. 

برای دهه سی عمر هم برنامه هایی نوشته ام؛ حکماً از فردا باید تابع برنامه های دهه سی باشم!

به فال نیک می گیرم که شروع دهه سوم عمرم، با میلاد حضرت ارباب اباعبدالله الحسین (ع) مقارن شده است؛ خدا به عظمت حسین و اولاد و اصحابش، زندگی و ختم عمرم را حسینی کند.

 

می خواهم از این به بعد، مثل عاشق ها زندگی کنم:

نه مثل عاشق هایی که از معشوق شان جواب مثبت گرفته اند و غرق شادی اند.

و نه مثل عاشق هایی که از معشوق شان جواب رد شنیده اند و درهم و مغموم اند.

می خواهم از این به بعد مثل عاشق هایی زندگی کنم که در هول و هراس جواب معشوق اند ... . 

تا یار که را خواهد و میلش به که باشد

شب پانزده/دوازده/ هزار و چهارصد

للحق

  • محمد طاهری
۱۱
اسفند
۰۰

للباقی
من الغریب الی الحبیب
ما اسیر خود شده ایم و در مرداب عالم ماده گرفتار؛ از آسمانِ بی کران عالم معنا `که به وجه الله نظر می کنی` دستان ما را بگیر و از خود، نجات مان بده.

حبیب جان! خیلی وضع ما این جا خراب است؛ وجود ما از معنا تهی شده؛ تار و پود ما را  با عشق از نو ببافید.
سالروز آسمانی شدنت مبارک.
۱۳۶۵؛ کربلای ۵؛ شلمچه؛ کانال ماهی؛ بی سیم چی شهید ... .
للحق

 

20141106_162039_uysc.jpg

  • محمد طاهری
۱۰
اسفند
۰۰

للباقی

تو میدانی چه قدر کیف میکنم و لذت می برم وقتی می بینم کسی عاشق تو هست. و حتی از ته دل آرزو می کنم رابطه ش با تو خراب نشود؛ حسن ظن ش به سوء ظن تبدیل نشود و عمری عاشقانه زندگی کند. 

من که بنده کوچک و ضعیف تو أم چنین آرزویی می کنم تو که خدایی چرا کاری نمیکنی که همه عاشق و دیوانه ت بشوند؟!

للحق

  • محمد طاهری
۰۷
اسفند
۰۰

للباقی

افسانه ای ست که می گوید آدم ها درست شبیه چیزها یا کسانی می شوند که خیلی دوست شان دارند.

اگر بازگشتی بخواهم نگاه کنم من با این حال نزار و غریب، هیچ شبیه تو نیستم!

افسانه ها دروغ اند، نه؟!

 

`می‌دهد هر کسش افسونی و معلوم نشد

که دل نازک او مایل افسانه کیست`

 

للحق

 

 

  • محمد طاهری
۰۶
اسفند
۰۰

للباقی

مدت هاست به وجه جدیدی از ایمان پی برده ام که عجیب کوچکیم را در مقابلم بزرگ کرده است ... .

به گمانم یک بخشی از ایمان، داشتن ظرفیتِ نرسیدن ها و ظرفیتِ نشدن ها هست.

خدایا برای من که این ظرفیت را ندارم و با نرسیدن ها و نشدن هایم، دارم تمام می شوم، اگر نصرتی نفرستی ... . یا الله.

للحق

 

  • محمد طاهری
۰۴
اسفند
۰۰

للباقی

شاید پس از سال ها فعالیت در پژوهشکده تحقیقاتی و مراکز دانش بنیان، باورش سخت بود سر از نوشابه زمزم در بیاورم! اما دوست داشتم تجربه مدیریت صنعتی را پیدا کنم. وقتی وارد شدم مرا به عنوان مشاور فنی و تولید مدیر کارخانه معرفی کردند و مشاور عملاً یعنی هیچ کاره که یحتمل در آینده نزدیک بشود همه کاره! 

به پیشنهاد خودم بخش تحقیق و توسعه را راه انداختیم؛ و کلی کارهای علمی و فرآیندی و فرهنگ سازمانی و بهره وری و ... تعریف شد که بحمدلله امروز پس از شش ماه اتفاق های مبارکی افتاده است که بعضاً از نظر اقتصادی می تواند میلیاردها تومان در مجموعه ذخیره کند و از نظر کیفی، عیار مجموعه را بالا ببرد.

و امروز روز آخر زمزم بود برایم. مثل همیشه موقع خداحافظی عجیب دلتنگ می شوم. این چند روز رفقا و همکارانم به دفترم می آمدند و کلی اصرار می کردند که نروم؛ نیروهای کارخانه بسیار ابراز لطف کردند؛ و من در جواب همه شان با همه وجودم می گفتم تازه رفاقت و برادری ما شروع شده است؛ و شاید همه این جمله را الفاظی تکراری قلمداد کنند اما من واقعاً با همه وجودم می گفتم و دستم را بر سینه ام می گذاشتم که نشان از ارادت واقعی ام بود. 

امروز در اتاقم با در و دیوار و میز و صندلی ها صحبت می کردم؛ آخر این ها شاهد بودند که در این شش ماه من چه نیت ها و فکرها داشتم؛ کجا نیتم خالص بود و کجا نیتم ناخالص! کجا برای خدا کار می کردم و کجا برای اسم خودم! در حرف هایم چه قدر غیبت بوده و چه قدر در وجودم حسادت و کبر و عجب... .

از اتاق، حلالیت طلبیدم و از بالاتر از همه این ها از خدایم؛ خدایی که درین شش ماه خیلی کمکم کرد؛ درین مدت هر کاری که صورت گرفت عجیب نقشه خدا را می دیدم و من، دائم ناسپاسی می کردم.

با خودم فکر می کردم در دستگاه الهی این شش ماه زمزم، چگونه برایم ثبت شده است؟! 

راستی وقتی از همکاران خداحافظی می کردم و طلب حلالیت، باز آن ها یحتمل فقط الفاظ تکراری می شنیدند اما خدای من می داند که من در وجودم داشتم التماس گونه از آن ها می خواستم حلالم کنند! آخر من چگونه می توانم بار غیبت و کبر و عجب را بر دوش بکشم؟

  خدا خودش برکت دهد به این شش ماه ان شاءالله.

صنعت را با همه فراز و فرودهایش دوست دارم؛ صنعت جایی است که مهندسی را عملیاتی می کنی و تولید ثروت می کنی. امروز در گزارشی که بین مدیران می دادم باورشان نمی شد در ماه مثلاً بهمن، همین کارخانه می توانست چند میلیارد بیشتر سود بکند اما به علت توقفات و ضایعات و عدم رسیدن به راندمان این همه پول، تلف شده است. بارها در جلسات به مدیران می گفتم که به نیروها گوشزد کنید یا برایشان بزرگ روی تابلویی نصب کنید که مثلاً یک ساعت تعلل شما چگونه می تواند چند میلیون را تلف کند! با این چند میلیون، چند جوان را می توان به ازدواج شان کمک کرد؛ بدهی چند زندانی را داد؛ چند زندگی را شیرین تر کرد!

قواعد صنعت، یکی است؛ چه صنعت پوشک سازی باشد چه پشمک سازی باشد چه نوشابه سازی و چه موشک سازی. امیدوارم بتوانم درین مسیر کمک دهنده باشم.

و از خدا می خواهم مرا در مسیر تحقق اراده ش قرار دهد و موفقم بدارد.

تا یار که را خواهد و میلش به که باشد.

پایان کارخانه زمزم؛4 اسفند 1400

للحق

  • محمد طاهری
۰۴
اسفند
۰۰

للباقی

این روزها همه جا و همه چیز را رکود فرا گرفته: از حوزه تا دانشگاه، از جامعه تا خانواده، از حکمرانی تا فرهنگ، از من تا عشق ... .

للحق

  • محمد طاهری
۲۸
بهمن
۰۰

 

للباقی

نازنینا! درین زمانه غربت و تنهایی بیا فارغ از همه قال و قیل ها، همدیگر را سخت انتخاب کنیم؛ من فقط تو را برگزینم و تو نیز به من بگویی: وَاصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی! 

`نوبت بازی ما باشد و دیگر هرگز، نوبت بازی دنیا نشود` 

للحق

  • محمد طاهری
۲۶
بهمن
۰۰

للباقی

 

رفته رفته آدم های این جامعه آن قدر در خودشان و فردیت شان غرق شده اند، که یادشان رفته موجودی اجتماعی اند. 

وقتی آدمی فردیت ش فربه شد، زیر بار مسئولیت نمی رود و در جامعه ای که مردمش مسئولیت پذیر نباشند، باید فاتحه همت ها و انگیزه ها و حرکت های بزرگ را خواند. 

برای جوان امروز مسئولیت یک زندگی جدید توجیه پذیر نیست چرا که غرق در فردیت ش است؛ یا غرق در بیکاری و علافی ست یا غرق در کتاب و درس است یا غرق در ورزش و بدن سازی است یا غرق در موسیقی است یا غرق در ترید کردن است یا غرق در ... . ایده آل جوان امروز این است که او را با دنیایی که در آن غرق است به علاوه یک هندزفری تنها بگذاری! 

از طرفی مادامی که از فردیت ها فاصله نگیریم، رخوت همه وجودمان را فرا می گیرد و منزوی و بی خاصیت می شویم؛ چگونه میشود آدمی این همه درد در جامعه و پیرامونش ببیند و بی تفاوت از کنار این ها بگذرد؟ چون غرق در فردیت ش است. 

ما یکبار خلق می شویم و یکبار زندگی میکنیم؛ چه خسران عظیمی ست که این زندگی به فردیت فربه سپری شود و از بره و کهره و گوساله کم اثر تر باشیم! چرا که لااقل آن ها به قدر طعام، برای جامعه نفع می رسانند و فردیت شان ذبح می شود!!!

 

میلاد حضرت امیرالمومنین اسدالله الغالب علی (ع) است؛ کسی که در عین قدرتمندترین مرد بودن، مظلوم ترین مرد دنیا ست؛ کسی که از خویش رهیده بود و همه وجودش را صرف خدمت به خلق الله کرده بود.

خدایا به حق عظمت علی و اولاد علی(علیهم السلام) من را از دست این فردیت های ویران گر نجات بده و وجودم را برای خلق ت که عیال الله نامیدیش موثر و مبارک کن و همه زندگیم را به عنایت ت، در مسیر تحقق اراده الهی قرار بده.

بمنّه و کرمه

ر.خ؛ پایان سفر 

للحق

  • محمد طاهری
۲۲
بهمن
۰۰

للباقی

حَتَّى إِذَا جَاءَ أَمْرُنَا وَ فَارَ التَّنُّور

تا آن هنگام که امر الهی فرا رسید و از تنور، آب فوران کرد... .

 

سرّی که این انقلاب را نگه داشته است عشقی ست که عده ای عمدتاً گمنام و بی نشان، در سینه هایشان دارند؛ بدون شک مادران شهدا که پاره تن و عصاره وجودیشان را در راه خدا و اهل بیت بدون هیچ گونه چشم داشتی تقدیم کرده اند در زمره این گمنامان و بی نشان ها هستند.

کتاب "تنها گریه کن" علاوه بر آن که دل را آتش می زند و اشک را بی اختیار جاری می سازد، عظمت وجودی این دُردانه ها را عیان در مقابل مان می آورد.

عشق به خدا و حضرت اباعبدلله(ع)، آن چنان مدیریت و هیبت و روحیه و سعه وجودی به خانم اشرف سادات منتظری مادر شهید بزرگوار محمد معماریان، داده است که بی شک عرفا و خوبان سال ها با ریاضت و توجه، دنبال این چنین عنایت اند؛ و به گمانم این همان نشانه ای ست از امر الهی که وقتی فرا می رسد این چنین آب عشق از سینه نظرکردگانش فوران می کند ... . و ما نیک می دانیم این ها همه از دم مسیحایی امام روح الله ست ... .

للحق  

  • محمد طاهری
۲۱
بهمن
۰۰

للباقی

غروب، با عظمت است. عظمتش به خاطر آن خورشیدی ست که هنگامه غروب، تازه متوجه هیبت ش می شوی.

اما غروب آدمی، هیچ با عظمت نیست؛ صدای درهم شکستن و خرد شدن و له شدن هایش را می‌شنوی و میبینی که همه هیبت ش مثل آبی پلشت و بی مایه ریخت و جاری شد و به گند آبی رسید.

 

سسسس؛ ساکت باش؛ بگذار غرق غروب خودم باشم ... .

للحق

  • محمد طاهری
۲۰
بهمن
۰۰

للباقی

من دقیقاً با این جوان چرک و کثیف و سیاه که تا مرفق سرش را در سطل زباله کرده است، فرق مان چیست؟ من چه چیزی دارم که او ندارد؟ 

یک فرق اساسی اما داریم؛ او می تواند امشب زیر دوش برود و با صابون، چرک هایش را راحت پاک کند اما من نه ... .

می خواهم فریاد بزنم دنیا سراسرش چرک است؛ کسی آهسته می گوید برای گفتن دنیا، چرک است عجله نکن! آرام باش و مزه مزه کن چرک بودن دنیا را ... .

للحق

  • محمد طاهری
۲۰
بهمن
۰۰

للباقی

به آنچه خیلی فکر کردم خیلی نشد؛ و به آنچه هیچ فکر نکردم خیلی شد.

 

بعدالتحریر:

 


هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر *** آرام تر از آهو بی باک تر از شیرم

هر لحظه که می کوشم در کارکنم تدبیر *** رنج از پی رنج آید زنجیر پی زنجیر.

 

للحق

 

  • محمد طاهری
۱۸
بهمن
۰۰

للباقی

رنج زیستن، در تار و پود آدمی سرشته شده است و هنر، مرهمی بر این درد ذاتی ست ... .

 

بعد التحریر: گاهی که عقل نمی کشد و دل همراهی نمی کند، سری به موسیقی فاخر ایل قشقایی میزنم که تمام نت هایش با حزنی ملیح آمیخته شده است. 

 

للحق

  • محمد طاهری
۱۸
بهمن
۰۰

للباقی

در من شهرهایی ست که تاکنون بخش مختصری از آن را کشف کرده ام؛ از من، دیریاب تر سراغ داری؟!

#حس_نهان

"إلهی هب لی لحظة من لحظاتک، تکشف بها عنی ما ابتلیتنی به"

للحق

  • محمد طاهری
۱۷
بهمن
۰۰

للباقی

"خُل" انگی است که به "خوش خیال"ها می زنند؛ نمی دانم شاید اصلاً "خُل"مخفف "خوش خیال" باشد!

دلم می خواهد همه خوش خیال ها را در انجمنی به اسم انجمن خل ها جمع کنم؛ چه جمع معرکه و با عظمتی می شود! و از آن ها بخواهم از تجربیات زیسته شان بگویند. حکماً غالب انجمن خل ها را اندیشمندان و دانشمندان و فیلسوفان و عارفان و مهندسان و طبیبان و به طور اعم دغدغه مندان شکل می دهند که فصل مشترک همه شان "خوش خیالی" است! اما صدر این انجمن، حتماً عاشقان کمال گرا می نشینند که به واقع، خوش خیال ترین ها هستند!

للحق  

  • محمد طاهری
۱۵
بهمن
۰۰

للباقی

هوای سر ظهر باغچه به سردی زمستان نیست؛ چیزی در میانه زمستان و بهار. بچه ها داد میزنند و بازی می کنند. تا می بینند من بیرون آمده ام سریع دورم حلقه می زنند و اصرار می کنند با آن ها بازی کنم. حس ش نیست و مجبورم پیشنهاد دیگری بدهم:

- بچه ها موافقید براتون قصه بگم؟!

سریع جواب می‌دهند: بـــــَــله!

من از چیزهای تکراری بی زارم؛ از قصه های تکراری هم ایضاً. 

کمی فکر کردم و دیدم برای برادرزاده ها و خواهرزاده هایم باید قصه های خودم را بگویم.

موکتی میان درختان پهن کردم و بچه ها حلقه وار نشستند و سراپا گوش شدند:

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

یکی بود، یکی نبود، غیر از خدای مهربون هیچکی نبود

من یه قطره بودم توی آسمونا؛ اون بالا بالاها؛ بالا سرتون رو نگاه کنید؛ من اون بالاها بودم؛ خیلی رفیق داشتم؛ جمعمون جمع بود؛ گاهی به شکل ابر در میومدیم و از بالای شهرها و روستاها می گذشتیم؛ از دشت ها و دریاها و جنگل ها رد می شدیم؛ خیلی اون بالا خوش بودیم؛ روزا چشممون به آقا خورشید بود و شب ها چشممون به مهتاب خانم؛ قرار بود یه روزی آقا خورشید به مهتاب خانم برسه اما وقتش نرسیده بود. از اون بالا همه چیز کوچیک بود؛ حتی ساختمونای بزرگ و آپارتمونای چند طبقه؛ حتی غصه های مردم اونجا خیلی کوچیک بود.

من بین رفیقام مشهور بودم که یا زمینی نمیشم یا خیلی سخت زمینی میشم؛ به هیچ کی و هیچ چی وابستگی نداشتم. همیشه گمانم این بود که باید بالاتر برم؛ دلم می خواست تا جایی که میتونم بالا برم. 

رفیقام هر از مدتی تحمل شون طاق می شد و نمی تونستن در برابر کشش زمین تحمل کنن و زمینی میشدن؛ من میدونستم اگه پایین بیام کلی طول می‌کشه که باز به آسمون برگردم.

یک روز که خیلی آسمون با عظمت تر به چشمم میومد و دلم می خواست باز اوج بگیرم، یه آن دیدم یک چیزی از زمین داره خیلی زیبا چشمک می زنه؛ نورش یه رنگی داشت که خاص بود.

من خیلی اهل نشونه نبودم؛ اما دیدم داره تلألو اون شی زمینی زیاد و زیادتر میشه. به رفقام گفتم شما اون نور رو می بینید؟! گفتن نه حکماً خیالاتی شدی!

سرم رو بالا بردم و باز غرق در آسمون شدم و عهد کردم دیگه به زمین نگاه نکنم! ولی زمین داشت مرا با قدرت هرچه بیشتر پایین می کشید.

زمین داشت جاذبه ش رو به رخم می کشید؛ از این که بخوام زمینی بشم حال خوبی نداشتم و آسمون رو با اون عظمت و زیبایی می خواستم.

اما نور اون شی زمینی بی تابم کرده بود؛ فرار از او فایده نداشت؛ به گمانم رسید که دیگه وقت زمینی شدنه؛ سخت بود لحظه جدا شدن از آسمون! شک به جانم افتاده بود که نکنه دارم زود تسلیم زمین میشم، نکنه باید بیشتر مقاومت کنم، نکنه زمین گولم زده باشه، نکنه اون شی زمینی، توهم و خیالات من بوده، نکنه ... .

شک با همه لشکرش از هر جهت، به من حمله کرده بود؛ صد دل رو یک دل کردم و چشم هام رو بستم و از آسمون جدا شدم. 

وقتی از آسمون جدا شدم فقط و فقط اون شی نورانی رو دنبال می کردم که درست در کنارش فرود بیام. گاهی باد میومد و تغییر مسیر می دادم اما باز با همه وجود در مسیر اون شی نورانی قرار می گرفتم.

فاصله م به اون کم شده بود؛ دل در دلم نبود؛ لحظه دیدار نزدیک بود. 

نزدیک تر شدم؛ میدونستم تا چند لحظه دیگه به زمین می رسم؛ باز چشمام رو بستم؛ و زمین خوردم ... .

جرئت باز کردن چشم هام رو نداشتم؛ اما همه قدرتم رو به چشمام دادم و بازشون کردم!

چیزی که می دیدم باور کردنی نبود؛ خودم رو گم کرده بودم؛ همه آسمون انگار بر سرم خراب شده باشه. تا خودم رو پیدا کردم یه کمی طول کشید.

سلامش کردم؛ سرد جوابم داد.

گفتم میدونی از کجا میام؟

با بی حوصلگی گفت نه. 

گفتم میدونی من به خاطر تو آسمون ها رو رها کردم و این همه راه رو به خاطر تو پرواز کردم تا به تو برسم؟!

با بی خیالی گفت نمی فهمم اصلا چی میگی!

گفتم میدونی نشونه چیه؟!

سری تکون داد که نفهمیدم می‌دونه یا نمیدونه!

گفتم تا حالا عاشق شدی؟!

با دلسردی گفت من سنگ م! از من چه توقعی داری؟!

مانده بودم چه توقعی باید داشته باشم! نگاهی به آسمون کردم؛ همه حجم وجودم از دلتنگی پر شد.

به سنگ خیره شدم؛ خاصه به چشم های معصومانه ش؛ نمی دونستم چه مهری داشت اما دلم می خواست کنارش باشم. 

همون طور که نگاهش میکردم احساس کردم سنگ رو قبلاً دیدم! بیشتر محو ش شدم! بله ... .

من سنگ رو می شناختم؛ اون رو توی آسمون دیده بودم؛ اون هم مثل من قطره بود و توی آسمون با هم بودیم. 

یک ترسی در دلم افتاد که نکنه من هم سنگ بشم! دوست داشتم قصه اون رو هم بشنوم اما بیشتر دلم می خواست نگاهش کنم.

 

به بچه ها نگاه کردم دیدم چنان محو قصه شده اند که پلک هم نمی زنند! به گمانم چیز درست و درمانی دستگیرشان نشده بود؛ سریع قصه را جمع کردم:

- قصه ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید!

بچه ها داد زدند نه نه! آخرش چی شد؟!

مانده بودم چه بگویم! بچه ها هم دنبال پایان قصه بودند! 

گفتم طولانی ست قول می دهم بعداً برایتان تعریف کنم.

للحق

 

 

  • محمد طاهری
۱۴
بهمن
۰۰

للباقی

امشب به سختی نماز لیله الرغائب فکر می کردم! چرا برخی از اعمال سخت هستند؟! 

به گمانم رسید، انس، جزء لا ینفک ارتباط عاشقانه ست؛ و انس، با ذکر مداوم و متمرکز حاصل می شود. این جور عبادات، آدمی را وارد وادی انس می کند. 

یادم به آن عارف بزرگ افتاد که بعد از نماز عشاء تا نماز صبح بر پشت بام حرم امام رضا (ع) به رکوع بوده است و کلی برف بر کمرش می نشیند!

چه ارتباط عاشقانه و چه انسی این عاشقان با معشوق خود دارند؟!!!

خدایا به حق این شب بزرگ، انس خودت را در ارتباط عاشقانه مان با ما بیشتر و بیشتر و بیشتر کن.

للحق

  • محمد طاهری
۱۴
بهمن
۰۰

للباقی

هرچه به پیش می رویم افراد، کوچک تر می شوند؛ سیاست مداران مان کوچکتر می شوند؛ اندیشمندان و عالمانمان کوچک تر می شوند؛ مهندسان و صنعت گرانمان کوچک تر می شوند؛ هنرمندان و فرهیخته گانمان کوچک تر می شوند و ... .

دلیل این کوچک شدن ها هرچه باشد باید به گمانم باید در فلسفه تاریخ، تحلیلش کرد.

آیا زمانه امروز، دارد به نقطه قعر خود می رسد تا بعد از آن، دوران جهش ش را شروع کند؟!

للحق

  • محمد طاهری
۱۳
بهمن
۰۰

 

للباقی

هیچ عهدی بالاتر از عهدی نیست که آدمی با خود می بندد؛ حکماً این عهد، عهد با خدا ست ... .

و هیچ کسی جز خود انسان، لذت وفا یا ذلت شکست عهدها را نمی چشد و نمی کشد.

خدایا در آستانه ماه های ثلاثه بندگی ت بر این عهد آخری، استوارم کن و با عنایت خاصه خود موفقم بدار.

اللهم وفقنا لما تحب و ترضی

عهدی در آسمان و حین پرواز/ آستانه ماه رجب

للحق

  • محمد طاهری
۱۲
بهمن
۰۰

 

للباقی

هروقت مجبورم درین شهر الکی بزرگ، مدتی بمانم حس می کنم حیات م را در تُنگ تَنگی انداخته اند و مجبورم درین حصار تنگ، به راحتیِ از دست رفتنِ آرامش به بهانه تکنولوژی و علم و فناوری و ... فکر کنم.

با محسن باید همنوا شوم درین شعر حسین پناهی:

 

مادر بزرگ!

گم کرده ام در هیاهوی شهر 

آن نظر بند سبز را 

 که در کودکی بسته بودی به بازوی من 

در اولین حمله ی ناگهانی تاتار عشق 

خمره ی دلم 

بر ایوان سنگ و سنگ شکست 

دستم به دست دوست ماند 

پایم به پای راه رفت 

من چشم خورده ام 

من چشم خورده ام 

من تکه تکه از دست رفتم 

در روز روز زندگانی ام...

 

للحق

 

  • محمد طاهری
۱۱
بهمن
۰۰

للباقی

از دور می آمد و هرچه به من نزدیک می شد قلبم به سینه ام بیشتر ضربه می زد! می دانستم قلبم دارد همه تلاشش را می کند که بیرون بیاید و به پیشواز ش برود ... .

صورت نورانیش را دیدم و هر چه نزدیک تر می شد ابهت وجودیش بیشتر مرا می گرفت. 

انگار توان از دو پایم ربوده باشند نمی توانستم تکان بخورم! 

درست در مقابلم ایستاد؛ چشم در چشم هم. 

ضربه های قلبم کم نشده بود اما به گمانم با حیایی بیشتر به سینه ام ضربه می زد! 

در چشم هایش ردی از آب بود؛ روی ریش هایش هم ردی از شبنم! 

به ناگاه پیشانیش را بوسیدم و در آغوشش گرفتم.

فقط توانستم بگویم خیلی بی معرفتی ... .

اگر چیزی بیشتر می گفتم، هق هق، رسوایم می کرد.

دو بازوهایم را گرفت و باز محو در دیدنم شد؛ این بار من یارای نگاه کردن به او را نداشتم. 

حبیب من کجایی؟

للحق

  • محمد طاهری
۱۱
بهمن
۰۰

 

للباقی

خدایا تو شاهد باش که من از این هیاهوهای فرصت طلبی بیزارم؛ در این غوغای قدرت طلبی، که بی محابا دنبال خوی سلطه هستند من تو را لابه لای همه قدم هایم جست و جو می کنم.

خدایا به عظمت ت قسم می ترسم در این هیاهوها و غوغاها تو را گم کنم؛ خدایا وقتی در فشار همهمه ها و خودپرستی ها، دوره می شوم سرم را پایین می‌اندازم و به عشق بازی با تو آرام می شوم؛ اگر مرا درین جهنم رها کنی چه بر سرم می آید؟!

به تنهاییم رحم کن... .

للحق

  • محمد طاهری
۰۶
بهمن
۰۰

للباقی

بیا با هم بلند بلند آرزو کنیم؛ بلند بلند فریاد بزنیم یا دست کم، بلند بلند تخیل کنیم. ما برای رهایی از این قواعد پلشت عرفی شده، ناگزیریم به بلند بلند آرزو کردن و بلند بلند فریاد زدن و بلند بلند تخیل کردن.

برای رها شدن، باید از خویشتن و زمانه محیط بر خویشتن، منقطع شویم؛ بیا با هم بلند بلند آواز رهایی بخوانیم ... .

للحق

 

  • محمد طاهری
۰۳
بهمن
۰۰

للباقی

بی شک امروز یکی از خوشحال ترین روزهای زندگیم است. روز میلاد کسی که عاشقانه دوستش دارم و نمی دانم او آیا اصلاً مرا به اندازه ذره ای قبول دارد یا نه. 

بعدالتحریر: با خودم عهد کردم امروز اگر کسی چیزی از من خواست نه نگویم و تا سر حد توانم برآورده ش کنم؛ یک آن به خودم آمدم گفتم وقتی من حقیر که از معرفت هییییییییییییییییییچ بویی نبرده ام چنین می گویم، خدای متعال و اهل بیت امروز چه می کنند؟! این جا بود که فهمیدم از این خوبان، کم خواستن بی هنری ست.

 

تا مگر جرعه فشاند لب جانان بر من

سال ها شد که منم بر در میخانه مقیم

للحق

  • محمد طاهری
۰۲
بهمن
۰۰

للباقی

آن قدر غرق در عظمت مقصد شده ام که از مسیر، لذتی نمی برم. یحتمل اگر بخت یار بود و به مقصد رسیدم بخش هایی از وجودم هستند که هنوز به مقصد نرسیده اند! 

باید خیلی پخته شوم تا بفهمم مسیر، جزیی از مقصد است.

للحق

  • محمد طاهری
۳۰
دی
۰۰

 

 

للباقی

صورتش برق می زد؛ موهایش مثل حریر، لطیف بود و همه را داده بود یک طرف و مقداریش هم بر پیشانی ش ریخته بود؛ عطر مخصوصش همه جا را بهار کرده بود؛ روی ریش هایش، رطوبت آب وضو، شبنم زده بود؛ و نگاه نافذش آن چنان به اعماق وجودم نفوذ می کرد که دلم می خواست حرف های مگو یم را بی محابا سر زبان بیاورم.

لبخند شیرینی هم روی لب هایش موج می زد؛ موهای پیشایش را کنار زدم و پیشانیش را بوسیدم و سخت بغلش کردم.

گفتم: خیلی خسته ام؛ آن قدر خسته که حوصله خودم را هم ندارم. 

لبخند زد و انگار می خواست بگوید معلوم است!

گفتم: بریده ام؛ تسلیم شده ام؛ دیگر نمی توانم. 

لبخند زد و انگار می خواست بگوید خیلی عجولی!

گفتم: من دیگر با خودم درگیر نیستم؛ دیگر طاقت هیچ محاجه ای را ندارم حتی با خودم.

لبخند زد و انگار می خواست بگوید آفرین!

گفتم: برای منِ نو مسلمان، ابتلای آدم های کهنه ایمان، عدالت است؟

لبخند زد و انگار می خواست بگوید تو هیچ چیز نمی دانی!

 

اشک در چشمانم حلقه زده بود؛ بی اختیار اشک می ریختم و او با اختیار لبخند می زد.

 

 

گفتم: می ترسم با همین حال نزار، تمام شوم.

لبخند زد و انگار می خواست بگوید تمام شو ... .

 

گفتم: متی نصرالله؟!

لبخند زد و انگار رفت ... .

 

للحق

 

  • محمد طاهری
۲۶
دی
۰۰

للباقی

تصادف برازجان، خیلی عینی نشان داد که ثانیه ها و کسری از ثانیه ها چه قدر اهمیت دارند؛ می توانست آن ثانیه ها، به یکباره همه چیز را دگرگون و هجم عظیمی از غم را بر سر چند خانواده خراب کند؛ برای آن ثانیه ها یک شکر مستمر لازم است؛ الحمدلله کما هو اهله.

راستی چه رابطه ای بین غم و ثانیه ها وجود دارد؟ کدام شادی عظیم می تواند در عرض چند ثانیه رخ دهد؟

للحق

  • محمد طاهری
۱۶
دی
۰۰

 

 

للباقی

قبر بی نشان مادرمان حضرت #زهرا (س) یک مبارزه تاریخی و راهبردی تا ظهور حضرت ولی عصر (عج) است؛ #فاطمیه مجال خوبی ست که هر سال این مبارزه استراتژیک را بازخوانی کنیم و از عمق جان، به نگاه راهبردی مولایمان امیرالمومنین علی(ع) و مادرمان زهرا(س) افتخار کنیم.

 

تو از قلب #علی دلباز‌تر قبری نمی‌خواهی

از اول بوده‌ای در بهترین جای جهان پنهان

 

تو جان حیدری ـ یعنی دوتایی یک نفر هستید

پس او خود را درون خاک کرده نیمه جان پنهان

 

بجز لاهوت هرجا دفن شد کوثر چنان باشد

که دریا را کنی زیر حباب استکان پنهان

 

 

و هجده سالگی پایان جریانت نخواهد بود

شدی چون خون به رگ‌ها، زیر جریان زمان پنهان

 

للحق

  • محمد طاهری
۱۵
دی
۰۰

للباقی
هیچ چیزی در عالم بیرون، برای ما اصالت ندارد و کٱلعدم است؛ انگاری چیزی نبوده و نیست و نخواهد بود.
پروردگار عالم که رب است و مربی، عالم بیرون را برای زمینه سازی تربیت ما آفریده ست و با این حساب، دردها و غم ها و راحتی ها و شادی های عالم بیرون، همه سراب است ... .
عوالم بعد از این دنیا، تجلی بیشتری از عالم درون ما است؛ ماییم و یک ابدیت تجلی عالم درون مان... .
بعدالتحریر: این روزها عصرِ غوغای عالم بیرون است؛ انسان امروز، به بیرونی ترین عالم ها تبعید شده است؛ و انسانی چنین تبعیدی، اسیر ترس و تنهایی ست ... .
`یا مونسی عند وحشتی`
للحق

  • محمد طاهری
۰۸
دی
۰۰

للباقی

خیلی وقت است این سوال ذهنم را اساسی درگیر کرده:

"کف و سقف انتظار ما از خدا چه قدر باید باشد؟"

للحق

  • محمد طاهری
۰۷
دی
۰۰

للباقی

من هیچ وقت از هیچ مجنونِ دیوانه ای نخندیده ام که فردا از من کسی بخندد. 

اگر فردا کسی از من خندید باکی نیست ولی یادتان باشد، دنیا جای بی عدالتی ست. 

للحق

  • محمد طاهری
۰۵
دی
۰۰

 

للباقی

اصلاً نمی توان بعضی ها را نرم نرم و یواش یواش دوست داشت؛ مهر و ملاحت شان جوری ست که باید تند تند دوست شان داشت... .

برای یک ملت، چه چیزی با ارزش تر از این که شخصیتی داشته باشند که بتوانند با هم تند تند دوستش بدارند؟!!

#حاج_قاسم

#نشانه_محبوب

للحق

  • محمد طاهری
۰۵
دی
۰۰

للباقی

دفتر دل نوشته دیگری نیز تمام شد؛ به آغاز تیر 99 و به پایان دی 1400. این دفتر نیز قطعاً یکی از خاص ترین دفترهای عمرم بود. نوشتن این دفتر با حالات مختلف روحی و در مختصات های کاملاً متفاوتی از خودم بود؛ شاید اگر این دفتری که امروز تمام شد را یک دهه پیش می خواندم، باورم نمیشد این ها را من نوشته ام! و یحتمل حدس می زدم این ها نوشته یک تبعیدی باشد... .

بلافاصله که دفتر قبلی تمام شد، دفتر جدیدی را آغاز کردم که شروعش با یک نوشته خاص همراه بود؛ به سبب آن چه درین ایام بر من رفته بود لازم دیدم که از ابتدای ابتدا بنشینم همه داشته هایم را از اول اول مرور کنم؛ ابتدایش با پرسشی از خدا آغاز شد ... .

للحق

  • محمد طاهری
۰۲
دی
۰۰

للباقی
منفعت پرستان دینی، اعتقاد مردم را می دزدند.
منفعت پرستان اقتصادی، مال مردم را.
منفعت پرستان هنری، احساس مردم را.
منفعت پرستان آموزشی، علم مردم را.
منفعت پرستان پزشکی، سلامت مردم را.
منفعت پرستان قضایی، حق مردم را.
و منفعت پرستان سیاسی، همه را با هم می دزدند!
و عذاب الیم آن جایی ست که منفعت پرست سیاسی نادان! قدرت بگیرد؛ مسلمان نشنود کافر نبیند... .
للحق
#منفعت #سیاسی #نادان

  • محمد طاهری
۳۰
آذر
۰۰

للباقی

 امیدوارم طرح "نهضت" ملی مسکن جواب بدهد؛ حقیقتش بیش از آنکه دغدغه مسکن ش را داشته باشم نگران "نهضت" ش هستم! نگران کلمه فاخر "نهضت" هستم؛ نگرانم همان بلایی که پیشتر سر کلمات فاخر دیگری آورده ایم این بار بر سر کلمه گرانقدر "نهضت" بیاوریم. مگر چه تعداد واژه ی محترم مانده ی دیگری داریم که بخواهیم این قدر مسرفانه و بی محابا از آن ها استفاده کنیم؟!

مثلاً اگر بناست با کلمه "نهضت" همانی بکنیم که با کلمه عدالتخواهی و کلمه جهادی کردیم، جناب وزیر محترم راه و شهرسازی را به جان مقدساتش قسم می دهیم که به جای "نهضت" از کلماتی چون جنبش، حرکت، عزم، خیزش، اراده و ... استفاده کند! (البته می فهمم کلمه "نهضت" معنای دقیقی دارد که مثلاً با جنبش اساساً توفیر می کند.)

آخر نگرانی من از جایی شدت می گیرد که شرایط اصلاح کشور را جز با "نهضت" ممکن نمی دانم! چالش ها و گسل ها و گره های موجود در بخش های مختلف اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی ایران چنان درهم تنیده و پیچیده شده است که جز با امر "نهضتی" به سرانجام نمی رسد؛ حال درین شرایط سخت، دستمالی و نابود کردن چنین واژه مهمی، کار را برای "نهضت" های واقعی بعدی سخت می کند.

واژه ها، ادبیات را می سازند و ادبیات فرهنگ را؛ و فرهنگ، تمدن را. بیش از گچ و سیمان و تیرآهن، واژه ها ارزش دارند؛ مسکن را می شود با هر بدبختی که شده طی چند سال بالاخره بالا آورد اما ادبیات نابود شده، نسل ها کار می برد.

من جای مسئولین محترم وزارت راه و شهرسازی باشم وقتی می بینم علی رغم وعده ساخت 4 میلیونی مسکن، اساساً بیش از دو میلیون ثبت نام نکرده اند و یحتمل غالب این ها در موقع عملیاتی شدن طرح با این پیش پرداخت در نظر گرفته شده انصراف می دهند، واژه محترم "نهضت" را تخریب نمی کردم و خیلی آرام و بی سر و صدا کلمه "نهضت" را برمی داشتم!

للحق  

  • محمد طاهری
۲۹
آذر
۰۰

للباقی

اگر هنر تبدیل به کار شود، ملال می آورد. نوشتن زیبا ست اما کار نوشتن می شود چیزی شبیه تراشکاری یک شفت استیل!

للحق

  • محمد طاهری
۲۸
آذر
۰۰

للباقی

بزرگان، جنس کوچک نمی خرند؛ کریمان اما به کوچکی نمی نگرند به احتیاج نگاه می کنند. 

معبودا! بر سر ویرانه خویش، در نهایت استیصال و بیچارگی و کوچکی نشسته ام؛ مرا بخر ... .

للحق

 

  • محمد طاهری
۲۸
آذر
۰۰

للباقی

روزگار این روزها به آرمان خواهان می گوید: خفه شو و آرام بگیر ... .

للحق

 

  • محمد طاهری
۲۵
آذر
۰۰

للباقی

زمانی که تازه تعبیر مهندسی فرهنگی در کشور مطرح شده بود عده ای با نقدهای قشری، ملامت کردند که مهندسی را چه به فرهنگ! مهندسی از جنسِ سخت است و فرهنگ از جنس نرم! مهندسی ابزار زندگی است و فرهنگ، معنای زندگی! مهندسی اساساً آبجکتیو است و فرهنگ اساساً سابجکتیو! و با همین دست فرمان غلط، بر مهندسانی که به کار فرهنگی مشغولیت داشتند تاختند و البته می تازند!

خلط غلط درست آن جایی رخ می دهد که مهندسی را یک پروژه فهم می کنیم و نه یک پروسه؛ و درست فرهنگ سازی، نیازمند پروسه است و نه پروژه. وقتی مهندسی را یک پروژه دانستیم فهم مان از آن به اندازه یک "کالا"، فروکاسته می شود؛ حال آن که مهندسی یک پروسه است که زنجیره های مختلف یک "محصول" را به هم وصل می کند( زنجیره هایی از اندیشه و فلسفه و ادبیات و سیاست و اقتصاد و جامعه و محیط زیست و ...). یکی از مانع های مهم عدم جریان سازی فرهنگی در کشور ما، پروژه ای بودن فرهنگ است و نه پروسه ای بودن آن؛ کالا بودن تولیدات فرهنگی است و نه محصول بودن آن. کالای فرهنگی یک خلق ناقصی ست که چون جزیره ای متروک، جدا افتاده است؛ در حالی که محصول فرهنگی خلق ی ست که پیوست های واقعی با بخش های مختلف جامعه دارد.  

برای مثال برای یک مسئله واقعی و انضمامی، طرح ریزی می کنید و با شناخت و تسلطی که بر موضوع پیدا می کنید قالب اولیه ای پیشنهاد می کنید؛ مثلاً آن قالب اولیه رمان می شود و نویسنده کار بلدی که دغدغه اش موضوع مسئله است رمان را می نویسد؛ حال به پیوست آن اگر سریال و موسیقی و پوستر و نوشت افزار و پوشاک و  ... به کمک آیند و با کارهای واقعی و علمی و تخصصی و نه نمایشی! توانستید با مخاطب خود ارتباط بگیرید امیدوار خواهید بود جریان سازی فرهنگی اتفاق بیافتد؛ اگر این چنین شد شما توانسته اید برای یک مسئله واقعی و انضمامی خود، محصول فرهنگی تولید کنید.

با این وصف، مهندسی با فرهنگ هیچ تناقضی ندارد و برای جریان سازی فرهنگ راهی نداریم جز مهندسی آن.

جالب آن که در سال های اخیر تعابیر جدید و نوآورانه فرهنگ، غالباً خاستگاه شان از عالم مهندسی است؛ جایی که آدم هایش یاد گرفته اند باید پروسه ای فکر کنند تا تولید محصول کنند:

استارتاپ های فرهنگی

کارخانه های نوآوری فرهنگی

فناوری های نرم فرهنگی

شتاب دهنده های فرهنگی

شرکت های دانش بنیان فرهنگی

و قص علی هذا!

به نظر می رسد امروز دیگر همه فهمیده ایم که اندیشه برای اندیشه، هنر برای هنر، فرهنگ برای فرهنگ حرف های تو خالی بیش نبوده اند که در روزگاری طرفدارانی داشته است؛ امروز برای برنامه ریزی فرهنگی راهی نداریم جز آن که با نگاه همه جانبه، به دنبال مهندسی فرهنگی باشیم و با محصول فرهنگی، جریان سازی کنیم.

بعد التحریر: البته مشکل درد عشق را حل نکند مهندسی!

للحق

  • محمد طاهری
۲۵
آذر
۰۰

للباقی

باید از کتاب خوانی ها و فکر کردن هایی ترسید که اندکی به سعه وجودی آدمی کمک نمی کند و در مقابل، حس شهوت فرهیختگی را فربه می کند.

`الیه یصعد الکلم الطیب` 

للحق

  • محمد طاهری
۲۳
آذر
۰۰

للباقی

تا درد هست نوشتن معنا دارد؛ وقتی که درد تمام شد واژه ها تبعید می شوند ... .

للحق

  • محمد طاهری
۲۱
آذر
۰۰

للباقی

همه چیز تغییر می کند و ما آرزو داریم که تغییرها به سمت زیبایی باشند؛ غافل از این که اصل زیبایی، تغییر نمی کند ... .

للحق

  • محمد طاهری
۱۷
آذر
۰۰

للباقی

 

می فهمم که عصر امروز، عصر رسانه است و در رسانه، اصل بر دیده شدن است، اما آیا آنان که اهل دیده شدن نیستند آدم زمانه خویشتن نیستند؟!! 

چیزی که حتم دارم این است که اگر آدمی خواست دیده شود دیگر آدرس پستوهای قلبش را فراموش می کند؛ آیا میارزد آدمی از خویش بیگانه بشود و همه وجودش را بیگانگی فرا بگیرد تا دیده شود؟!!

بعدالتحریر: ما که نمی فهمیم اما عاشقان می گویند که اصل عشق بر مستوری ست!

 

للحق

  • محمد طاهری
۱۶
آذر
۰۰

للباقی

 

عشق، برفی ست که بر زمین سادگی می نشیند.

 

للحق

  • محمد طاهری
۱۲
آذر
۰۰

للباقی

 

من دیگر از `خسته شدن`، خسته ام؛ پس حکماً دیگر خسته نمی‌شوم. 

بمنّه و کرمه

 

للحق

  • محمد طاهری
۰۷
آذر
۰۰

للباقی

 

با پول ما می شوند بخش خصوصی فرهنگی موفق! بعد هم ما را اُمل می خوانند و دست آخر هم مثل لودر از ما رد می شوند.

اشکالی ندارد؛ ما `امیرحسین` ها اُملیم و مخ زدن بلد نیستیم؛ ما با این بلد نبودن هایمان عشق می کنیم شما با آن زرنگی هایتان؛ ما با شهدا عاشق شده ایم و تمام.

 

للحق

  • محمد طاهری
۲۹
آبان
۰۰

للباقی

 

شاید بیرونم پر از امواج بی قرار باشد اما درونم آرام ست؛ باشد که دریا بشوم ... .

 

للحق

  • محمد طاهری
۲۸
آبان
۰۰

للباقی

 

هرچه هست انگار این سیاست پلشت، بدجور مثل مرداب داخل می کشد؛ با وضو هم نزدیکش شوی و قصد قربت هم داشته باشی، ناگهان تو را می بلعد؛ جز آن که مسیر را گونه ای دیگر بروی تا هم بار زمانه را بر دوش بکشی و هم از میدان فرار نکرده باشی و هم وجودت را از گزند غرق شدن نجات بدهی.

`ای که مرا خوانده ای راه نشانم بده`

 

للحق

  • محمد طاهری
۲۷
آبان
۰۰

للباقی

 

"عبد گنه کارت دلش بی قراره

بند ت به غیر تو کسی رو نداره"

 

حاج محمود می خواند و دلم به وسعت یک تاریخ زیر و رو می شود ... .

اللهم الحقنا بالصالحین و الشهداء

 

للحق

  • محمد طاهری
۲۲
آبان
۰۰

للباقی

 

خدا آن کسی است که عزیزترین هایت را به او می سپاری... .

 

للحق

  • محمد طاهری
۱۸
آبان
۰۰

للباقی

 

تا او نخواهد نمی شود.

 

للحق

  • محمد طاهری
۱۱
آبان
۰۰

للباقی

 

- چرا این قدر سکوت؟!

+ محتاجم. 

- می خواهی بروی یک جای خلوت؟

+ سکوت من در مقابل صدا نیست؛ در مقابل فکر است.

- فکرهای صدا دار؟! فکرهای صدا دار چه شکلی اند؟!

+ نمی دانم. 

- سکوتِ صدا بهجت می آورد سکوتِ فکر بلاهت!

+ شاید.

- یک سوال بپرسم پاسخم را می دهی؟

+ سعی می کنم.

- حالت با چه خوب می شود؟

+ با سکوت. 

- می دانی با سکوت ت عذابم می دهی؟

+ کاش نبودی کاش نبودم کاش همه چیز سکوت بود ... .

 

للحق

 

 

 

  • محمد طاهری
۰۸
آبان
۰۰

للباقی

 

من برای کارهای خوبی که کرده ام بیشتر محتاج به توبه هستم تا کارهای بدم. 

به فریادم برس از خودم یا غیاث المستغیثین

 

للحق

  • محمد طاهری
۰۷
آبان
۰۰

للباقی

 

وضع جامعه خوب نیست؛ شاید نشانه اش همین باشد که مردمان این جامعه، رسانش محبت شان دارد پایین می‌آید و دیگر با عشق و محبت بیگانه شده اند. 

 

للحق

  • محمد طاهری
۰۴
آبان
۰۰

للباقی

 

- آرام بگیر.

+ نمی توانم.

- می دانم؛ می فهمم؛ درک می کنم.

+ اما نمی توانی.

- شاید. آخرش چه می شود؟

+ شاید معجزه؛ شاید هم یک سکوت ابدی.

- برای معجزه، خدایی شبیه خدای موسی می خواهی.

+ و برای یک سکوت ابدی نیز هم. 

- معجزه، دست تو نیست.

+ مگر سکوت ابدی دست من است؟

- تو با سکوت خواهی مرد؛ با معجزه زنده خواهی شد.

+ اگر حکم به هجران ابدی ست زنده یا مرده چه فرقی می کند ... .

 

للحق

 

  • محمد طاهری
۰۲
آبان
۰۰

للباقی

 

دقت کرده ای؟! بی آن که خود بخواهیم چه قدر مقلد شده ایم؟! پیشتر گمان می کردم در آرزوها و خواسته هایمان مقلد شده ایم امروز می فهمم کار از حوالی سر چشمه خراب است؛ ما در ادبیات هایمان هم مقلد شده ایم!!

 

للحق

  • محمد طاهری
۰۱
آبان
۰۰

للباقی

 

درست دو سال پیش چنین روزی، کچل کردم و بار و بندیلم را جمع کردم رفتم سربازی.

خدمت، کلی خاطرات متفاوت است که خودش یک کتاب می شود. اما مثل همه زندگی، مثل باد گذشت ... . 

 

للحق

  • محمد طاهری
۳۰
مهر
۰۰

للباقی

 

برای پستی دنیا همین بس که شادی هایش کم عمق است و غم هایش عمییییییییییییق ... .

 

للحق

  • محمد طاهری
۲۷
مهر
۰۰

للباقی

 

این آخرین مناسک ها و آداب آدمی در دنیا به گمانم خیلی مهم است؛ همیشه نگران درست انجام شدنش هستم. دیروز هم اضطراب داشتم که وسط آن شلوغی ها، چیزی از قلم نیافتد. چند باری هم تأکید کردم اما غالباً سرگرم ظواهر ها هستند. دو شاخه ی تر را چیده بودم و تربت هم کسی دیگر آورده بود. نگران بودم که به آرامی خاله را از تابوت بیرون بیاورند و با پهلو آرام وارد قبر کنند که این جا یکی از جاهای اجابت دعای سجده زیارت عاشورا ست که اللهم ارزقنی شفاعه الحسین یوم الورود ... .

خودم هم وارد قبر شدم و خاله را روی خاک گذاشتیم. آرام و در دلم با او صحبت می کردم و تلقین ش می دادم؛ لا تخف و لا تحزن؛ خاله جان نترس و ناراحت نباش؛ اعتقاداتش را تلقین می کردم و می گفتم هنگامه سوال دو ملک مقرب بگو که خدایم الله است، دینم اسلام است، قبله ام کعبه است، پیامبرم محمد(ص) است، دوازده امام از ذوات مقدسه دارم؛ خاله جان نترس و ناراحت نباش.

بعدش رفتم به شهید حبیب گفتم که خودت هوای خاله را داشته باش در آن غربت و تنهایی.

باز برگشتم و سر خاک خواندم چیزهایی که می دانستم را. نزدیک غروب بود و همه تقریباً رفته بودند. به چند نفری که بودیم گفتم باز بنشینیم و بلند تلقین ها را بگوییم.

همه رفتند و من اما هی می رفتم و هی برمی گشتم و به خاله می گفتم خاله جان نترس و ناراحت نباش.

می دانستم حال غریبی دارد؛ شبیه مسافری که همه همراهانش تا نهایتاً فرودگاه با او بیایند و یک باره همه بروند؛ در چنین حالی خدا به بنده اش می گوید عبدی اوحدوک؟! بنده من تنهایت گذاشتند؟!

اما این سرنوشت همه ما ست و خدای غیور ما، ما را بی وابستگی می خواهد که عشق محصول خلوص است.

بعد از چند بار رفتن و برگشتن دیگر رفتم و خاله را تنهای تنها گذاشتم.

حتم دارم با عنایت حضرت حق و ذوات مقدسه (علیهم اسلام) آن طرف حیاتی زیباتر را آغاز خواهد کرد.

بعد التحریر: خدایا من چگونه خواهم مرد؟! خدایا وقتی به من می گویی عبدی اوحدوک؟ آیا من لبخند می زنم و می گویم که حضور تو برای دنیا و عقبی من کافی ست؟!! خدایا به وجود سراسر فقر و نداری ما خودت رحم کن یا مونسی عند وحشتی ... .

 

للحق

   

  • محمد طاهری
۲۶
مهر
۰۰

للباقی

 

خاله عزیز و مهربانم! سخت ست غم ندیدنت در این دنیا اما اینک تو در مرتبه عالی تری از وجود داخل شده ای؛ اینک سعه وجودیت بزرگتر شده است و حکماً حیاتی زیباتر را آغاز می کنی.

شهادت می دهیم که از تو جز خوبی و مهربانی و دلسوزی و ایمان و خیرخواهی چیز دیگری ندیده ایم و رجای واثق داریم که در آن عالم، دستان همیشه بخشنده ت، گشاده تر می شود و دستگیری ت بیشتر ... .

 "اللهم جاف الارض عن جنبیها و اصعد بروحها الیک و لقها منک برهانا اللهم عفوک عفوک".

 

مرحمت می کنید اگر خاله عزیزم را با صلاة ی یا صلواتی یا ذکری و دعایی بدرقه کنید.

 

للحق

  • محمد طاهری
۲۴
مهر
۰۰

للباقی

آنچه در دل یک سوخته جان، می گذرد را هیچ واژه ای نمی تواند شرح دهد؛ کلمه ها با همه شکوه و خوش منظری شان تاب هُرم عشق را ندارند؛ نمی دانم؛ نمی دانم؛ آیا عشق هم کلمه بی ربطی ست یا نه ... . اصلاً سوخته جان به سبب چه این چنین می سوزد؟! نمی دانم. و لیک سوخته جان، می سوزد و می سوزد و می سوزد و بهتر از هر کسی می داند که وجودش چون خاکستری است در دست باد؛ که کی نفحه ای بوزد و خاکستر سوخته ش را به کوی یار ببرد یا نبرد یا  ... .

سوخته جان با فراق انس گرفته است به سبب ملامت دائمی یار یاغی خویش؛ یار یاغی که سنگ، از دل او نرم تر است و دشمن جانی از او مهربان تر. سوخته جان با عالم خواب اما مأنوس تر است که شاید در آن عالم دیگر بتواند لحظه ای آن یاغی دل سنگ و دشمن صفت را پاره ای ببیند و کلامی آسمانی میان شان در بگیرد و تا عرش سیر کنند در آن غوغای خلوت وجود.   

سوخته جان، با اشک افشای سِر می کند و راز را پشت سَر پنهان می کند تا از چشمِ خنده دور بماند؛ خنده را ابزار یاغیان می داند و اشک را ابراز سوختگان.

سوخته جان، مهر خاموشی بر زبان می زند و نهیب بر دل، که دیگر حرمت جان به نشکستن است.

سوخته جان به دادن جان کریم تر است تا تمنای دیدار یاغی و لیک از کوی سوخته جان به دیار یاغی السلام... .

 للحق

  • محمد طاهری
۲۳
مهر
۰۰

للباقی

حالم شبیه بهار نیست
تابستان و زمستان هم که نه
حتی مثل هوای پاییز هم نیست
حالم، حال فصل پنجمی است
که در آن هوای مچالگی ست ... .

للحق

  • محمد طاهری
۲۲
مهر
۰۰

للباقی

 

از دست روزگار، بسیار گله دارم؛ آن چه روزگار با منِ طفل کرد به ذهن هیچ بدخواهی نمی آمد که با قدیمی ترین دشمنش بکند. اما من با او دشمنی نخواهم کرد... .

 

للحق

  • محمد طاهری
۲۰
مهر
۰۰

للباقی

 

گاهی خوب ترین کارها، مضرترین می شوند؛ مثل فکر کردن هایی که به جای حرکت، تو را متوقف می کنند.

برای موج، فکر ‌کردن به حرکت، سکون می آورد ... .

 

للحق

  • محمد طاهری
۱۹
مهر
۰۰

للباقی

 

کاش اینقدر با گفت و گو بیگانه نبودی ... .

 

للحق

  • محمد طاهری
۱۸
مهر
۰۰

للباقی

 

دیگر داریم به هم عادت می کنیم؛ آن کل کل های قدیمی دارد جایش را می دهد به یک سکوت رضایت مندانه. اصلا من مدیون تو هستم؛ تو نبودی اینچنین به خراب آباد دلم سفر نمی کردم... ‌.

با تو درست ست که اخم هایم در هم هست و هیچ وقت شوخی نکرده ام اما گمان می کنم ته دلم خبرهایی ست!

تو همیشه همه وجود شیشه ایم را در مقابل چشمانم به زمین میکوبی؛ ممنونم.

تو قلبم را تا سر حد گیر افتادن در کوچه تنگ و بن بست ناامیدی میبری؛ سپاسگزارم.

تو دست به زن داری و مرتب صورت خودخواهی هایم را با سیلی آب داری، سرخ می کنی؛ لطف می کنی.

اصلا می دانی چیست؟! تو حافظه پاک شده همه خطاهایم هستی. 

حضرت درد ممنونم از تو ... .

 

للحق

 

 

  • محمد طاهری
۱۷
مهر
۰۰

للباقی

 

ترسناک ترین وجه آدمی هنگامی ست که با خود بیگانه می شود. مرگ، ترسی ندارد ولی اگر بخواهد داشته باشد حکماً از ترس بیگانگی کمتر است. این ترس را تا هنگامی که در خود هستیم و فراتر نرفته ایم درک نمی کنیم؛ درست مثل شخصیت مورسو در بیگانه آلبر کامو. کامو، مورسو را فراتر از مورسو نمی بیند تا این ترس برایمان دیده شود؛ تازه این شخصیت شاید به دلیل بی تفاوت بودنش به دنیا و مافیهایش برای ما جذاب باشد! کسی که عریان، خودش است؛ اما خودی که عمیقاً بیگانه شده است با خودش.

بیگانه کسی ست که همه ی بی نهایت رشته های اعصابش با عالم کائنات را پاره کرده است؛ این حالت، به واقع ظلمانی است.

به گمانم همه، تجربه ای از بیگانگی داشته اند و چند سیمی از رشته هایشان پاره شده و یحتمل هر کسی امروز عمیق تر این تجربه را داشته باشد فردا قوی تر می تواند با رشته اعصاب عالم متصل تر شود!

 اما درست مشکل از جایی شروع می شود که همه رشته ها قطع شود؛ و این شروع پوچی ست. کامو چنین شخصیتی را در مورسو آفریده.

 

للحق  

  • محمد طاهری
۱۵
مهر
۰۰

للباقی

 

 دست در آب رودخانه میکنم و مثل کاسه پر که میشود به سمت آسمان، پرتابش میکنم؛ قطره ها مثل برف در آسمان پرواز می کنند؛ بزرگترین قطره ها را پی می گیرم؛ قوس صعودش را کامل می بینم و کمی از قوس نزولش را؛ بعدش محو میشود و دست آخر روی آب فرود می آیند.

خیره می شوم به هجوم آب و حجم صدای آب. چه قدر شبیه چشمان دریا هستند ... .

 

للحق

  • محمد طاهری
۱۳
مهر
۰۰

للباقی

 

نمی دانم ظرف دنیا خیلی کوچک تر از برخی رسیدن ها ست یا برخی رسیدن ها خیلی بزرگ تر از دنیا ... .

حکماً عالم بعد از دنیا، بیشتر محل رسیدن ست ... .

 

للحق

  • محمد طاهری
۱۲
مهر
۰۰

للباقی

 

هر وقت کلمه تیلور را می شنیدم فوراً یادم به #بسط_تیلور در ریاضیات میافتاد؛ اما چند سالی ست به خاطر حساسیتی که روی یزدانی و این مبارزه ش داریم ماجرا فرق کرده است! دیگر #دیوید_تیلور را همه می شناسیم؛ رقیب جدی و سرسخت آمریکایی که پهلوان ما سه بار پیاپی از او شکست خورده است و آخرینش در بزرگترین نبردگاه یعنی المپیک آن هم در آخرین لحظات مبارزه؛ دیوید تیلور نه فقط اشک قهرمان ما را درآورد بلکه یک ایران را غصه دار کرده بود؛ اما این بار #حسن_یزدانی ورق بازی را عوض کرد؛ قلب یک ملت برای مبارزه ش تپید و او تجلی اراده ملت ش شد و رقیب سرسخت ش را آخرالأمر با اقتدار شکست داد؛ و امروز انگار همه ما دوبنده پوشیده ایم و در مقابل رقیب مدعی مان، دست مان بالا رفته است. 

مبارزه ها شیرین اند خاصه اگر مبارزه، جدی و سخت و نفس گیر باشد و یک جورایی احتمال شکست بالا! 

پهلوان ها محصول همین جنس مبارزه اند... .

 

#نان_پدر_و_شیر_مادر_حلالت_پهلوان

 

بعدالتحریر: دیشب باید چیزی می خریدم، سری به بازار زدم؛ اما با گوشی دائم چک می کردم کی کشتی شروع می شود. دست آخر پشت فرمان بودم که کشتی شروع شد؛ زدم کنار و با حرارت بازی را نگاه کردم؛ بعد که بازی تمام شد تازه به خودم آمدم که کنار خیابان پارک کرده ام و مردم این ادا و اطوار هایی که با دست درمی آوردم را می بینند!! اما به غایت چسبید ... .

 

للحق

  • محمد طاهری
۱۱
مهر
۰۰

للباقی

 

می گویند چهارمین مهارت مهم از ده مهارت مورد نیاز برای سال 2025، مهارت تفکر انتقادی است. 

کاری به تعریف و روش های تقویتی که برای این مهارت دارند ندارم؛ اما این مهارت را درست ذیل فرهنگ و خلق آزاداندیشی می دانمش؛ با این تفاوت که در آزاداندیشی وقتی به دنبال حقی و خودت را طالبش می دانی و نه مالکش، رشته اش به آسمان پیوند می خورد.

 

للحق

  • محمد طاهری
۰۴
مهر
۰۰

للباقی

اصل و حقیقت حرکت، بعد از عالم ماده آغاز می شود. خوشا به حال این خوبان و لطیفان که برای یک ابدیت پر حرکت، توشه برداشته اند ... .
اللهم ألحقنا بهم

#علامه_حسن_زاده_آملی

 

للحق
 

  • محمد طاهری
۳۱
شهریور
۰۰

للباقی

 

این روزها که حدود شانزده ساعت مشغول به کار هستم و نمی دانم چگونه روزهایم به شب هایم الصاق شده اند! وقتی بچه های انجمن یاسوج و انجمن شیراز گفتند برنامه مشترک دارند قول دادم خدمت شان برسم.

عصر بلافاصله بعد از کار خودم را رساندم به دانشگاه و برایشان از آزاداندیشی گفتم.

انگار برگشته بودم به همان دوره پر جنب و جوش دانشجویی؛ خاطرات خاص آن دوران برایم زنده شده بود؛ آن همه آرمان خواهی و دغدغه و کار و جلسه و مطالعه و نوشتن و ... .

امروز حرف هایی درباره آزاداندیشی زدم که به آن ها ایمان داشتم و تقریبا می توانم بگویم وقتی مقایسه می کنم می بینم همچنان همان دغدغه ها و آرمان ها را دارم! اگر برگردم به آن دوران باز همین مسیر را می روم؛ مسیری که برای دغدغه ها و آرمان هایت می جنگی ... .

واقعا یاد آن دوران به خیر ... .

کمی احساس دلتنگی دارم.

 

للحق

  • محمد طاهری
۲۹
شهریور
۰۰

للباقی

 

اگر میزان جاودانگی ما به اندازه تغییر یا تصحیح یا تکمیل عالم باشد، پس باید نگاهی نو به همه رازهای عالم داشت؛ شاید رازهای عالم نزدیک ترین پل برای بقای ما باشد! شاید ... .

 

للحق

  • محمد طاهری
۲۸
شهریور
۰۰

للباقی

 

بعضی ها در محضر خودشان شیرین هستند و در منظر دیگران هم شیرین.

بعضی ها در محضر خودشان تلخ هستند و در منظر دیگران هم تلخ.

بعضی ها در محضر خودشان شیرین هستند و در منظر دیگران تلخ.

و بعضی ها در محضر خودشان تلخ هستند و در منظر دیگران شیرین.

و راز مهر تو را من در دسته چهارم جست و جو میکنم... .

 

للحق

  • محمد طاهری
۲۳
شهریور
۰۰

للباقی

 

خدایا کارهای بسیاری هست؛ علم های زیادی هست؛ مهارت های بی شماری هست؛ شغل های متنوعی موجود است.

اما خدایا به حق کریم ت، در این دنیا مرا جایی بگمار که بتوانم بیشترین تاثیر را در تحقق اراده تو داشته باشم.

 

للحق

  • محمد طاهری
۲۲
شهریور
۰۰

للباقی

 

 من؟ 

کدام من؟!

مگر من ی هست؟ چه چیزی از خودم دارم؟ تو ؟!! تو هم که از آن منی و من همه تو ... .

بعد التحریر: کاش میشد از برخی حالات بکاپ بگیریم و هزاران بار کپی شان کرد! 

عجالتا بخند!

 

للحق

 

  • محمد طاهری
۲۱
شهریور
۰۰

للباقی

 

اگر حیات آدمی در مسیر حقیقت باشد حتی اگر اشتباهاتی داشته باشد آخرالأمر می رسد به آنچه که باید!

اما اگر در مسیر توهم باشد چه؟! و اگر بدتر از آن در مسیر توهم باشد و ظن محق بودن بکند چه؟!!

و دنیا تقابل حقیقت و توهم ست ... .

 

بعدالتحریر: از مدعی به سبب ادعایش، متوهم تر کیست؟! 

 

للحق

 

 

  • محمد طاهری
۱۵
شهریور
۰۰

للباقی

 

خیلی مرد باشیم از گناهان آشکار کم کنیم اما با این همه عجب و غرور و کبر، چه خانه ای بر این ستون های موریانه خورده می‌شود بنا کرد؟!!

فقط و فقط خدایا خودت میتوانی از این عذاب های محیط برمان نجات مان دهی و گرنه ابدیت مان را ویران کرده ایم. 

 

للحق

  • محمد طاهری
۱۱
شهریور
۰۰

للباقی

 

شده ام مثل معلمی که دیگر به آنچه درس می دهد ایمان ندارد! اما مجبور ست به درس دادن.

با این تفاوت که این جا، هم معلم هم شاگرد خودم هستم.

 

للحق

  • محمد طاهری
۱۱
شهریور
۰۰

للباقی

 

چند شبی ست حوصله `شب` را ندارم! دوست دارم چشم به هم زدنی تمام شود؛ در حالی که پیشتر عاشق `شب` بودم. حکماً به خاطر فکر کردن ست! 

شب برای من یعنی لذت فکر کردن و این شب ها که از فکر کردن، حالم به هم می خورد حوصله اش را ندارم.

کاش زودتر صبح شود ... .

 

للحق

  • محمد طاهری
۱۰
شهریور
۰۰

للباقی

 

جنگ، جنگ است؛ یا من پیروز می شوم یا شک؛ ایمان م را کجا مخفی کنم؟

 

`جوجه‌های اعتقادم را کجا پنهان کنم وقتی

شک شبیه گربه از دیوار ایمان می‌رود بالا`

 

للحق

  • محمد طاهری
۰۸
شهریور
۰۰

للباقی

 

 دل ها شاید بی حساب حرف بزنند؛ اما ته دل ها نه ... .

 

للحق

  • محمد طاهری
۰۷
شهریور
۰۰

للباقی

 

وقتی زخمه ها بر روی تارها می نشیند انگار همه حجم غربتم زیر و رو می شود؛ گوش که نه، دل می دهم به این نوایی که پریشان حالی ازلی و ابدی م را از فراقت، فریاد می زند. چه کرده ای نازنینا با من؟! 

این شیوه ش نیست که با جلوه ای، بیچاره ام بکنی و مرا به حال خودم واگذاری. کجا به دنبالت بیایم؟ کدام گوشه ای می توانم اثری از تو ببینم؟!

کاش از تو نشانی می یافتم.

`پای سگ بوسید مجنون، خلق گفتندش این چه بود

گفت گاه گاهی سوی کوی لیلی رفته بود ...`

 

للحق

  • محمد طاهری
۰۷
شهریور
۰۰

للباقی

 

`حقیقت` آن قدر وسعت و کثرت دارد که همیشه باید حتم کنی که از حقیقت، چیزی نمی دانی.

ابله تر از کسانی که حقیقت را فقط چیزهایی می دانند که می فهمند! کیست؟!!

 

للحق

  • محمد طاهری
۰۴
شهریور
۰۰

للباقی

 

لعنت لعنت لعنت به این قواعد مسخره زندگی که برایمان ساخته اند؛ لعنت به پیشرفت و ترقی ای که ما را از درون تهی کرده ست. 

بس نیست این همه ملال و روزمرگی؟! بس نیست این همه بی رنگی و غلبه رنگ خاکستری بر آبی پر رنگ و سبز سیر؟! بس نیست بی عشق تنفس کردن؟! بس نیست ادا و اصول؟! بس نیست تحمل این همه رنج آدم های مزور و چند وجه؟! 

با محسن قرار شد سفری برویم عشایری! محسن هم از دکتر بودن و تحول علوم انسانی! و از این مزخرفات روزمره مثل من به هوای لطیف عشایری نیاز دارد.

ما زمخت شدیم در حالی که قبلاً لطیف بودیم!

للحق

  • محمد طاهری
۰۳
شهریور
۰۰

للباقی

 

خدایا می شود من هم جز همان `رجال` ی باشم که `من المومنین` هستند و صادق اند در وعده ای که با تو بسته اند؟!

 

`نصیب هر کس و ناکس نمی شود این بخت

قرار بود بمیری خدا شهیدت کرد`

 

للحق

  • محمد طاهری
۰۲
شهریور
۰۰

للباقی

 

چه قدر حقیر و پست اند اینانی که در لوای ارزش ها، فقط و فقط منافع خودشان را دنبال می کنند. آخر چگونه می شود این همه ظاهرسازی و نان به نرخ روز خوری. بیچاره ارزش ها ... . بیچاره واژه انقلاب، بیچاره تعبیر جوان انقلابی..

 

للحق

 

 

 

 

 

 

  • محمد طاهری
۲۹
مرداد
۰۰

للباقی

داستان ها به سر می رسند و نقطه سر خط.
مثل همین داستان:
`قفس شکست و سار رها شد`
نقطه سر خط ... .

للحق

  • محمد طاهری
۲۹
مرداد
۰۰

للباقی

 

قیس بن غسان فرزند کاسب درستکار کوفه است؛ پدرش هنگامه ی کربلا در بستر بیماری است؛ اما در روز عاشورا به همراه چند نوجوان دیگر هم سنش به دیدن نبرد کربلا می روند مثل دیگر مردم؛ از یک بلندی نبرد را نگاه می کنند. قیس که از انبوه بی شمار سپاه طرفدار خلیفه و اقلیت بسیار ناچیز مخالفین خلیفه به حیرت افتاده، فقط چشمش را می دواند که یک نفر را ببیند؛ تنها کسی که از این جمعیت گرد آمده می شناسد: حر بن یزید؛ حر با پدرش رفاقت داشته و در آخرین دیدار به او گفته بود که هر کجا می روی فقط خدا را فراموش نکن!

قیس ناگاه می بیند که حر بن یزید از انبوه بی شمار سپاه طرفدار خلیفه جدا می شود؛ می ماند که برای چه کاری است؛ اما همه می بینند که حر سپر ش را واژگون کرده است.

 

این کتاب، سه روایت مختصر از داستان کربلا و با محوریت شخصیت جناب حر است؛ کسی که از ابتدا نمی دانسته برای چه کاری مأموریت گرفته و حتی از داستان نامه های کوفیان نیز بی اطلاع بوده. در جاهایی نویسنده، ادبیات متن را سخت و تاریخی می کند تا ذهن به بافت کهن برود و داستان را تاریخی، در ذهن بسازد؛ من که نپسندیدم!

 

للحق

  • محمد طاهری
۲۸
مرداد
۰۰

للباقی

 

حسین (ع) خودش را با هیچ کسی مقایسه نکرد!

با ابراهیم مقایسه نکرد که آتش، برایش بهشت شد.

با یوسف مقایسه نکرد که از چاه نجات یافت.

با یعقوب مقایسه نکرد که آخر الأمر نور چشمش را بازیافت.

با موسی مقایسه نکرد که آخرالأمر معجزه شکافتن نیل، به فریادش رسید.

حتی با اسماعیل نیز مقایسه نکرد که آخر الأمر تیغ نبُرد ... .

 

در تجلی خدا و طرح های عاشقانه اش، تکرار نیست و قیاس محصول تکرار است و معشوقِ حسین، بی همتاترین و ناب ترین طرح عاشقانه ش را با حسین می خواهد؛ این چنین ست که حسین با هیچ کس قابل قیاس نیست.

 

للحق

  • محمد طاهری
۲۸
مرداد
۰۰

للباقی

 

خدا می داند من در شب عاشورای ۶۱ هجری مانده ام؛ گوشه ای از این صحرای بلا نشسته ام و به صحبت های ثارالله گوش می دهم؛ تا دقایقی دیگر نورها را خاموش می کنند و آن جاست که من باید انتخاب کنم؛ و من مختارم! مختارم بین سعادت ابدی و شقاوت ابدی! و خدایا تو می دانی با این همه تعلقات و زنجیرهایی مثل کبر و غرور و عجب چگونه می توانم سعادت را انتخاب کنم؟! زمین گیر شده ام و میخواهم از خویشتنم فرار کنم نه از حسین(ع)؛ اما می دانم که مقسم توفیق تویی. 

من در شب عاشورای ۶۱ هجری مانده ام؛ آن که برای فردا و آینده ش با عقل خودمختار ش برنامه ها ریخته و می خواهد آینده ش را به دست گیرد چگونه می تواند به جنگی رود که مرگ، نتیجه محکوم آن ست؟!

کسی که درین عالم فقط خودش را می بیند و عالم را از منظر خودش می خواهد چگونه به میدانی می رود که دیگر خود ی نمی ماند؟!

آن کس که هنوز مدح و ذم دیگران برایش فرقی دارد چگونه می تواند برای خدا جان بدهد؟!

آن کس که هنوز به فکر بلندی نامش است چگونه می تواند برای خدا عشقبازی کند؟!

خدایا من در شب عاشورای ۶۱ هجری مانده ام و مع الأسف همه چیز علیه من گواهی می دهد. پس من چگونه بگویم یالیتنا کنا معکم؟! من در کدام سوی میدانم؟! من اهل فرار م یا اهل مبارزه؟! 

و هر کس ادعا بکند بداند که زمین بر عاشورا مانده ست و امام حاضر نیز ندای یاری سر می دهد. 

من در خویش فرو رفته ام و می دانم حجاب های غلیظ همه اطرافم را گرفته اند اما ... .

 

حسین دوستت دارم.

 

للحق

 

  • محمد طاهری
۱۷
مرداد
۰۰

للباقی

 

قرنطینه ام؛از کرونا که ترسی ندارم از نرسیدن به هیئت و محرم می ترسم.

 

للحق

  • محمد طاهری
۱۶
مرداد
۰۰

للباقی

 

فلسفه، محصول حرکت ست و من از نظام سازی های فلسفی در سکون، ناامیدم.

 

للحق

  • محمد طاهری
۱۵
مرداد
۰۰

للباقی

 

درود و رحمت خدا به مردان عاشقی که در مسلک و مسلخ عشق جان دادند و همه وجودشان را وقف راه خدا کردند و همه دلهره شان این بوده که جاپایی از آنان نماند تا به چشم خلق نیایند و فقط و فقط برای خدا عشق بازی کرده باشند و او ببیند و تمام!

می ترسم عمرم به پایان برسد و همچنان این همه فاصله دور داشته باشم. اللهم ألحقنا بهم

 

للحق

 

  • محمد طاهری
۱۵
مرداد
۰۰

للباقی

 

نازنینا ممنونم؛ نه حتی عریان، بلکه در گوشه ای از وجودم هرگاه `ادعا`یی کردم مرا در چرخ دنده های اسباب ت له کردی. 

 

للحق

  • محمد طاهری
۱۳
مرداد
۰۰

للباقی

 

من در به در دنبال گمشده ای می گردم که سال ها پیش ناگهان از من ربوده شده است. من به دنبال حالی که پنج سال پیش داشتم می گردم؛ من به دنبال همان ایمان پنج سال پیش آواره شده ام؛ ایمان امروزم با همه کارهای خیر این چند سال را با ایمان پنج سال پیش تاخت می زنم! آیا می شود باز هم همان حال را ناغافل پیدا کنم و خودم را به آغوشش بیاندازم و زار زار از تنهایی های این سال های بی او اشک بریزم و سبک بشوم و رها؟! 

من در به در دنبال تو می گردم ای ایمان پنج سال پیش ... .

 

للحق

  • محمد طاهری
۱۳
مرداد
۰۰

للباقی

 

سکسکه وقتی می آید فقط منتظری کی تمام بشود؛ همه ش با خودت فکر می کنی این دیگر آخریش هست؛ اما وقتی ادامه دار می شود پاک کلافه می شوی و درهم. 

این سال ها سکسکه همه ما را کلافه و درهم کرده؛ ناامیدی و بی رمقی و دلسردی وضعیتی ست که حکمرانان بی عرضه این چند سال، بر سرمان خراب کرده و به سکسکه مان انداخته اند. 

این روزهای آخری شنیدم ظاهراً #بچه_های_کتاب شیراز هم دارد بسته می شود. خبر تلخی ست وقتی می شنوی یک مجموعه درست و حسابیِ مردمی که هم به کارشان مسلط اند هم پایگاه بچه های اهل مطالعه شهر ست، کرکره ش پایین بیاید.

این هم می گذرد.

رفقای عزیز شما برای ما عزیزید؛ کرکره دشمنتان پایین بیاید ... .

 

للحق

 

  • محمد طاهری
۱۱
مرداد
۰۰

للباقی

 

وقتی قفس را نمی شود شکست و پرنده را رها کرد، بهتر نیست قفس را بزرگتر کنیم؟!

 

للحق

  • محمد طاهری
۰۸
مرداد
۰۰

للباقی

 

#ایلان_ماسک یک نابغه دیوانه ست که با هوش مهندسی و سخت کوشی و آرزوهای رویایی ش، دنیا را از منظر تکنولوژی تغییر داده ست. 

او دارد زندگی آینده بشر را مهندسی می کند. #اسپیس_اکس با قوت و قدرت دارد مرزهای تکنولوژی هوافضا را درمی نوردد و به آرزوی میان سیاره ای شدن گونه انسان نزدیک تر می شود؛ ساخت موشک های فضاپیمابر با قابلیت فرود و استفاده دوباره تحولی بزرگ در این عرصه بود که رویای مهاجرت زندگی به مریخ را معقول تر می کند. 

#تسلا غول خودروسازی برقی شده و سوخت فسیلی را حذف کرده ست؛ خودروهایی که صبح وقتی از خواب بیدار می شوی ممکن ست نرم افزارهای خودرو آپدیت شده باشند و با قابلیت های کاملا جدیدی از ماشینت مواجه شوی. 

#سولار_سیتی به دنبال بهره گیری از انرژی مهم خورشیدی ست و اصلا نباید تعجب کرد که در کنار ماهواره های اسپیس اکس در فضا، هم پنل خورشیدی سولار سیتی را دید و هم یک عدد خودرو تسلا در مدار فضایی!!

کتاب جذابی بود `ایلان ماسک، تسلا، اسپیس اکس و آینده ای رویایی`. روایت های شکست ماسک اگر از روایت موفقیت هایش جذاب تر نباشد، کمتر نیست! البته این کتاب که سال ۲۰۱۵ نوشته شده امروز خیلی از ایلان ماسک عقب افتاده ست! اگر این کتاب امروز بخواهد نوشته شود به جای ۵۰۰ صفحه، حتماً باید لااقل ۲۰۰۰ صفحه باشد. 

ثمردهی #هایپرلوپ برای ترابری سریع، #بورینگ حمل و نقل زیر زمینی، #نیورالینک برای پروژه ترابشریت و هوش مصنوعی و #استارلینک و ... بخشی از فعالیت های ست که می تواند آینده همه بشریت را در بعد تکنولوژی تغییر دهد. 

امروزه ایلان ماسک آنچنان قدرت اقتصادی و تکنولوژی شده ست که یک مولفه سیاسی نیز پیدا کرده ست. شاید در حکمرانی آتی دنیا افرادی چون ماسک به عنوان یک ابر مدیرعامل نقش مهمی را بازی کنند. 

پژوهشکده ها و اندیشکده های ما به جای آن که صرفاً در مبانی و فلسفه تمدن غرب غرق شوند باید کمی هم به لایه های رویی و قشری این تمدن نظر بیاندازند! که همین لایه رویی چنان زمین بازی تعریف می کند که فردا روز نتوانی با وجود چیزی چون استارلینک، دیگر از طرحی مثل #صیانت حرفی بزنی!

 

للحق

  • محمد طاهری
۰۸
مرداد
۰۰

للباقی

روزگاری از خود توقع `احسن الحال` ی داشتم؛ این روزها فهمیده ام اگر از `ضعیف الحال`ی  زیر چشمی رد شوم دست بالا `متوسط الحال`م! 
زندگی ما `متوسط الحال`ها یک جوری ست! هم از افق های بلند `احسن الحال`ها در وجودمان چیزی هست هم از کوچکی سعه وجودی `ضعیف الحال`ها. 
گاهی چنان در حالت بسط هستیم که می خواهیم فلک را سقف بشکافیم و گاهی چنان مقبوضیم که انگار همه بار فلک را روی شانه ما ریخته اند و باید از سوراخ سوزن خیاطی رد شویم! 
گاهی به عبادت و ایمان و گاهی به عصیان و نسیان.
خدایا به این `ضعیف الحال`ی ما خودت ترحم کن و لااقل هنگامه رحلت، `احسن الحال`مان کن. 

به یاد آن روزهای خاص: راحلِ راجی و البته متوسط الحال!

للحق

  • محمد طاهری
۰۷
مرداد
۰۰

للباقی

یکی از عوامل مهم رشد و شکوفایی اقتصادی، توسعه صادرات بین المللی ست که پایداری و انسجام اقتصاد داخلی را ایجاد می کند. متأسفانه در سالیان متمادی سهم عمده صادرات ایران مربوط به نفت بوده است که علاوه بر مشکل خام فروشی و عدم ایجاد ارزش افزوده، به دلیل تک پارامتری بودن صادرات، تحریم توانست بر روی این گلوگاه اثر بگذارد. شاید از این منظر، تحریم برای اقتصادِ نفت محور ایران یک فرصت کم نظیر بود تا کشور بتواند با توسعه زیرساخت های اقتصادی و رونق بخش های مختلف تولید، از اتکای بیش از اندازه به نفت جدا بشود. افزایش و شکوفایی در بخش تولید برای پیشرفت همه جانبه اقتصادی نیازمند بازارهای بزرگ و بین المللی ست؛ این مهم علاوه بر ارزآوری و افزایش اشتغال و رونق تولید و در نتیجه رشد اقتصادی، می تواند صادرات ایران را از تک پارامتری بودن درآورد و تحریم را کم اثر کند. در شرایط فعلی کشور، رشد صادرات غیر نفتی قطعاً می تواند یک راهبرد مهم اقتصادی، امنیتی و حتی فرهنگی باشد! از حیث اقتصادی، مسئله اشتغال و افزایش تولید و مستحکم شدن زیر ساخت های اقتصادی را به ارمغان می آورد و از حیث امنیتی، تهدیدهای مختلف حکومتی از قبیل تحریم، نارضایتی های اجتماعی، سیاست انزوای ایران و ... را برطرف می کند و همچنین در حوزه فرهنگی می تواند زمینه ارتباط گیری های واقعی در عرصه بین المللی را ایجاد نماید که به تبع آن بستر خوبی برای تبلیغ و ترویج ارزش های انقلابی فراهم می شود.
با همه وجود معتقدیم و تجربه پس از انقلاب نیز ثابت کرده است راهبردهای کلان کشور تنها زمانی می تواند به معنای واقعی کلمه اجرایی شود، که آن سیاست ها مردمی شود؛ مادامی که سیاست گذاران نتوانند راهبردهای خودشان را مردمی کنند، قوی ترین راهبردها نیز نمی تواند اثربخشی داشته باشد و گره ای را باز نماید.
سیاست رشد صادرات غیر نفتی نیز زمانی می تواند برای اقتصاد ایران جهش دهنده باشد که این امر مردمی و فراگیر شود؛ باید صادرات از یک مفهوم پیچیده و سخت با آموزش های عملیاتی تبدیل به مفهومی ساده و همه فهم شود؛ 

از طرفی باید بستری را ایجاد کرد تا صادرات تنها مخصوص طبقه ای خاص که رانت های خانوادگی و سیاسی دارند، نباشد و همه طبقه ها و اقشار مردمی بتوانند وارد حوزه صادرات شوند.
برای این مهم موسسه بین المللی امتداد در شیراز با همکاری مجمع بین الملل جبهه فرهنگی اجتماعی انقلاب اسلامی استان فارس تأسیس شد تا گامی مردمی و جهادی برای تحقق ایده مردمی کردن صادرات غیر نفتی باشد؛ این موسسه بنا دارد با آموزش و توانمندسازی قشرهای مختلف مردمی و همچنین شناسایی بازارهای بین المللی و تشکیل شبکه متخصصین و مشاورین، یک اکوسیستم تجاری مردمی را فراهم آورد که مقوله تجارت بین المللی را ساده، فراگیر و مردمی نماید. 
ایمان داریم حرکت های واقعی و عملیاتی بین المللی که زمینه ساز ارتباط گیری های مردمی بین المللی می شود بهترین و اثربخش ترین گام برای مفهوم صدور انقلاب اسلامی است و مردمی بودن این ارتباط ها می تواند همه تحریم ها را دور بزند و بی اثر نماید. به نظر می رسد امروز پس از چهل و اندی سال از انقلاب اسلامی، باید طرح های عملیاتی براساس واقعیت های عرصه بین الملل داشته باشیم تا بتوانیم حقیقت شعارهای بلند انقلاب نظیر صدور انقلاب را عملیاتی نماییم. لذا معتقدیم این قبیل ارتباط گیری های واقعی بین المللی نظیر مردمی سازی تجارت می تواند گام بلندی در مسیر تحقق آرمان هایمان باشد.
موسسه بین المللی امتداد در گام نخست فعالیت های خود، به دنبال شناسایی و رصد گروه های مردمی است که در حوزه تجارت فعالیت می کنند. در گام بعدی با آموزش قشرهای مختلف و توانمندسازی آن ها و همچنین مرتبط کردن آنان با متخصصین و باتجربه های این حوزه و ارتباط گیری با بازارهای بین المللی و هدایت گروه های مردمی به آن ها، زمینه را برای تشکیل اکوسیستم تجاری مردمی فراهم می آورد.

للحق

  • محمد طاهری
۰۵
مرداد
۰۰

للباقی

 

`خدایا مرا در مسیر تحقق اراده ت قرار بده`

 

و من می فهمم ایمان به این جمله چگونه می تواند هادی باشد؛ در هُرم سوزانِ حسرتِ یوم الحسرة کاش ایمان به این جمله خنکایی باشد بر وجودمان.

خدایا ما را در این مسیر زنده بدار و بمیران که می دانی غرض از همه چیزمان عشق به خودت هست.

 بر ما لبخند رضایت بزن یا انیس ...

 

للحق

  • محمد طاهری
۰۱
مرداد
۰۰

للباقی

 

شاید از مزار آن ها رایحه ای در عالم پیچیده باشد که ملکوتیان با آن قوت می گیرند و آسمانیان به آن فخر می کنند. 

رایحه ای که گواه صدق دعوی خداوند حکیم به فرشتگان عجول بود که انی اعلم ما لا تعلمون!

به گمانم آن رایحه، رایحه عاشقان خاموش ست؛ رایحه فخر زمینیان و دلسوختگان گمنام؛ المجهولون فی الأرض و معروفون فی السماء... .

 

للحق

 

 

  • محمد طاهری
۳۱
تیر
۰۰

للباقی

 

من شب ها را زیر آسمان، صبح می کنم؛ چشم م به بی کرانگی آسمان سیاه شب بسته می شود و ستاره ها و ماه و سیاهی آرام شب، همدم همه دردها و فکرها و حال های خوش من اند. 

در روزگاری که آسمان را گم کرده ایم من به آن خیره شده ام و هر شب و هر صبح با او دمخورم تا شاید مرا مثل خودش کند. 

آسمان را مدیون حیات خانه ام!

 

للحق

  • محمد طاهری
۲۶
تیر
۰۰

للباقی

 

بین من و آنکه دوستش می دارم 

فقط یک `دنیا`

فاصله است ... .

 

للحق

  • محمد طاهری
۲۶
تیر
۰۰

للباقی

 

`حیف است کسی مثل شما زیر خاک برود!` سخن حقی ست که حتی به زبان نماینده صدام هم آمد! کسی که #امام مغز متفکر جهان اسلامش خواند و استادش سید ابوالقاسم خویی، درباره ش گفت: اگر در غرب بود، برایش چه ها که نمی کردند!

#سیدمحمدباقر_صدر که با بلوغ، مجتهد می شود و اولین کتابش را در دوازده سالگی تألیف می کند و کتب مشهور #فلسفتنا و #اقتصادنا را در حدود بیست و پنج سالگی می نویسد و به قول مرحوم دکتر #شریعتی هم فهم زمان ما را دارد و هم درد زمانه ما را حس می کند و هم با زبان مردم حرف می زند، بدون شک یک #نابغه است. به گمانم نابغه ها آدم های عصر فردا هستند که مأمور به راهی کردن آدم های عصر امروز اند؛ می سوزند و غالباً قربانی جهالت و دنائت منفعت پرستان امروز می شوند. 

#کتاب_نا کتابی مختصر و متفاوت از شهید رابع است که وجه های خصوصی و خانوادگی او را در کنار وجه علمی و سیاسی ش نشان می دهد؛ نویسنده گاهی به اشارت از مهم ترین معضلات و چالش های فکری و سیاسی زمانه او می گذرد و توقف نمی کند اما به گمانم به توصیه خود او که می گفت بیش از مطالعه، باید فکر کرد، این چالش ها و معضلات باید امروز دقیق مورد فکر و تأمل عالمانه قرار گیرند؛ در کتاب بعد از نشان دادن عمق علاقه و محبت سیدمحمدباقر صدر به پسرعمو و برادر خانمش #امام_موسی_صدر، از یک اختلاف نظر این دو نابغه می گوید و سریع می گذرد: امام موسی صدر به دنبال احیای رهبری دینی بود و سیدمحمدباقر صدر به دنبال ساماندهی مرجعیت. با وجود اشتراک های بسیار، نقطه آغاز اولی، قرار گرفتن در کنار مردم و شناخت نیازها و کمک عملی آن ها از طریق مسئله های زندگیشان با آموزه های دینی است و دومی اصلاح حوزه و تصحیح روش های آموزشی و تربیت علمایی که برای نیازهای مردم حرف داشته باشند.

برای زمانه امروز بیش از همان دیگری نیازمند چنین نوابغی هستیم که آزاداندیشانه فکر کنند و طرح های نوآورانه برای زیستی مومنانه، دراندازند.

کاش نوابغ زیر خاک نمی رفتند! 

 

للحق

 

  • محمد طاهری
۲۴
تیر
۰۰

للباقی

 

خدایا می دانی که تو را دوست دارم و همه آنچه تو دوست می داری ... .

 

للحق

  • محمد طاهری
۲۳
تیر
۰۰

للباقی

 

پیشتر با این بیت خواجه خیلی مأنوس بودم:

`غنچه گو تنگ دل از کار فروبسته مباش

کز دم صبح مدد یابی و انفاس نسیم`

و گمان می کردم هیچ کار فروبسته ای نخواهد بود که با دم صبح و سحر گشوده نشود! 

امروز چنین باوری ندارم؛ دیروز ایمان نداشتم ظرفیتم پایین ست اما امروز ایمان دارم! ایمان دارم که گیر کارهای فروبسته مان، وجود کم ظرفیت خودمان ست که حضرت رب العالمین می خواهد این ظرفیت فزونی یابد. 

البته اگر دم صبح و سحر باعث افزایش ظرفیت شود و آدمی توقع حل شدن خلق الساعه ای گره های فروبسته ش نداشته باشد همچنان به این بیت مومنم!

 

للحق

  • محمد طاهری
۲۰
تیر
۰۰

للباقی

اولین باری ست که در آسمان یادداشت می نویسم! باارتفاع ترین یادداشتم؛ سی و دو هزار پا از زمین فاصله دارم اما نمی دانم به آسمان چه قدر نزدیک تر شده ام. در انتهای افق، تلاقی آسمان و زمین طیف رنگ های زیبایی ست که هلال نو ماه ذی الحجه هم کمی بالاتر از رنگ ها، زیبایی را دو چندان کرده؛ زمین، از نورهای مختلف پر شده و بی امان چشمک می زند و با همه جاذبه اش ما را به زمینی ماندن می کشاند. نمی دانم! شاید مادامی که جسم مادی داریم لیاقت آسمان را نداریم.
فکر می کنم به  چند میلیون قطعه این بوئینگ؛ ما به آن ها اعتماد کرده ایم و تا این حد از مسکن مان فاصله گرفته ایم!! سریع استغفراللهی غورت می دهم که ما به خدا اعتماد کرده ایم!! اما باز می دانم که العبد یدبر و الله یقدر! پس برمی گردم به اصل ماجرا؛ انسان بی نهایت طلب، اجسامی ساخته و به آن اعتماد کرده، که ریسک و عدم قطعیت جزء لاینفک آن ست؛ فاکتور آف سیفتی! را بلدم و می فهمم که در ساخت اجسام پرنده حتی با وجود مشکل وزن، اما رعایت می شود و هزاران قطعه و سامانه جایگزین درست کرده اند؛ اما فی الواقع  همه مسخرات آفریننده اصلی اند و در کار بشر البته خطا بسیار! فکر می کنم به این که اگر مرگم برسد همین بالا با چه وضعی به دیدار با خدا بروم؟ اما سریع یادم می آید که در امین الله با ذوق می خواندم `مشتاقة لفرحة لقائک`
بگذریم.
امروز خدمت استادم رسیدم و بابت همه الطافش تشکر کردم؛ یک کتاب خودم و کتاب دیگری به یادگار هدیه ش کردم و ابتدایش نوشتم: تقدیم به استاد عزیزم که برایم شأن پدری دارد... .
برای بچه ها شیرینی گرفتم؛ شیرینی اتمام خدمت سربازی؛ خدا را بابت این ۲۱ ماه بسیار سپاسگزارم؛ در پژوهشکده واقعا خدمت خوبی کردم.
این مرحله بحمدلله تمام شد و دارم در آسمان می روم برای شروع مرحله جدید دیگری.

`تا یار که را خواهد و میلش به که باشد`
✓رب ادخلنا مدخل صدق، و اخرجنا مخرج صدق، و ٱجعلنا من لندک سلطانا نصیرا✓
٪یا جوادالائمه ادرکنی٪

للحق

  • محمد طاهری
۲۰
تیر
۰۰

للباقی

 

گاهی من می خواهم اما `خواب` نمی گذارد!

 

بعد التحریر: در عالم خیال، قلب ها به هم راهی، شاه راهی اصلا کوره راهی دارند؟!

 

للحق

  • محمد طاهری
۱۸
تیر
۰۰

للباقی

سال ۹۵ سیدمحمد خاتمی طرحی را مطرح کرد تحت عنوان #آشتی_ملی. این تعبیر به زبان آقای خاتمی و برای آن مقطع زمانی، تعبیری مسرفانه بود. چرا که اولاً) اگر قهری بود قهر مردم نبود و دست بالا قهر حاکمیت با یک طیف اقلیت اصلاح طلب رادیکال بود که رسماً در مقابل خواست اکثریت مردم در انتخابات ۸۸ اردوکشی خیابانی کرده بودند. ثانیاً) مطرح کننده طرح، خود ذی نفع در ماجرا بود و شائبه تعارض منافع جدی.
این طرح در آن مقطع زمانی نه تنها از سمت توده مردم پیگیری نشد حتی با انتقادهایی از جریان اصلاحات هم روبه رو شد.
اما امروز ماجرا به نحو دیگری ست و گمانم این است که این تعبیر برای امروز و به زبان سید ابراهیم رئیسی نه تنها مسرفانه نیست بلکه به هنگام و به حق است. چرا که اولاً) امروز تنها یک طیف سیاسی اقلیت قهر نیستند بلکه بخشی از مردم به دلیل ناکارآمدی های این چندساله عمیقاً گله مندند. ثانیاً) امروز رئیسی در موضع قدرت ست و نه ضعف؛ و شائبه تعارض منافع شخصی برایش مطرح نیست.

آقای رئیسی درین چندساله نشان داده نگاهش جناحی و سیاسی نیست و برای پیشبرد مصالح کشور تنگ نظری پیشه ش نیست؛ از دعوت محکوم زندان رفته ای چون محمد قوچانی به جلسه رسانه ای قوه قضائیه تا برنامه خواستن از محکوم زندان رفته دیگری چون احمد زیدآبادی نشان می دهد از شنیدن صدای مخالف ابایی ندارد و بها می دهد.
امیدواریم این نگاه در کل بدنه دولت ساری و جاری شود تا با کارآمدی واقعی و استفاده از همه ظرفیت های کشور با هر سلیقه ای زمینه آشتی فراگیر ملی فراهم آید.

للحق

  • محمد طاهری
۱۸
تیر
۰۰

للباقی

 

حکماً برای فهمی عمیق تر از عالم معنا باید به ادب حضور متناسب با آن لایه از عالم رسید؛ و این دقیقاً به سبک زندگی ما برمی گردد. سبک زندگی مرسوم و معمول امروز، ادب حضور را برای همین دنیا هم گرفته چه برسد به لایه ای عمیق تر! 

ما آنچنان در تمامیت خواهی خودمان غرقیم که ادب حضور در محضر خودمان را هم فراموش کرده ایم. 

این روزها به خلوتی عمیق تر برای ادب حضور نیازمندم؛ شاید به قول خواجه: ٫فراغتی و کتابی و گوشه چمنی ...٫

 

للحق

  • محمد طاهری
۱۱
تیر
۰۰

للباقی

هرکس که دلی دارد یک مور نیازارد
کان مور هم از دلبر دارد اثری بر دل

خوبان و لطیفان، آن چنان مراقب اند که حتی یک مورچه هم از آنان آزرده نشود؛ چرا که آن مورچه را هم تجلی ای از دلبر حقیقی شان می دانند و ایمان دارند که اثری از محبوب شان در مور است.
این زمانه و آدمیانش، بیش از هر زمان دیگری "محبوب" شان را گم کرده اند؛ آدمیانی شده ایم به غایت خود خواه و خود پسند و خود حق پندار و خود بزرگ بین؛ وقتی چشم از آسمان گرفتیم و به خودمان خیره شدیم، دنیایمان آنچنان کوچک شد که گمان کردیم جا برای ما کم ست! و جای ما را دیگران می گیرند. این چنین شد که به آزار یکدیگر مداومت کردیم.
یا لطیف! مور که سهل ست ما آدمیانی که چنین بی رحمانه دل های همدیگر شکستیم و دل های یکدیگر آزرده ایم را خودت رحم کن.

للحق

  • محمد طاهری
۰۸
تیر
۰۰

للباقی

چه شیرین ست حس "اتحاد حبیب و محبوب".
بگذار چشمانم را ببندم و مزه مزه کنم ... .

للحق

  • محمد طاهری
۰۶
تیر
۰۰

به دشمن توجه داشته باشیم اما از او نترسیم و با صدای بلند دردهای مردم را فریاد بزنیم.

 

للباقی

دشمن، کلمه پربسامدی در ادبیات حکمرانی ایران است؛ هر کسی اندک توجهی به ساختار سیاسی نظام و مختصات واقعی آن در پهنه بین المللی داشته باشد تصدیق می کند که دشمن، نه یک توهم توطئه بلکه یک واقعیت انکارناپذیر کشور است. آن چنان دشمن در این سال ها تهدید جدی بوده است که همیشه در زمره کلان مسئله های کشور، یاد شده است؛ دشمن، این سال ها در کنار استقلال، آزادی و عدالت، پر وزن بوده و پر تکرار.

نیک می دانیم در منظومه تفکر انقلاب اسلامی، مردم نقش اساسی و پایه ای دارند و حکمرانان زمینه حاکم بودن مردم و خواست آنان را فراهم می آورند؛ در این منظومه، عدالت برای مردم است؛ آزادی برای مردم است؛ رفاه برای مردم است؛ امنیت برای مردم است؛ در این منظومه، اشرافیتِ یک طبقه، ضد ارزش است؛ عدالت برای یک طبقه، رفاه برای یک طبقه، امنیت برای یک طبقه، آزادی برای یک طبقه ضد ارزش است؛ بلکه همه این ها برای همه مردم است.

دوگانه های جعلی چون امنیت-آزادی دوگانه های موهومی است که جایگاه مردم را نشانه می گیرد؛ ذبح امنیت برای آزادی و ذبح آزادی برای امنیت هر دو گناهی نابخشودنی است که اول از همه توده مردم در آن آسیب می بینند؛ حال آن که اگر دستگاه ها درست به وظیفه شان عمل کنند هم امنیت مردم حاصل می شود هم آزادی شان! و این دوگانه اساساً، مسئله مردم نیست!

از این دو گانه مهمل تر، دوگانه دشمن-مردم است! عده ای می گویند حرف و درد مردم را نزنید چون دشمن سوء استفاده می کند!! نقدهای مردم را بیان نکنید چون دشمن، سواری می گیرد!! و به بیان ساده تر چون دشمن داریم حرف های اساسی را ببریم در جمع های خصوصی و نخبگانی که دشمن نشنود و کافر نبیند!

نتیجه این رویکرد خطرناک، نشنیدن دردهای مردم از بخش های مختلف حاکمیت است و این یعنی شکاف بین مردم و حاکمیت.

حال آن که وقتی با دقت روی این موضوع تأمل می کنیم می بینیم که اساساً دوگانه دشمن- مردم جز برای برخی مسئولانِ مسئولیت گریز در بعضی دستگاه ها، هیچ وجاهتی ندارد!  پرواضح این که اگر نقدها و دردهای مردم را بیان کنیم، رسانه های دشمن آن را پوشش می دهند و سواری می گیرند؛ اما آیا جبهه دشمن و خواست دشمن فقط در همین پوشش و سواری، خلاصه می شود؟! خیر! بیش از آن که پوشش و سواری مهم باشد، بازی نخوردن در پازل و نقشه دشمن مهم است؛ این که رهبری معظم دائماً بر صف بندی با دشمن تأکید می کنند درست به این معنا ست که با ساده لوحی و قشری اندیشی، در پازل دشمن تعریف نشوید و خواست آنان را پیگیری نکنید. این به معنای صحبت نکردن از دردها و نقدها و دلخوری های مردم از ترس پوشش دادن دشمن نیست!

درست برعکس باید در بخش های مختلف حاکمیت و توسط افراد امینِ حاکمیت، دردها و نقدها و دلخوری های مردم عیان و شفاف مطرح شود که مردم پژواک صدای خودشان را از زبان حکمرانان شان بشنوند و نه از رسانه های دشمن.

حوزه های علمیه، نهادهای حاکمیتی، ائمه جمعه و قشر دلسوز و دغدغه مند انقلابی، باید به جای توجیه گری-که هیچ سودی ندارد و دلزدگی ها را بیشتر می کند- حرف های مردم را علناً فریاد بزنند و از آن سو با زیرکی تمام با دشمن مرزبندی کنند.

به دشمن توجه داشته باشیم اما از او نترسیم و با صدای بلند دردهای مردم را فریاد بزنیم که إِنَّ کَیْدَ الشَّیْطَانِ کَانَ ضَعِیفًا

للحق

  • محمد طاهری
۰۳
تیر
۰۰

للباقی

آدمی که خسته است نیاز به " استراحت " دارد نه "تفکر"... .

للحق

  • محمد طاهری
۰۱
تیر
۰۰

للباقی

دیگر بوی نا ی کهنگی را از صد فرسنگ دورتر می فهمم؛ من اصلا این روزها حال همه کهنه پوشان و کهنه خوران و کهنه اندیشان و کهنه باوران و کهنه دلان و همه "کهنه زیان" را خوب می فهمم. 
حالا آیا مرگ بوی کهنگی می دهد؟!

للحق

  • محمد طاهری
۳۰
خرداد
۰۰

للباقی

این روزها دوران "رکود" است؛ نه فقط رکود اقتصادی، حتی رکود معنوی، رکود ارزشی، رکود انقلابی، رکود سیاسی، رکود علمی، رکود نوآوری، رکود  رکود رکود رکود.
باور دارم حتی در عشق هم رکود است این ایام؛ آدم هایی به غایت خودخواه و خودپسند که فقط مجبورند به خویشتن خود بنگرند و سرگرم خود باشند و روزگار را برای خود بخواهند. 
دنیای این چنینی، هیچ خواستنی نیست ... .

اما حتم دارم در همین دنیا در شرایطی که جامعه را رکود می گیرد هستند مردانی که برخلاف آمد دوران، رونق می آورند؛ اولویت با رونق محبت ست ... .

للحق

  • محمد طاهری
۲۸
خرداد
۰۰

للباقی

قرارمان، دوری نبود ... 

بعدالتحریر: تو چون درد منی درمان چه حاصل؟!!

للحق

  • محمد طاهری
۲۸
خرداد
۰۰

للباقی

به قول نادر ابراهیمی: "عشق به دیگری، ضرورت نیست، حادثه است؛ عشق به وطن، ضرورت است، نه حادثه؛ و
عشق به خدا، ترکیبی ست از ضرورت و حادثه"

علی رغم همه گله ها و شکایت ها و دلزدگی ها، به عشق خدا و عشق وطن، رأی بدهیم تا ایران در چشم اجنبی کوچک و خار نگردد؛ برای استقلال ایران، این یک ضرورت ست ... .

#رأی_میدهم

للحق

  • محمد طاهری
۲۶
خرداد
۰۰

للباقی

🔻 نقل است دو نفر آرام با هم می گفتند و بلند با هم می خندیدند! دیدند نفر سومی با این که صدای این دو نفر را نمی‌شنود بلند بلند شروع کرد به خندیدن! از این دو نفر پرسیدند ماجرا چیست؟! گفتند او به ما اعتماد کامل دارد و می‌داند ما بی سبب نمی خندیدم پس از خنده ما می خندد!!

🔹 این نقل، داستان آشنایی است؛ داستان جریان های سیاسی خیلی دغدغه‌مندی است که در موسم انتخابات به سرعت شکل می‌گیرند؛ جلسات مرتب و طاقت فرسا را پشت درهای بسته!! برگزار می کنند؛ عده‌ای مشخص و تکراری که به زعم شان خبره ترین و متعهدترین ها هستند را برای بستن لیست، انتخاب می کنند؛ یک سری ادا و ژست هایی چون فراخوان و مصاحبه در می آورند؛ دست آخر هم همان کسانی که از اول رفاقتی با آن ها داشتند و یا متضمن رفاقت‌های منفعتی آتی هستند را در لیست می ریزند و به اسم لیست واحد به خورد مردم می دهند و توقع دارند که ملت با آنها بلند بلند بخندد!!

🔹 این داستانِ آشنای سال های اخیر است؛ هر روز به اسمی؛ روزی به اسم جمنا روزی به اسم شانا روزی به اسم ائتلاف و روزی به اسم همنا و وحدت و … . و اگر کسانی اعتراض کنند که جسارتاً ما از حرف‌های درِ گوشی شما خنده‌مان نمی گیرد سریع متهم می شوند به وحدت شکن و رأی خراب کن!

🔹 امروز بعد از گذشت چهل و اندی سال از انقلاب، دیگر کارآمدی یا ناکارآمدی چنین کنش‌گری های سیاسی‌ای عیان شده است؛ امروز مردم انقلابی دیگر با همه وجود فهمیده اند که همین ساز‌و‌کارهای معیوب و قیم مآبانه و همین نگاه‌های تحکمی و از بالا به پایین، خود یک بخشی از مشکلات امروز کشور است و سوال جدی می کنند که چگونه می‌شود با چنین ساز‌و‌کارهای معیوب و فاسدی، کارگزارانی را توقع داشت که بتوانند بحران ها را مدیریت کنند حال آن که خود بخشی از بحران‌اند!
🔹 دیگر به نظر می رسد دوره آن که عده‌ای بی خود و بی جهت کلمه‌های مقدسی چون “انقلاب” و “ارزشی” و “ولایی” و … را برای خود مصادره کنند و با نگاه‌های منفعت طلبانه به دنبال تحمیل نگاه‌های خود به عنوان لیست‌های انقلابی و ارزشی و ولایی با ساز‌و‌کارهایی شبیه شانا و ائتلاف و وحدت باشند گذشته است و امروز شایسته است به جای لیست نویسی، در برابر سوال های جدی و مهم از عملکردشان، جواب نویسی کنند.

🔹 انتخابات پیش رو فرصت مغتنمی است که در یک فضای متکثر و شفاف و بدون نگاه قیم مآبانه و پدر سالارانه، هر کدام از جریان های سیاسی، نگاه ها و راه حل های خود را برای بهبود فضای حکمرانی در شهر و کشور بیان کنند و آن چه مقبول مردم افتد حکماً موجب سعادت شهر و کشور خواهد بود؛ در چنین فضایی همه با هم می گویند و همه با هم می خندند!

للحق

  • محمد طاهری
۲۱
خرداد
۰۰

للباقی

 

آخرالزمانِ عالم را نمی دانم، اما اینک آخرالزمانِ من است ... .

 

للحق

  • محمد طاهری
۲۰
خرداد
۰۰

للباقی

چیزی که این روزها مدام عذابم می دهد، بی اخلاصی مفرط در سپهر سیاسی کشور است. تعفن این حجم عظیم خودخواهی و منفعت پرستی چه بر سر آن آرمان های پاک و تاریخ ساز انقلاب میاورد؟!


للحق 

  • محمد طاهری
۱۵
خرداد
۰۰

للباقی

خانه سوخته، خواستنی تر ست تا خانه دود گرفته ی سیاه!
حکماً همین شکلی ست همیشه؛ کارهای تمام شده خواستنی ترند حتی در عدم! 
این روزها وقتی به دلم نگاه می کنم می بینم عجیب دود گرفته و سیاه شده ... .

بعد التحریر: خیلی وقت ست فهمیده ام که آدم های رسانای محبت چه قدر تعدادشان کم ست ... .

للحق

  • محمد طاهری
۲۸
ارديبهشت
۰۰

للباقی

 

هولناک ترین واقعه عالم چیست؟! بی رحمانه ترین تهدیدها کدامند؟! انتهای همه ترس های عالم کجاست؟!

 

اگر جواب، "مرگ" باشد که هست، ما فاتحان "مرگ" ایم ... .

 

للحق

  • محمد طاهری
۲۴
ارديبهشت
۰۰

للباقی

در سایه، به کمر روی زیر انداز دراز کشیده ام و محو آسمان شده ام. تکه ابر بزرگ پنبه ای که وقتی به گوشه هایش دقت می کنم، حرکت آن ها را می بینم که چگونه با باد جا به جا می شوند؛ حال خوبی دست می دهد؛ می روم به دوران کودکی که محو آسمان و ابر می شدم. اما این حال خوب دوامی نمی آورد و سریع سوال های به ظاهر علمی، چندرغاز معلوماتم را به چالش می کشد؛ در آن ارتفاع سرعت باد چه قدر و میعان در آن لایه چگونه است و جاذبه چه قدر باشد که باران ببارد و از این مزخرفات ... .
در آن چند لحظه حال خوب که یاد بچگی افتادم، آسمان برایم بزرگتر شد و با عظمت تر؛ شیرین تر و رویایی تر ... ؛ و راستش بخواهی از دل آن چند لحظه حال خوب، به معناهای حال خوب کن دیگری هم میشد سر زد!

خدایا از این معلومات های غیر نافع که سادگی لذت بردن از معنا را از ما گرفته به خودت پناه می برم یا منشئ السحاب ... .

للحق

  • محمد طاهری
۲۴
ارديبهشت
۰۰

للباقی

 

شگفت آور است که الله تبارک و تعالی در کلام و جواب خود، بهتر از هر جای دیگری تجلی کرده است. و بهانه این هم کلامی، حاجات ما ست که به درگاه قاضی الحاجات می بریم. اگر حاجات و نیازهای ما نبود موضع کلام ما با پروردگار موضع بندگی نبود و معرفت و شناخت بی پرده تر او میسر نمی شد.

با دعا و نیایش و طلب از جانان، وجوه دیگری از محبوب برای ما نمایان و متجلی می شود؛ هرچه قدر آدمی با دعا و طلب مأنوس تر باشد بیشتر با مبدأ هستی همنشین تر است و این گفت و گو راز میان عاشقان است ... .

این رازی است که پیامبران و امامان راه ورود به آن را برایمان گشوده اند؛ با خدای پیامبران می شود نرد عشق باخت و دل به این راز سر به مهر نهاد و جان را در این مسیر تقدیم جانان کرد؛ حال آن که با خدای فیلسوفان که مرکب از مفاهیمی چون وجود و واجب و علت و ... است نمی توان چنین عاشقانه گفت و گو کرد.

خدایا لذت این راز را بر دلمان بریز ... .

 

للحق  

  • محمد طاهری
۱۹
ارديبهشت
۰۰

للباقی

دنیا لال است ... .

کافی بود این فاجعه ای که برای دخترکان مظلوم و مادران غریب افغانستانی اتفاق افتاد برای یکی از ایالت های آمریکا یا شهری از اروپا رخ می داد؛ آن وقت رسانه با هجمه بی امان تصویر و فیلم چنان غوغایی می کرد که همه دنیا را یکباره غم می گرفت. 
دنیا را رسانه لال کرده و رسانه را ثروت. و لعنت به این ثروت و رسانه و دنیا که صدای ضجه های همیشگی مردم مظلوم این منطقه پر بلا را نمی شنود ... . 


#مادر_بلند_شو
#جان_پدر_کجاستی
#خاورمیانه
#افغانستان

للحق

  • محمد طاهری
۰۷
ارديبهشت
۰۰

للباقی

درین زمانه که عدم قطعیت ها به اوج خود رسیده اند من از پایان عمرم می ترسم که برای تو و در راه تو نباشد حضرت جانان! 
کاش به نحوی از نحوه رفتنم از این عالم، به قطعیت می رسیدم. و حال که پروردگار حکیم، این راز سر به مهر را مقدر فرموده خدایا عدم قطعیت را با دعا درمی آمیزم که حضرت جان، مرا با شهادت بپذیر ... .

بعد التحریر: میلاد سید الکریم ست و سال دومی ست که جشن محفل قرآنی حبل المتین را نداریم. خدایا به حق کریمت ... .

للحق

  • محمد طاهری
۰۵
ارديبهشت
۰۰

للباقی

 

سال هاست چیزی در گلوی روحم گیر کرده است؛ نه می توانم آن را ببلعم و نه می توانم آن را قی کنم. وجودم را سنگین کرده است و خودم خوب می فهمم که توان پرواز را از من گرفته است. این روزها من بیش تر از عید فطر دنبال عید قربان می گردم ... .

 

للحق

  • محمد طاهری
۰۳
ارديبهشت
۰۰

للباقی

آن که برایت نقشه می کشد، "نشانه" مقابلت می گذارد. و تو را با "نشانه" ها راهیِ راه ی می کند که خود خواسته است. 
پیشتر گمان می کردم "نشانه"ها برای رسیدن ست اما بعدتر فهمیدم گاهی"نشانه" ها برای نرسیدن ست ... .

للحق

  • محمد طاهری
۰۲
ارديبهشت
۰۰

للباقی

دیگران چه اهمیت دارند؛ من تو را می خواهم و جز تو هیچ ... .

للحق

  • محمد طاهری
۰۱
ارديبهشت
۰۰

للباقی

 

یکی از قاعده های اصولی این عالم، فناپذیری ست؛ و تا این قاعده، خوب و عمیق فهم نشود کسی نمی تواند ساختار زندگی در عالم را بفهمد.

بیانش ساده است اما به جان نشستن ش، جانی دوباره می خواهد. و گمان من این است خدای حکیم این مُلک پر بلا را به گونه ای آفریده است که تو دائم تمرین عینی و عملی بکنی قاعده فناپذیری را.

فهم این نکته که هرچه در کنارت می بینی، هرچه آرزو می کنی، هر چه دلبستگی و وابستگی داری، هرچه برایش زحمت می کشی و ... همه روزی از بین می روند و تو می مانی و آن تنهایی ابدی، کار آسانی نیست.

و این قاعده دنیا ست که همه چیزش فانی ست و تمام شدنی.

آدمی که این قاعده به جانش نشسته، یعنی جانی داده و جانی از جانان ستانده است. چنین آدمی آن قدر از تعلقات رهایی می یابد که تنها می تواند در پهنه آسمانِ معنا پر بزند و جلوه های بیشتر و کامل تری از معشوقش بخواهد.

برای چنین آدمی دیگر کمال طلبی، معنای مرسومش را از دست می دهد؛ علم برایش رنگ دیگری می گیرد؛ کار و پول و ماشین و خانه ش نمای تازه ای می یابد؛ و وجودش با جانی تازه تر، مصفا می گردد.

ما آدمیانِ بستگانِ تن، در این مُلک پر بلا باید یاد بگیریم که همه چیز این عالم رفتنی ست و تنها آن چیزهایی باقی می ماند که گَرد تعلق از وجوه شان زداییده شده و جانی تازه گرفته و به وجه الهی رسیده اند که: کل شی هالک الا وجه ... .

 

للحق

  • محمد طاهری
۲۶
فروردين
۰۰

للباقی

بی آن که بدانی
بی آن که بخواهی
گاهی سنگین می شوی؛ آن چنان سنگین، که بال هایت نمی توانند پرواز ت بدهند و زمین گیر می شوی. 
بعد می بینی تو را می شکنند ... .
زمین ت می زنند ... .
تا برای پرواز، سبک ت کنند. 
خدای حکیم سپاسگزارم.

للحق

  • محمد طاهری
۲۴
فروردين
۰۰

للباقی

آدمیان که به دنی ترین مرتبه وجود یعنی دنیا هبوط کردند، گاه به نسیان گاه به عصیان، غافل شدند که روزگاری محو تماشای "جان" بوده اند. 
آن چنان چشم هایشان اغیار دید و آن چنان گوش هایشان اغیار شنید که لذت تماشای "جان" از کام شان رفت و بی قرار شدند ... .
لیکن آدمیان بی قرار را صاحبی است حکیم که طریقت خودش را در شریعت ی نهاد که آنان غبار غفلت بزدایند و دل را عاشقانه آماده دیدار " جان" کنند.
ماه مبارک، برای آدمیانِ بستگان تن، فرصتی ست که از حواس دنیایی شان کمتر و از حواس ایمانی شان بیشتر بهره مند شوند تا مهیای تماشای "جان" شوند.
ماه مبارک، ماه خدا به دست ما آدمیان بی قرار آمده است ... . 

"ای بستگان تن به تماشای جان روید
کآخر رسول گفت تماشا مبارکست"

للحق

  • محمد طاهری
۲۲
فروردين
۰۰

للباقی

ما عمیقاً از درون، تنهاییم. گاهی به نسیان، گاهی به عصیان، از تنهایی ذاتی خود غافل شده ایم. 
راز این تنهایی را باید در غربتی جست که صاحبِ این تنهایی در وجودمان به ودیعه گذاشته است تا بدانیم هیچ چیز جز اصل ما نمی تواند آرام مان کند و این بی قراری تا روز وصل و حتی ممکن ست تا بعد از آن ادامه داشته باشد؛ شاید این دردِ هجران، ابدی باشد ... .

للحق

  • محمد طاهری
۲۰
فروردين
۰۰

للباقی

 

غالباً مثل همیم؛ غالباً هر کداممان صاحب دو خداییم؛ یک خدایی که ساخته ایم و یک خدایی که نساخته ایم.

و کمال ما در این دنیا، نزدیک کردن خدایی که ساخته ایم به خدایی ست که نساخته ایم.

خدایی که ساخته ایم، محصول همه ادراک ما ست؛ محصول جهان بینی و معرفت شناسی و علم و تفکر و عبادت ما ست؛ حکماً چون ادراک ما تغییر پذیر است این خدا نیز تغییر پذیر است؛ این خدا می تواند روز به روز نو بشود؛ این خدا از طرفی می تواند روز به روز کهنه تر و فرسوده تر بشود. حکماً چون ادراک ما ضعف و نقص دارد این خدا نیز ضعف و نقص دارد.

اما از دیگر سو خدایی داریم که نساخته ایم؛ و به عبارت اصح او ما را ساخته است. این خدا مستقل از ادراک ما ست و تغییر ناپذیر و بی نقص و بی ضعف. این خدا مطلق است؛ مطلق عشق، مطلق علم، مطلق خیر، مطلق قدرت و ... .

اما واقع امر این است که غالباً ما در زندگی، با خدایی که ساخته ایم سر و کار داریم! از همین خدا توقع و انتظار داریم؛ با همین خدا حرف می زنیم و گفت و گو می کنیم؛ از همین خدا گاهی در دل شکایت و گله می کنیم. به امید همین خدا کاری را شروع می کنیم و دائم در مسیر کارهایمان از همین خدا کمک می خواهیم؛ و اگر شکست خوردیم هم می گذاریم به حساب حکمت و صلاح همین خدا.

خدایی که نساخته ایمِ من و حبیب و آن آتئیست یکی ست و خدایی که ساخته ایمِ من و حبیب و آن آتئیست چه قدر متفاوت است. و فکر من عجیب به این سوال مشغول شده است که زندگیِ عینیِ من و حبیب و آن آتئیست چه قدر به دلیل این خدایی که ساخته ایم، با هم متفاوت شده است؟! آیا این تفاوت ها متضاد است؟! آیا این تفاوت ها دنیا را برای ما به گونه ای کاملاً متفاوت تغییر داده است؟! آیا کسی می تواند ردپای خداهایی که ساخته ایم را در زندگی من و حبیب و آن آتئیست ببیند و شهادت بدهد که کدامیک خدایمان به خدایی که نساخته ایم نزدیک تر است؟!

 

از خدایی که نساخته ام می خواهم برای پاسخ به این پرسش ها کمکم کند!

 

للحق

  • محمد طاهری
۱۹
فروردين
۰۰

للباقی

تکرار، از مخرب ترین آفت های زندگی ست؛ خدا نکند آتش تکرار، به خرمن اعتقادات خشک ما بیافتد! تا آخر می سوزاند و خاکستر می کند ... .
مدتی ست برای جلوگیری از این آتش سوزی! چند زمینه مطالعاتی خاص را به برنامه ام اضافه کردم. زمینه های که بعضی رفتن بر روی لبه های آتش است! 

للحق

  • محمد طاهری
۱۷
فروردين
۰۰

للباقی

حیرت
حیرت
حیرت


هر وقت حیرت م کم شده، ناخواسته به سمت روزمرگی متمایل شده ام؛ هر وقت حیرت م کم شده دنیایم کوچک شده ست و مقبوض شده ام؛ هر وقت حیرت م کم شده کم طاقت و بی صبر شده ام.
و هیچ وقت لحظه های پر حیرت م را فراموش نمی کنم؛ سر کلاس فلسفه علم، پشت تلسکوپ، حین بحث در خصوص انتروپی در دینامیک گاز پیشرفته، عشق مولانا و حافظ و مباحثه با دکتر ... .
گاهی فکر می کنم نکند آینده پر از روزمرگی شود: شغل ثابت، ازدواج، بچه، کار های روزمره و ... ! عذاب آور ست!
باید در هر گوشه ای حیرت را جست.

للحق

  • محمد طاهری
۱۵
فروردين
۰۰

للباقی

خدایا تو را خالصانه برای امتحان هایی که در آن ها رفوزه شده ام سپاسگزار و شاکرم. 
امتحان های رفوزه شده ام چون آیینه ای شفاف، نقص های فراوانم را در مقابلم آورد؛ چون آتشی به جان نیزار ادعاهایم زد؛ چون سنجه ای دقیق، کوچکیم را فریاد زد. 
و اگر این امتحان های رفوزه شده ام نبود، من همچنان در توهم ادعاهایم می ماندم و به کوچکیم ایمان نمی آوردم.

الحمدلله کما هو اهله

للحق

  • محمد طاهری
۱۴
فروردين
۰۰

للباقی

فکر کردن، لذت خاصی دارد؛ با فکر کردن ست که آدمی بر پهنه بی کران هستی، جاری می شود ... .
فکر کردن در بهار اما لذت دوچندان دارد؛ در بهار، هستی بی کران می خندد و تو می توانی با آن خنده، به لایه های عمیق تر هستی سفر کنی.

ساقیا سایه ابر است و بهار و لب جوی
من نگویم چه کنی ار اهل دلی خود تو بگوی

للحق

  • محمد طاهری
۱۳
فروردين
۰۰

للباقی

مدتی پیش از عطری استفاده می کردم که اسپری ای بود و شدیداً روغنی. چند باری که استفاده کردم لکه ای روی لباس هایم انداخت و چند ساعتی می گذشت تا لکه پاک شود؛ یعنی حُسن عطر با ضعف لکه ناخودآگاه همراه میشد!!
این عطر روغنی مرا به فکر فرو برد که همین مثال عیناً می تواند برای نفس ما پیش بیاید؛ گاهی گمان می کنیم کارمان عین حُسن است اما فی الواقع ضعفی را هم در نفس ما ایجاد کرده که خود ندیده ایم. 
باید از حُسن کارهایمان هم توبه کنیم ... .

للحق

  • محمد طاهری
۱۲
فروردين
۰۰

للباقی

عاشقان از پی نگاهی از معشوق، خانه خراب می شوند و یک عالم جور و جفا و ملامت را به جان می خرند ... . یعنی نقطه شروع از همان نگاه ست و اگر آن نگاه و عنایت نبود که عاشقی آفریده نمی شد؛ اگر آن نگاه و عنایت نبود نیاز عاشق نبود و ناز معشوق بی معنا بود.
خدایا! نازنینا! درین سختی های زندگی و مسیر صعب العبور دلدادگی به تو، ما دم به دم محتاج نگاه و عنایت ت هستیم؛ به ما نه به نهان بلکه به عیان نشان بده که نگاه رندانه ت را از ما برنداشته ای... .

ما چو چنگیم و تو زخمه می‌زنی
زاری از ما نه تو زاری می‌کنی

ما چو ناییم و نوا در ما ز تست
ما چو کوهیم و صدا در ما ز تست


ما که باشیم ای تو ما را جان جان
تا که ما باشیم با تو درمیان

ما عدمهاییم و هستیهای ما
تو وجود مطلقی فانی‌نما

ما همه شیران ولی شیر عَلَم
حمله‌شان از باد باشد دم به دم

ما نبودیم و تقاضامان نبود
لطف تو ناگفتهٔ ما می‌شنود

للحق

  • محمد طاهری
۱۲
فروردين
۰۰

 

للباقی

#انقلاب، درست برخاسته از توده #مستضعف بود و با آرزوهای مستضعفین، همراه.
اما هر چه که پیش رفت، فاصله ش با مستضعفین بیشتر شد. درست آن جایی که قشر "مستضعف" به قشر "آسیب پذیر" تعبیر شد شکاف جدی بین انقلاب و صاحبین اصلیش ایجاد شد. و این شکاف، روز به روز بزرگ تر و خطرناک تر می شود.
بخشی از طبقه مستضعفی که ابتدای انقلاب به نهادهای مختلف حاکمیتی وارد شدند کم کم از طبقه خود فاصله گرفتند و آرزوهایشان هم رنگ دیگری گرفت؛ بالتبع ادبیات شان هم عوض شد؛ عده ای سراغ اقسام توسعه، از توسعه اقتصادی تا توسعه سیاسی رفتند عده ای هم سراغ تثبیت قدرت برای خودشان؛ مولود اولی جریان واداده غربی و لیبرال مسلک ها شد و مولود دومی جریان نفاق انقلابی. و البته دسته سومی در طول این سال ها بار اصلی انقلاب را گمنام و خاموش به دوش کشیدند که بعضاً تا شهید نمی شدند مردم آن ها را نمی شناختند.
اما من امیدوارم؛ امیدوارم به راه انقلاب. چرا که امروز هنوز شعارهای پیش یا ابتدای انقلاب، زنده ست! و امیدوار کننده تر این که نسلی که انقلاب نکرده، بیشتر دلسوز این آرمان هاست!
مبارزه با جریان واداده #لیبرال و جریان نفاق انقلابی سخت ست؛ دومی البته سخت تر. اما شدنی ست.
جریان سوم جریان قدرتمندی ست چرا که هنوز از طبقه مستضعفین خارج نشده است؛ فإنّ حزب الله هم الغالبون.

للحق

  • محمد طاهری
۱۱
فروردين
۰۰

للباقی

برای عاشقی که جز معشوق نمی بیند، "رسوایی" در برابر اغیار معنا ندارد. 
"رسوایی" عاشق، درست در مقابل دیدگان معشوق است؛ آن هنگام که در دام معشوق، داعیه هایش آتش می گیرد و می فهمد که با معشوق خویش هم صادق نبوده ست ... .

امان از روزی که پرده ها کنار رود؛ یوم تبلی السرائر، خدا می داند همین ادعای "ایاک نعبد و ایاک نستعین" چه رسوایی برایمان درست می کند ... .

للحق

  • محمد طاهری
۱۰
فروردين
۰۰

للباقی

زیاد از خودم می پرسم این دل بی قرار، کجا قرار می گیرد؟!...
شاید به قول عطار:

گفت: آداب سفر آن است 
که هرگز از قدم نایستی تا دلت آرام گیرد
آن جا که دل آرام گرفت، مقصد است ... .

للحق

  • محمد طاهری
۰۸
فروردين
۰۰

للباقی

 

بگویید:

یخ ها آب شوند؛ گل ها بشکفند؛ درختان شکوفه دهند؛ چشمه ها بجوشند؛ آسمان ببارد؛ مطرب بنوازد؛ شاعر بسراید؛ عاقل برقصد؛ مجنون بفهمد؛ لیلی نترسد؛ و صنم ناز نماید ...

 

مگر نازی من کم نازنین ست ... .

 

شنبه؛ حرم؛ مغرب

 

للحق

  • محمد طاهری
۰۷
فروردين
۰۰

للباقی

 

دارم نوشته های یک دهه پیشم را می خوانم؛ چه قدر آن روزها خدایم را عاشقانه می دیدم؛ به گمانم مع الأسف این روزها خدایم به خدای فیلسوفان و خدای تاجران نزدیک شده و از آن خدای عاشقان فاصله گرفته ام ... .

با خدای عاشقان خیلی نمی شود ناامید بود اما با خدای فیلسوفان و خدای تاجران متاسفانه چرا. و چه قدر خوب بود آن دوران ...

للحق

  • محمد طاهری
۰۷
فروردين
۰۰

بسم الله الرحمن الرحیم

للباقی

 

توفیقی دست داده ست که برای خودم و نه به سفارش جایی! چیزی بنویسم که سال ها دوست داشته ام در وقتی مبسوط حرف هایم را به قلم درآورم؛ تجربه جدیدی ست. لطف حضرتش امیدوارم شامل این قلم شکسته گردد و کلمه هایم طیب باشد و به سمتش بالا رود ... .

 

للحق

  • محمد طاهری
۰۶
فروردين
۰۰

للباقی

 

دیروز با جمله ای کاملاً بی ربط به شغل، افتادم در دام ابن مشغله! ابوالمشاغل را چند باری تورق کرده بودم اما ابن مشغله را نخوانده بودم؛ ابن مشغله را دیروز خریدم و یک نفس خواندم.

نادر ابراهیمی را نمی توانم یک بار بخوانم؛ یک ککی در کارهایش هست که درست همان کک در من هم هست! و هر باری مجبورم می کند به سراغش بروم.

ابن مشغله هم مثل کارهای دیگر نادر، صداقت تمام دارد؛ اصلاً قیافه نادر عجیب غلط انداز است؛ مردی چنین عاطفی و با صداقت و لطیف چه ربطی دارد به آن قیافه درشت و سیبیل تا بناگوش!

می گفتم؛ ابن مشغله هم با همان صداقت، داستان شکست های پیاپی شغلی و کاری نادر است.

شغل به نظرم محوری ترین محورِ ساختِ یک سبک زندگی اختصاصی است! چیزی که دختر و پسرهای امروزی نه آن را می فهمند و نه حاضرند سختی هایش را به جان بخرند. چرا که امروزی ها حوصله ساخت زندگانی شان را ندارند و می خواهند با پول های بادآورده کارمندی، سریع زندگی شان را بخرند و نه این که بسازند.

نادر یک نمونه خوب از کسی ست که در زندگی ش، دنبال ساختِ زندگانیش است. او که حقاً استاد زیبا دیدن است از سخت ترین تهدیدها، عاشقانه ترین فرصت ها را می سازد. البته بی انصافی است که درباره زندگانی نادر بگوییم و از سهم بزرگ همسرش چیزی نگوییم که به قول خودش: ما بدون زنان خوب، مردان کوچکیم.

 

للحق  

  • محمد طاهری
۰۵
فروردين
۰۰

للباقی

 

مشکل، ما نیستیم؛ مشکل، قواعد عمومی جامعه ای پلشت و بی قاعده ای ست که می خواهد برای آینده تضمین بدهی!!! تضمین بدهی که چه؟! تضمین بدهی که از پس حیوانیت زندگی به معنای تمام، در حد یک حیوان خوب و نجیب برمی آیی!

نه قواعد عمومی جامعه می فهمد و نه آنانی که میخواهند تابع این قواعد عمومی باشند می فهمند که عزیزجان! تضمین آینده، مترادف است با لختگی و روزمرگی و افیونی زندگی کردن! آدمی که تضمین می دهد، دنائت تکرار را به شرافت تغییر، ترجیح می دهد؛ در زندگی مختصر چند روزه زیر بار سنگین ترین قرض ها یعنی تضمینی زندگی کردن می رود؛ و دست آخر بعد از عمری خرحمالی می بیند فقط برای دیگران زندگی کرده است.

شاید آنانی که تضمینی هستند، زندگی بکنند ولی حتماً زندگانی نمی کنند. و زندگانی کردن از نظر من مترادف است با ساختن قواعد خود نه پیروی از قواعد برساخته دیگران ... .

 

بعدالتحریر1: قواعد عمومی جامعه لزوماً عرف نیست.

بعدالتحریر2: این قواعد عمومی جامعه، استعداد و خلاقیت های خیلی از جوانان را له می کند! برای این که نسلی بی انگیزه و بی خلاقیت و پژمرده نداشته باشیم راهی نداریم جز این که اجازه بدهیم جوانان، قواعد زندگیشان را با توجه به فکر و استعداد و خلاقیت شان خودشان بنویسند؛ شکست شان هم صد شرف دارد به تضمینی زندگی کردن!

 

للحق  

  • محمد طاهری
۰۴
فروردين
۰۰

للباقی

 

خیال خامی ست که گمان می کنیم عالم بیرون می تواند ما را به آرامش برساند؛ عالم متکثر بیرون و مظاهرش شاید مسکّنی زودگذر باشد اما تا آدمی از درون به آرامش نرسد نمی تواند راحل سرزمین های وجودیش شود. 
این حرف ظاهرش زیباست اما باطنش به سختی و مشکلی راه طریقت و عاشقی ست؛ که فرمود از هزار مرد یکی نرسد ... .
راز ماجرا درین است که آدمی باید بر همه نیازهایش محیط شود؛ حتی نیازهایی که از بیرون باید مرتفع شوند! و این یعنی باید وسعت ش بزرگتر از دنیا شود. 
و این یعنی ... .

"درون توست اگر خلوتی و انجمنی است
 برون زخویش کجا می روی جهان خالی است"


للحق

  • محمد طاهری
۰۴
فروردين
۰۰

للباقی

 

  انسان درین دنیا در هر حالی که باشد بالذات تنها ست؛ و چه قدر این غربت سخت و جانکاه هست... . رابطه تنگاتنگی بین عشق و غربت ست؛ اگر عشق نبود غربت معنی داشت؟! اساسا غربت چه هنگام به وجود می آید؟!  به گمانم غربت، زاییده عشق است و عشق زاییده تنهایی.  چه می دانیم شاید خالق عشق، به خاطر تنهایی ش، "عشق" را آفرید ... .

 

  للحق

  • محمد طاهری
۰۲
فروردين
۰۰

للباقی

آرمان ها غالباً جذاب اند؛ آنچنان جذاب که خیلی ها ترجیح می دهند در ویترین زندگی شان یکی دو جین آرمان، آویزان کنند! حالا که شعار، مفت است اصلاً صد جین آرمان! والا ... .
اما آرمان ها هنگامی مفت نیستند که پای مبارزه به میان میاید. یک مبارزه جدی و نفس گیر و حیاتی و حیاتی و حیاتی ... .
آرمان اگر حیاتی نباشد یک شوخی شعاری ست و درست هنگامی حیاتی می شود که آدمی در معرض "انتخاب" و "تغییر" قرار می گیرد.
و اگر دقیق تر نگاه کنیم "انتخاب" و "تغییر" مهم ترین مولفه های زیست آرمانی هستند. 
من چه نسبتی با زیست آرمانی دارم هنگامی که در بزنگاه های "انتخاب" و "تغییر"، در مرداب عادت هایم غرق می شوم؟! من چه نسبتی با زیست آرمانی دارم هنگامی که با روزمرگی های جانکاه و ملال آور خو گرفته ام؟!
کدام آرمان، کدام مبارزه، کدام انتخاب و کدام تغییر ... .

للحق

  • محمد طاهری
۲۹
اسفند
۹۹

للباقی

مادامی که ما محیط بر خودمان نباشیم دنیا می تواند با تکانه هایش از ما نیشگون بگیرد!
آدم خلیفه الله، شایسته ی نیشگون موجود پست و ذلیلی مثل دنیا نیست و ما راهی نداریم جز رحلت ... .
باید راحل شویم به سمت سرزمین های نارفته ی وجودی خودمان تا از خویشتن مان بزرگ و بزرگ تر شویم؛ آن چنان که اگر کوه ها جابه جا شدند دل ما اندکی جابه جا نشود.
فرصت سال نو، فی الواقع فرصت نو و تازه شدن ست که آدمی هماهنگ با نو شدن خلقت، با انگیزه ای بیشتر، راحل سرزمین های نارفته وجودی خویش شود.
خدایا مرا برای این رحلت برگزین.

یا مقلب القلوب و الابصار
یا مدبر اللیل و النهار
یا محول الحول و الاحوال
حول حالنا الی احسن الحال

للحق

  • محمد طاهری
۲۷
اسفند
۹۹

للباقی

 

دنیا سخت می گذرد و گاهی نهیب هایش نفس آدمی را می برد؛ اما اگر به نحوی حتم کنی از این دنیا با شهادت می روی دیگر این سختی ها و نهیب ها چه دردی دارند؟! خدایا ما را به این قافله برسان ... .

 

للحق

  • محمد طاهری
۲۷
اسفند
۹۹

للباقی

دیدار تاریخی آیت الله سیستانی و پاپ در عراق انجام شد؛ هم در بیانیه دفتر معظم له و هم در بیانیه واتیکان آمده است که درین گفت و گو تأکید شده است رهبران مذهبی باید برای جلوگیری از فجایع بشری و جنگ و آوارگی نقش آفرینی کنند.
مرجعیت عالیقدر عراق که با نقش آفرینی میدانی ش نشان داده اند که به این حرف ایمان و التزام دارند اما آیا برای پاپ جایگاه چنین کنشگری ای در نظام سیاسی غرب مهیا ست؟!
فارغ از پاسخ این پرسش، گفت و گوی بین ادیان برای زدودن لایه های کثرت و رسیدن به ریسمان مشترک توحید و وحدت نوید بخش است.

بعد التحریر:
یاد حاج قاسم عزیز مان بخیر که در آن نامه تاریخی ش گفت:
"آنچه پس از لطف خداوند سبحان و عنایت خاص رسول معظم اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) و اهل‌بیت گرانقدرش باعث شکست این توطئه‌ی سیاه و خطرناک-داعش- گردید، رهبری خردمندانه و هدایت‌های حکیمانه‌ی حضرت مستطاب عالی و مرجع عالیقدر حضرت آیت‌الله‌ العظمی سیستانی بود که موجب بسیج کلیه‌ی امکانات برای مقابله با این طوفان مسموم گردید."

للحق

#آیت_الله_سیستانی
#پاپ

  • محمد طاهری
۲۷
اسفند
۹۹

للباقی

در زمانی که نامِ "مردم"، نان آور نبود سیدی روضه خوان و خوش قلب و صاحب نفس، مجتهدی معقول خوانده که مصطلحات علمی از مردم جدایش نکرده بود و مردم را به بد و خوب و مومن و کافر تقسیم نمی کرد، آن چنان خودش را وقف مردم می کند که درهای آسمان به رویش باز میشود؛ لباس روحانیت ش را در می آورد و سگ گرفتار شده در گل و لای را نجات می دهد؛ عبا و قبا و همه پولش را می دهد برای عروسی یک طلبه؛ مادر سادات به او سفارش نجات زن بد کاره می دهد؛ کمک دزد خانه اش می کند که فلان قالیچه را هم ببر حالا که تا این جا آمده ای؛ پاکت روضه اش را خودش می دهد به زن فاحشه ای و قسمش می دهد لااقل تا این پول تمام نشده سراغ حرام نرو.
اهل مبارزه هم بود و مخالف کودتای ۲۸ مرداد و یک آدم به معنای حقیقی کلمه سیاسی ... .

آنچه که "سید مهدی قوام" از "مردم" می فهمید تومنی دوزار با آنچه که سیاسیون ما از مردم می فهمند توفیر دارد! و بیچاره نام "مردم"...
#کتاب_قوام

للحق

  • محمد طاهری
۱۹
اسفند
۹۹

للباقی

 

در روزگاری که رسانه چنین سیطره پیدا نکرده بود، روحانی و آخوند در یک منطقه یک تنه خودش "گوگل" بود؛ نه تنها نیازهای واقعی مردم را برطرف می کردند بلکه زندگانی مردم را هم سامان می دادند و معنا می بخشیدند؛ از تعبیر خواب و استخاره و روضه و  با سواد کردن و قرآن آموختن تا عقد جوان ها و حل اختلاف بین زوجین و ریش سفیدی بین بزرگ ترها؛ روحانیت آن زمان کم ترین فاصله را با واقعیت های زندگی مردم داشت و مردم فاصله معناداری بین واقعیت های زندگی شان با واقعیت های زندگی آنان نمی دیدند؛ آخر آن زمان روحانی می دانست که کارش درست از مسیر مردم و برای مردم می گذرد؛ نه می خواست سریع نماینده مجلس بشود نه می خواست از تعداد فالوورهای زیادش وجهه ای نمایشی کسب کند! البته با این حال هنوز با همه آسیب ها، روحانیت نزدیک ترین قشر به واقعیت های زندگی مردم هستند.

کتاب حاج آخوند روایت داستان هایی از یک روحانی اهل دل و با صفا و حکیم و گمنام ی ست که قال و قیل شهر را رها کرده و در روستای مهاجران زندگی می کند؛ او که در بیشتر ایام روزه است اما بیش از همه کار می کند؛ در درو کردن کسی به پایش نمی رسد و تاکستان نمونه و مشهورش را به خاطر  درد و دلِ راحت مملی با خدا به بابای مملی هبه می کند؛ مولوی و حافظ و خیام و فردوسی را خوب می شناسد و دین را در زندگیش آن چنان شیرین و صادقانه پیاده می کند که ارامنه حمریان هم روی سرش قسم می خورند. او بچه ها را به باسواد شدن دعوت می کند اما نه لزوماً به خواندن سیاهی حروف بلکه با خوب و با دقت دیدن و خوب و با دقت  شنیدن؛ و البته او سیاسی هم هست و از شاه بیزار. حاج آخوند تصویری اصیل از یک روحانی اهل معنای آگاه است که چون پیامبر طبیب دوار است

نثر کتاب گیرا ست و نویسنده، خاطراتش با حاج آخوند را خوب قلم زده است.

#حاج_آخوند

 

للحق

  • محمد طاهری
۱۴
اسفند
۹۹

للباقی

 

29 ساله ام کرده است ... . 

 

الحمدلله کما  اهله

 

للحق

  • محمد طاهری
۱۲
اسفند
۹۹

بسم الله الرحمن الرحیم
للباقی

من الغریب الی الحبیب ...

سلام علیکم بما صبرتم و نعم عقبی الدار ...

نمی دانم حبیب جان چند صباح دیگری بناست درین دنیا حیات داشته باشم اما خوب می دانم که اگر جز با شهادت از این دنیا بروم به آنچه می خواسته ام نرسیده ام.
حبیب جان! دنیا با همه توان می خواهد اسیر تعلقاتش بشوم؛ دنیا زیبا ست و می خواهد با جلوه گریش مرا رام خودش کند؛ دنیا می خواهد او را بپرستم و در مقابلش سجده کنم؛ اما به خالق دنیا قسم که خیانت به عشق در مرام ما نیست؛ چگونه می توانم در هنگامه توجه معشوقم، به جلوه گری های دنیا خیره شوم. 
حبیب جان! دستم را بگیر؛ تو که نظر کرده ای به نور وجه الله، بر ما عادت کنندگان به سیاهی شب هم نظر ی کن ... .
حبیب جان! دعا کن در مسیر تحقق اراده الهی جان خود را فدای معشوق خویش کنیم هنگامی که او از من راضی ست و من نیز از او راضی ... .

۱۳۹۹/۱۲/۱۲

للحق

  • محمد طاهری
۰۱
اسفند
۹۹

للباقی

خدایا در هر مرحله ای که در زندگی عمیق تر می شوم شوق دیدارت را بیشتر در دلم بریز ... .

مُشْتاقَةً اِلی فَرْحَةِ لِقآئِکَ... .

للحق

  • محمد طاهری
۲۹
بهمن
۹۹

للباقی

 

عجیب این ایام سریع می گذرد؛ با حیرت تمام خودم را به گوشه رودخانه خروشان این روزهایم می رسانم و با خودم فکر می کنم؛ چه قدر سریع، تغییر و تحول ها رخ می دهد؛ و حکماً من نیز باید با همین سرعت همراه شوم؛ نمی دانم آیا این تغییر، ریتم موضعی و موسمی است یا دائمی و همیشگی؟!

 

تا یار که را خواهد و میلش به که باشد ...

 

للحق

  • محمد طاهری
۲۶
بهمن
۹۹

للباقی

 

روزهای خاصی دارد می گذرد؛ گاهی که دل مشغولی به سراغم می آید به خودم تشر می زنم که بنا نبود دلت بلرزد! بنا نبود جز توکل و توسل و عقل به چیزی متصل شوی؛ بنا نبود گمان کنی خودت طی طریق می کنی؛ بنا نبود جلوه ها چشمانت را پر کند؛ بنا نبود در سرزمین وجودیت چیزی به اسم ترس، بتواند نزدیک مرزهایت شود؛ بنا نبود آسمان خواسته های خدایی ت کوچک باشد ... .

دلم روشن است؛ نه به خودم؛ نه به مسیرم؛ نه به اهدافم؛ نه به آرمان هایم. دلم روشن است که درین عالم پر معنا کسی را دارم که با او بودن یعنی قدرت مندترین بودن؛ مرا از خودت جدا نکن و مرا به منزل مقصود برسان.

بعدالتحریر: این منزل هم کار خود تو ست ...!

 

للحق 

  • محمد طاهری
۱۹
بهمن
۹۹

للباقی

 

وقتی می نویسم عاقل ترم؛ عاشق ترم؛ متین ترم و حتی با دقت ترم. اصلاً کاش میشد به جای حرف زدن فقط نوشت؛ و البته ای کاش میشد گاهی فقط نگاه کرد. به گمانم نگاهم عاقل ترست؛ عاشق ترست؛ متین ترست و حتی با دقت تر! 

علی ای حال دارم برای جلسه ای می نویسم که گمان می کنم بعد از سالیانی دراز، راحت می توانم در اوج خودم بودن! حرف بزنم و نگران کلیشه های بدریخت جامعه کلیشه زده بی معنا نباشم. به گمان می توانم راحت بگویم که اساس زندگی را چه چیزی می سازد. خودسانسوری از بیم نفهمیدن ت و متهم کردن ت آزاد دهنده است. صاحب قلم، کمکم کن که حرف را تو می رانی و کلمه را تو می رسانی ... .

 

للحق

  • محمد طاهری
۱۹
بهمن
۹۹

للباقی

 

از دیشب یک همراه جدید پیدا کردم؛ همراهی که آمدنش چندان جای خوشحالی نیست و نشان از رفتن عمر می دهد.

 

#عینک

 

للحق

  • محمد طاهری
۱۷
بهمن
۹۹

للباقی

 

زمانی دیگر نمانده. خدایا مرا برای خودت بپذیر و برای تحقق اراده ت انتخاب کن و مرا برسان... .

 

للحق

  • محمد طاهری
۰۹
بهمن
۹۹

للباقی

 

به احترام سرزانوهای شماره 25 تیم ملی

 

شب قبل از بازی معروف پلی آف آسیا-اقیانوسیه، ایران و استرالیا بود؛ عروسی دعوت بودیم و با بچه های فامیل دور هم نشسته بودیم؛ شرط بندی کردیم سر بازی فردا؛ البته کسی پولی وسط نگذاشت و شرط بندی بیشتر حیثیتی بود! من در آن جمع از همه بچه تر بودم و آخر سر نوبت به من رسید که پیش بینی کنم؛ تنها عددی که آن جمع نگفته بود 2-2 مساوی بود؛ من همان را پراندم! تقریباً بین صد و بیست و چهار هزار پیامبر، جرجیس را انتخاب کرده بودم و خنده ای به بچگیم کردند! آن بازی تاریخی برگزار شد و شد آنچه شد!

دو نفر از آن جمع که بزرگتر بودند مردانگی کردند و به خاطر پیش بینی درستم برایم جایزه گرفتند؛ یک هدیه بود با یک پوستر؛ پوستری که گشته بودند و پیدا کرده بودند؛ پوستر اسطوره های دوران کودکیم؛ احمدرضا عابدزاده و مهرداد میناوند! می دانستند چه قدر این ها را دوست دارم. پوستر را قاب کردم و در خانه گذاشتم.

میناوند را یحتمل به خاطر شادی بعد از گل هایش خیلی دوست داشتم! همین که زانوهایش را کمی روی چمن می کشید و دو زانو روی زمین، دست هایش را بالا می آورد. و این صحنه یکی از شورانگیزترین تصویر خیالی من در کودکی بود؛ اگر در کوچه و حیاط این شادی بعد از گل را اجرا می کردم دهان زانوهایم رسماً سرویس می شد؛ به خاطر همین زمین منتقل می شد به داخل خانه و قالی می شد جای چمن و با بالشت دروازه درست می کردم و بی خیال نکن نکن های مادرم می شدم؛ توپ سه پوسته و پرسی احتمال خطر زیادی داشت توی خانه و مجبور بودم با توپ یک پوسته بازی کنم؛ داخل خانه هی گل می زدم و هی شادی بعد از گلِ میناوندی می کردم و البته باز دهان سرزانوهای شلوارهایم سرویس می شد! به این شکل ساده ما توانسته بودیم بین معنویت و ورزش قهرمانی پیوند بزنیم!!

به احترام سرزانوهای شماره 25 تیم ملی که برایم بیش از چندین سخنرانی و وعظ و ذکر تربیت کننده بود.

#مهرداد_میناوند

للحق

  • محمد طاهری
۰۸
بهمن
۹۹

للباقی

 

خدایا تو شاهد باش فکر به این که روزی شهید نشوم و از این دنیا بروم مرا سخت آزار و عذاب می دهد.

 

للحق

  • محمد طاهری
۰۷
بهمن
۹۹

للباقی

 

من عالم بزرگ تر از اکنونم را نمی توانم تصور کنم اما می فهمم که عالمی بزرگ تر هست؛ درست مثل خدا که نمی توانم تصورش کنم اما می فهمم ش.

خدایا می فهمم هنگامی که تو می خواهی، عالم بندگانت را بزرگ و بزرگ تر می کنی؛ تا آن جا که آنان رها ی رها ی رها می شوند؛ از پرندگان رها در پهنه آسمان ها هم رها تر.

خدایا بخواه که من درین عالم اکنون م غرق نشوم و مرا به عالم های عمیق تر ببر و عاشق ترم کن یا خیر حبیب و محبوب!

 

للحق

  • محمد طاهری
۰۳
بهمن
۹۹

للباقی

 

برای اسکار ده ساله که سرطان خون دارد و شیمی درمانی و پیوند مغز استخوان هم جوابش نداده، دکتر دوسلدروف با آن ابروهای سیاه کلفت که خودش درمانده از راه های درمان شده، "طبیب" نیست! "طبیب"، پدر و مادر اسکار هم نیستند که جرئت روبه رو شدن با مریضی و مرگ اسکار را ندارند؛ "طبیب"، مامی صورتی پیر است که بدون انکار حال وخیم اسکار، او را وارد دنیایی تازه می کند که با خدا حرف بزند و برای خدا نامه بنویسد؛ خدایی بزرگتر از بابانوئل! و قرار می شود اسکار در هر نامه فقط یک چیز را از خدا بخواهد ... .

مامی صورتی بازی ای تعریف می کند که هر روز زندگی اسکار، یک دهه از عمرش را در آینده پیش بینی کند و بسازد! به عبارتی در دوازده روز باقی مانده، اسکار صد و سی ساله می شود؛ در این عمر عاشق پگی آبی می شود، به او می رسد، امتحان می شود، و آن قدر بزرگ می شود که پدر و مادرش را می بخشد و می فهمد که آن ها هم مثل او روزی می میرند!

اسکار در نامه هایش آرزو می کند خدا به عیادتش برود؛ درست مثل همان آرزوی "ارنی" موسی کلیم الله! و پاسخی محکم می گیرد که "لن ترانی" ... . ابداً من را نمی بینی؛ خدا از شدت ظهور ش دیده نمی شود؛ وگر نه از شدت حضورش کاملاً حس می شود.

به همین خاطر است که اسکار در سه روز آخر عمرش روی تکه کاغذی که بالای تختش گذاشته بود نوشته بود:

"فقط خدا حق داره بیدارم کنه!"

 

للحق

  • محمد طاهری
۲۸
دی
۹۹

للباقی

 

مادر جان! من که فرزندی نکردم اما تو مادری ت را در حقم تمام کن.

 

از طرف نمک به حرام ترین فرزندت ...

 

للحق

  • محمد طاهری
۱۹
دی
۹۹

للباقی

 

خوشا به حال ارواح رها و آزاد خوبانی که در یک ابدیت پر حرکت، با عنوان "شهید" در عالم معنا طیران دارند... .

 

للحق

  • محمد طاهری
۱۷
دی
۹۹

للباقی

 

انگار کودکی تنها و غریب در شهری شلوغ؛ چه قدر مردم این شهر "بزرگ" اند؛ هیکل های بزرگ، زورهای بزرگ، پول های بزرگ، دعواهای بزرگ، خودخواهی های بزرگ، منم منم های بزرگ؛ ...

درین گوشه که منم فهمیده ام چه قدر "کوچک" ام؛ راستی وقتی دست "بزرگ"ت را روی شانه ام گذاشتی، تو را دیدم؛ و فهمیدم مردم این شهر همه مثل خودم "کوچک" اند ... .

 

للحق  

  • محمد طاهری
۱۱
دی
۹۹

للباقی

 

نظام برای من از آن سو مقدس است که "مجرای تحقق اراده الهی" ست.

خدایا به حق خوبانت، حیات و مرگ و کار و خانواده و دوست و دشمن و مهربانی و غضب و عقل و عشق ما را در جهت تحقق اراده ت قرار ده که عمیقاً عاجزیم.

 

للحق

  • محمد طاهری
۰۸
دی
۹۹

للباقی

عزیزِ محترم ی چند سال پیش، برای ما خاطره ای تعریف کرد: "ما چند نفر بودیم که خدمت #آقا می رسیدیم و خاطرات ایشان را ثبت می کردیم. یک بار یکی از رفقا پرسید آقا شما اولین بار شهید رجایی را کجا دیدید؟ آقا تأملی کردند و با لبخند گفتند اگر سیگاری بودید این خاطره بیشتر به شما می چسبید! ما همه با ولع منتظر بودیم اصل داستان را بشنویم؛ آقا ادامه دادند: در زندان روزانه فقط یک نخ سیگار سهمیه داشتیم و این برای ما که آن زمان سیگاری بودیم خیلی عذاب بود؛ من آن یک نخ را به اندازه بندهای انگشت به سه قسمت تقسیم می کردم و صبح و ظهر و شب می کشیدم؛ آقای رجایی شنیده بود سیدی روحانی در زندان ست و دست بر قضا سیگار هم می کشد؛ اولین بار آمد پیش من و گفت سهمیه سیگارم برای شما، هر روز می گذارم در فلان دستشویی روی فلان خال جوش! و شما سیگاری نیستید که بدانید چه ذوقی داشت این هدیه آقای رجایی!"
آن عزیز محترم البته می گفت ما نوشته این خاطره را به متولیان امر دادیم و این خاطره شیرین با یک ممیزی شدید شد فقط این جمله بی روح که ما با شهید رجایی در زندان آشنا شدیم!!
#رهبری
#غیر_رسمی

للحق

  • محمد طاهری
۰۵
دی
۹۹

للباقی

 

خسته ام؛ حتی به وسعت دعا؛ حتی به وسعت تنهایی ... .

این جایی که منم دورترین فاصله از خویشتنم دارم؛ دور دور دور ...

درین صحرای برهوت، درین تنهایی ترسناک، درین گوشه ی تاریک، حال خواستن و صدا زدن هم ندارم.

 

 

للحق  

  • محمد طاهری
۰۵
دی
۹۹

للباقی

 

از همان دوره دانشجویی، خیلی با کارگاه ها و دوره های "جریان شناسی" همراه نبودم؛ چه جریان شناسی سیاسی چه جریان شناسی فکری اندیشه ای. دانشجوی صفر کیلومتر که بعضاً خیلی از مفاهیم را نه می داند و نه حتی خیلی از اسم های اشخاص را شنیده است، می نشیند پای کارگاه جریان شناسی و به صورت رگباری یک سری مفاهیم و اشخاص را با رنگ خوب و بد برایش ردیف می کنند و او پشت سر هم می نویسد که نکند اطلاعات مهمی را از دست بدهد و شخصی را از قلم بیاندازد که فردا در تحلیل دچار مشکل شود!

نتیجه این کارگاه های جریان شناسی می شود یک سری گزاره های تکراری کم عمق که مخاطبش را "بدون ترغیب به خواندن بیشتر" جوری بار می آورد که همه چیز و همه کس را صفر و صد، سیاه و سفید ببییند و خوب بتواند مرگ بر سر بدهد یا درود بر!

در این کارگاه ها کل جریان فکری ما می شود عقلانیت اسلامی و روحانیون سنتی و تفکیکی ها و فرهنگستانی ها و روشنفکران و طبیعتاً حق فقط با یکی از این هاست! در این کارگاه ها مثلاً عبدالکریم سروش روشنفکر مذهبی می شود که فقط گفته است قرآن تجربه دینی پیامبران است؛ درین کارگاه ها مهندس بازرگان آدم سراسر لیبرالی ست که فقط گفته است انقلاب بولدوزر می خواهد و من پیکان هستم!

درین کارگاه ها مرحوم منتظری فقط یک روحانی ساده لوحی ست که باند مهدی هاشمی او را فریفته است؛

در این کارگاه ها شما مهم ترین نقد به مرحوم آقای هاشمی و دولت سازندگی را این می دانی که آن ها گفته اند ناگزیریم عده ای زیر چرخ توسعه له شدند! در این کارگاه ها سیدمحمد خاتمی فقط فتنه گر است که اگر آزادی در مقابل دین قرار گرفت، آزادی را انتخاب می کند؛ درین کارگاه ها محمود احمدی نژاد سپر رهبری می شود اما رفته رفته فقط مشایی و بقایی هستند که او را بدبخت می کنند!

در این کارگاه ها کل جریان سیاسی ما می شوند اصولگرا و اصلاح طلب با پسوندهای سنتی و مدرن و ایضاً یک سری منحرف و دلواپس هم بین این ها! و البته باید استاد جریان شناسی فایل پاورپوینتش را روز به روز آپدیت کند و عکس اشخاص را شیفت دهد به صفحه ای دیگر که مثلاً کاظم جلالی اگر تا دیروز اصولگرای سنتی بود باید امروز بیاید در ردیف اصلاح طلبان در خانه معتدلی ها!  

شاید گزاره های بالا همگی درست باشند اما چون تنها و تنها به یک وجه فکری افراد و مکتب ها نگاه می کنند و نمی توانند نگاه جامعه ای را ارائه دهند، آدم هایی را بار می آورند که سطحی و قشری باشند و در بزنگاه ها توان تحلیل ندارند و طوطی وار حرف های دیگران را تکرار می کنند و رگ گردنی می شوند!

راهبرد رهبری اما چیز دیگری بود؛ آقا سال هاست با درخواست و گلایه و تشر از حوزه و دانشگاه می خواهد که جلسات آزادفکری را راه بیاندازند تا مجال برای گفت و گو و تضارب آرای دو طرفه و چند طرفه باز شود و عیار فکر ها معلوم شود و نسلی تربیت شود که اهل تجزیه و تحلیل باشند؛ اما ظاهراً ما جور دیگری راحتیم!

 

للحق

  • محمد طاهری
۰۴
دی
۹۹

للباقی

 

خیلی حواسم جمع بود؛ نمی دانم چه شد؛ به یک باره اول دلم و بعد همه خودم را در آن شلوغی گم کردم. یابنده، نشانی بدهد مژده بگیرد ... .

 

للحق

  • محمد طاهری
۲۸
آذر
۹۹

للباقی

 

در دنیای کمونیسم همه محکوم اند به یکی بودن و یکی شدن؛ از تنها یک حزب سیاسی تا تنها یک برند دستمال توالت تا تنها یک برند کِرم و شامپو تا فقری گسترده که همه را یک شکل فقیر می کند. زن ایده آل کمونیست، زنی ست که عین مردان کار می کند و ثابت می کند که در کارکردن همپای مردان است و با آن ها برابر! نویسنده زنی است که کمونیسم را از دریچه زنانگی و با مظاهر فرهنگ روایت می کند؛ مظاهری چون قحطی لوازم ساده بهداشتی و آرایشی، نبود میوه های معمولی به بهانه بورژوایی بودن، نبود وسیله ی ساده ای مثل ماشین لباسشویی و وجود تشت های رخت شویی دولتی!، آپارتمان های کوچک دولتی با حمام و دستشویی های مشترک و تعریف نشدن چیزی به اسم حریم خصوصی حتی در نامه نگاری و تلفن های عمومی! کمونیسم برای او و امثال او نه تنها نتوانسته نیازهای اولیه زندگی و زنانگی شان را برآورده کند بلکه فراتر از ایدئولوژی و سبک زندگی، موقعیت ذهنی آنان را منجمد ساخته است که امید به تغییر را از آنان گرفته و عقیم شان کرده است. او می گوید زنان در اروپای شرقی در آشپزخانه هایشان، هنگامی که سوپ هایشان می جوشد درباره گمشده شان، یعنی "هویت شان" صحبت می کنند!

نویسنده از خشم کمونیسم چنان با ولع به آغوش لیبرالیسم فرار می کند که هنگام کوچ به آمریکا آرزو می کند چشم عدالت بین ش که رسوبِ جهان بینی سوسیالیستی ست کاش کور می شد؛ او حتی هنگامی که در مناطق مرفه منهتن، دائماً گدا می بیند  و یا پیرمرد عصابه دست سیاهی را در مترو آمریکا می بیند که فریاد می زند "من هم آدم هستم!" و وحشت می کند به جای آن که لیبرالیسم را نقد کند به مقایسه وحشت کمونیسم و وحشت لیبرالیسم می پردازد!

کمونیسم با آرزوی برابری، شأنیت آزاد آدم هایش را ذبح کرد؛ لیبرالیسم با آرزوی آزادی، هویت آدم هایش را مخدوش و سردرگم کرد. انسان امروز، بیش از هر زمان دیگری تشنه عدالت و آزادی و هویت فطری ش است. انسان امروز، با تجربه زخم های مشترک، درد مشترک دارد ... .

 

للحق

  • محمد طاهری
۲۷
آذر
۹۹

للباقی

 

وقتی با خودم قهر می کنم، به چشم هایم نگاه نمی کنم.

 

بعدالتحریر: چه قدر دلتنگ دیدن چشم هایم هستم ... .

 

للحق

  • محمد طاهری
۲۵
آذر
۹۹

للباقی

 

اجسام در عالم ماده، دارای سه بُعد طول، عرض و ارتفاع هستند.

اگر "جسم"، بُعد ارتفاع ش را از دست بدهد،"صفحه" حاصل می شود با دو بُعد طول و عرض.

و اگر بُعد عرض از "صفحه" گرفته شود، "خط" تولید می شود که تنها طول دارد.

و اگر بُعد طول را از "خط" بگیریم، "نقطه" حاصل می شود که نه طول دارد نه عرض و نه ارتفاع! نقطه دیگر یک موجود مادی نیست ... .

در بیرونی ترین لایه حجم، صفحه وجود دارد؛ به عبارتی حجم به صفحه ختم می شود؛ صفحه به خط ختم می شود؛ و خط به نقطه  ... . و نقطه آغاز و پایان همه موجودات عالم است.

عالم متکثر ماده، در نقطه به وحدت می رسد؛ و شاید راز این که خوبان و اربابان معرفت، از کثرت وجه معشوق، به نقطه "خال" او متوجه اند به همین خاطر باشد ... .

"به لطف خال و خط از عارفان ربودی دل

لطیفه‌های عجب زیر دام و دانه توست"

 

بعدالتحریر: حضرت امیرالمومنین علی(ع) فرمودند:  أنا النقطة تحت الباء؛ یعنی من نقطه حرف "ب" در "بسم الله الرحمن الرحیم" ام ... .

 

للحق

 

 

  • محمد طاهری
۲۴
آذر
۹۹

للباقی

 

قبل التحریر: محرم امسال توفیق شد، کار مختصر و گزیده ای از شهید عزیز سردار بی سر "حاج شیرعلی سلطانی"، تحت عنوان شناسنامه شهید با تیتر " سِرِّ سَر و عاشقی" نوشته شود. در مقدمه آمده است:

 

نمی دانم سِرِّ سَر و عاشقی در چیست؟! نمی دانم چرا خدای حکیم در امتحانِ عظیمِ ابراهیم نبی، سَر جگرگوشه ش، اسماعیل ذبیح را می خواهد؟! نمی دانم چرا از میان همه خوبان و مجاهدان تاریخ، داستانِ سَر به حسین بن علی(ع) و اصحاب با وفایش می رسد؟! نمی دانم معشوق از رگ های بریده ی سَر عاشق چه می خواهد ... .

می دانم هرکس او را خواست، او را می یابد؛ و هر کس او را یافت، او را می شناسد؛ و هر کس او را شناخت، عاشق ش می شود؛ و هر کس عاشقش شد، او نیز عاشق ش می شود؛ و هر کس او عاشق ش شد، او را می کشد ... .

و هر کس که کشته اش شود، معشوق خود خون بهای او می شود ... .

می دانم گاهی معشوق از عاشق، نظر می خواهد؛ گاهی حضور می خواهد؛ گاهی توجه می خواهد؛ گاهی محبت و عشق می خواهد؛ و گاهی هم جان می خواهد ... .

حکماً برای آن که عاشق جز معشوق نبیند، باید از هر چه غیر او است تهی شود و همه وجودش رنگ معشوق بگیرد؛ اما چه سِرّ ی در سَر است که معشوق در بزرگ ترین بزم عاشقی عالم و در مسلخگاه ذبح عظیم، آن جا که برترین عاشق جهان در مقابل معشوق خویش نظر و حضور و توجه و عشق و جان می دهد اما معشوق چیز بالاتری به اسم سَر می خواهد؟!! این چه رازی ست که حسین ثارالله(ع) و یارانش به او نائل شدند؟! این چه رازی ست که به وسعت تاریخ امتداد می یابد و یاران آخرالزمانی امام شهیدان نیز به این راز می رسند؟!

نمی دانم؛ حق هم نیست بدانم؛ این رازی ست که خون بهای فهمش، سَر است؛ عهدی است پنهانی که عاشق از معشوق خویش ستانده است ... .

تقدیم به رگ های بریده سَرِ همه عاشقان از حسین خون خدا تا حاج شیرعلی سلطانی؛ به امید دعای خیرشان.

للحق

  • محمد طاهری
۲۰
آذر
۹۹

للباقی

 

کسانی که کرونا به ریه شان آسیب جدی می زند و تنگی نفس شدیدی می گیرند، می گویند در روز چند بار مرگ را با چشم های خودمان می بینیم و تمنای مرگ می کنیم. این ها نهایتاً چند روزی با این مشکل، دست و پنجه نرم می کنند؛ یا خوب می شوند یا از این درد، خدای ناکرده با مرگ راحت می شوند... .

اما کسانی هستند که گازهای خردل و مواد شیمیایی مثل موریانه، دیواره های ریه شان را خورده است و سی و چند سال است که سرفه های شبانه روزی، طاقت شان را طاق کرده است و نفس های عاریه شان با کپسول های اکسیژن و قرص و داروهای خاص و اسپری های سرتاید و قطره های دیگاتکس و آرتلاک ی ست که باید برای تهیه شان کفش های آهنی بپوشند و در به در برای بالا آمدنِ نفس شان بدوند، آیا پیدا بکنند آیا نه ... .

جانبازان غریب و مظلوم شیمیایی، خاموش و بی صدا در روز چند بار شهید می شوند و زنده می شوند. ولی همچنان علی رغم دل های خون و سینه های پر درد شان، پای همان آرمان های نخستین مانده اند.

آقایان یقه سفیدِ خستهی واداده! بدانید شما درست بر روی دیوار ریه ای این غریبان، خانه گزیده اید؛ و بترسید از روزی که این دیوارها با آه و حسرت این مظلومان فرو بریزد ... .

بعدالتحریر: امروز توفیقی بود خدمت آقای غلام دلشاد عزیز برسم. سرفه هایش مثل همیشه برایم طعم موسیقیِ حماسیِ زندگی را داشت؛ سایه اش مستدام.

 

للحق   

  • محمد طاهری
۱۶
آذر
۹۹

للباقی

 

پاییز هزار رنگِ شهرآشوب باشد و بارانی چنین لطیف ببارد و شب قبلش خوابی چنان شیرین دیده باشی ... .

 

بعدالتحریر: اتفاق، تصادف یا حکمت؛ اعتراف به صفای خود کردی با متانتی که همه غنچه های اطراف شکفتند؛ زلال ترین رود جاری از زیر دستانت می گذشت و دستانت شبیه حریری نیلی در آب می رقصید؛ یک دنیا حرف های نزده برای گفتن بود؛ انگار نوبت بازی ما شده بود و دیگر هرگز نوبت بازی دنیا نمی شد ... .

 

للحق

  • محمد طاهری
۱۳
آذر
۹۹

للباقی

 

به گمانم آنان که "لااقل یک کار" را خالص برای خدا انجام میدهند یا "لااقل یک کار" را خالص به خاطر خدا انجام نمی دهند آن چنان بزرگ می شوند که اذن شهادت می گیرند.

"الهی قلبی محجوب و نفسی معیوب و عقلی مغلوب و هوائی غالب و طاعتی قلیل و معصیتی کثیر و لسانی مقر بالذنوب"

 

بعدالتحریر: هرچه نگاه میکنم می بینم "لااقل یک کار" هم در کارنامه ام نیست. در برهوت خودم، فقط "امید" دارم.

 

للحق 

  • محمد طاهری
۱۱
آذر
۹۹

للباقی

 

گاهی با این که می دانی محکوم به شکست در رقابتی هستی و رقیب همه جوره از تو سر است اما شیرینی رقابت با رقیبی که عاشقش هستی تو را وادار به رقابت می کند؛ و این همان جنون عاشقی ست ... .

در وصیت نامه عطا احمدی آمده است: "اگر در دریا، کوه، بیابان گم شدم به دنبال من نیایند و مرا از دهان نهنگ و پلنگ، مار و موش و مور نگیرند و مزاحم هیچ کس از جمله فرزندانم، خویشانم و دوستانم نشوند. نود و پنج هزار تومان پس انداز دارم، بدهید دستمزد و غذای کارگرهایی که مرا دفن و کفن می کنند و بقیه اش را هم به دانش آموزان بی بضاعت بدهید."

پهلوان عطا احمدی پیش از انقلاب در کرمان حساب "حق محروم" را افتتاح می کند و بی هیچ ادعا و توقعی شروع می کند به ساختن مدرسه و راه و جاده و خانه سالمندان و آبرسانی و ... و هیچ هیچ برای خوش نمی خواهد؛ هر کسی هم که می خواهد به او کمک کند در صفحه اول قرآن عطا قسم می خورد که صرفاً برای خدا و محرومین قدم برمی دارد. تا زمان حضور همسرش در خانه ای ساده زندگی می کرده و بعد از فوت همسرش، خانه اش را با نام همسرش تبدیل به مدرسه می کند و در یک اتاق شش متری همان مدرسه ساکن می شود و ماهیانه هفتاد و پنج هزار تومان اجاره بابت آن اتاق به آموزش و پرورش می دهد! دفترچه بیمه اش دور می اندازد که تا وقتی محروم و بی نصیب هست من امکانات خاصی نمی خواهم!

او که از نوجوانی عهد می کند بر آیین پهلوانی بماند، با دیدن صحنه هایی از شهادت سرهنگ محمود سخایی اولین شهید کودتای بیست و هشت مردادِ سی و دو، در می یابد که عدالت خواهی بی هزینه نیست و در طول زندگیش محکم و مستحکم در مقابل همه زیاده خواهی ها و حسادت ها و ظلم های آدم های مریض میاستد که به قول خودش: "سخت گذشته است و سخت هم می گذرد اما من از راهم برنمیگردم. اگر مردم نفهمند، حتی اگر زن و بچه هایم نفهمند، مهم نیست، من با خدا پیمانی بسته ام که از راه پهلوانی و جوانمردی برنگردم."

بعد از انقلاب دائماً سراغش می آیند که وارد سیاست شود و با آن محبوبیت و اعتماد مردمی که داشته است پله های ترقی سیاسی را یکی پس از دیگری طی کند! او اما با همان لحن صمیمی ش می گوید: "خداوکیل سیاست سرم نمیشود!"

معرفت و عرفان پهلوان عطا را می شود در نوشته جات ش دید و رقت قلبش را از گریه های بی امانش برای کودکان محروم و عمق مدیریت ش را در دستاوردهای بی نظیر عمرانی و خدمت رسانیش که خود تک نفره یک سازمان عریض و طویل مدیریتی ست!

عطا عدالتخواهی ست که نه در فریاد و شعار بلکه در خاموشی و عمل، درد محرومین دمی آرام ش نمی گذارد؛ کسی که از دنیا یک دوچرخه دارد و پیراهن و شلواری که وقتی آن ها را می شوید تا خشک نشوند لباس رسمی دیگری ندارد.

درک زندگی امثال عطا برای ما صعب است چرا که به قول شریعتی: "در جامعه ای که همه مریض اند، کسی که سالم مانده باشد، مریض می نماید!"

به گمانم عطا با خدا وارد رقابت در مهربانی شده است؛ با آن که می داند رقیب از او همه جوره سر است و محکوم به شکست است اما شیرینی رقابت با معشوقش او را وارد رقابت کرده است؛ و این همان جنون عاشقی ست؛ مجنونِ عاشق، عطا.    

بعد التحریر: به قول عطا: "وقتی که لطف خدا بیش از لیاقت و ظرفیت بنده اش شامل حال شود، جوانمرد می سازد."

 

للحق

  • محمد طاهری
۰۹
آذر
۹۹

للباقی

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

این جا، خانه جدید نوشتن من است؛ نوشتن برای من از قدسی ترین امور است چرا که شیرین ترین و خالص ترین حالات خلوت م را در نوشتن تجربه می کنم و معتقدم حضرت دوست را در این زاویه بی پرده تر می بینم.

چون که امکان بارگذاری یک جای مطالب وبلاگ قبلی میسر نیست، مجبورم روزی ده پست از وبلاگ سابقم را به این جا منتقل کنم. مطالب جدیدم علی القاعده بر روی مطالب قدیمی پین میکنم.

ان شاءالله این وبلاگ جدید، سراسرش حال خوب و معنوی و الهی باشد و همه حروف و کلماتش در عالم باقی شفا خواهم شوند.

تا یار که را خواهد و میلش به که باشد.

 اللّهمّ أَنْزِلْنِی مُنْزَلًا مُبارَکاً وَ أَنْتَ خَیْرُ الْمُنْزِلِینَ

99/9/9

للحق

  • محمد طاهری
۰۹
آذر
۹۹

للباقی


ویترین مسئولین نظام خاصه در این دولت، تصویری از ناکارآمدی و وادادگی و خستگی است.
اما حواسمان باشد که بار نظام بر دوش این ویترین نیست. بار نظام بر دوش امثال #شهید_محسن_فخری_زاده ست که هرچه در این اینترنت شلوغ جست و جو می کنی جز یک عکس چیز دیگری از آن ها پیدا نمیکنی.


للحق

 

این مطلب در اینستاگرام

  • محمد طاهری
۰۹
آذر
۹۹

للباقی

ام الأمراض را یبوست نامیده اند؛ و امروز همه درک کرده ایم که هر یک به نحوی در شرایط "قبض" هستیم؛ قبض چه در معنای عرفانیش، چه فیزیکی، چه سیاسی، چه اقتصادی، چه فرهنگی و اندیشه ای و چه حتی پزشکی!!
شاید انتخابات پیش رو یک مسهل باشد ولی همه راه حل نیست؛ به جای آن که با ساده ترین جواب ها از پیچیده ترین مسائلمان فرار کنیم و چون سابق، مسئله های حل نشده مان را زیر قالی کنیم باید نهضتی نوین برای گفت و گوهای سخت در قالب آزاداندیشی راه بیاندازیم؛ هاله های قداست را در مقام اندیشه و نظر کنار بگذاریم و با عقلانیت و اندیشه ورزی و دور راندن تحجر و جمود و خودحق پنداری، طرحی نو دراندازیم.
زمانه، زمانه انحطاط است؛ اگر دیر به خود آییم این زمانه پلشت ما و ارزش ها و آرزوهامان را یک جا می بلعد و دیگر جز یک افسوس تاریخی نخواهیم داشت.

#گفت_و_گوهای_سخت
#آزاداندیشی
#برون_رفت
 

للحق

  • محمد طاهری
۲۳
خرداد
۰۲

ریاست با هوچی گری

شنبه 23 اردیبهشت 1396 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 با مکانیزم فعلی تبلیغات و فضای موجود، تنها ویژگی لازم جهت ریاست جمهوری، هوچی گری ست. نیازی به برنامه و تیم چندانی هم نیست؛ حتی اگر بعد از چهار سال دست خالی هم باشی و چیزی در چنته نداشته باشی کافی ست که بتوانی با هوچی گری فضا را به سمت تخریب ببری؛ و این تا حدی میراث شوم رئیس جمهور نهم و دهم ست با این تفاوت که او بعد از چهار سال اولش، دستش پر بود و روحانی خالی. 13 خرداد 88 وقتی مناظره ها را می دیدیم و بگویی نگویی کلی قند در دلمان آب شد که احمدی نژاد چه جور دارد حرف های پستوها را عیان می زند و پته آقایان را روی آب می ریزد گمان نمی کردیم این حرف ها بدعت شومی در سیاست ورزی جمهوری اسلامی بشود. وقتی که آقا آمدند نماز جمعه و عمیقا این کار را محکوم کردند تازه کمی به خود آمدیم. اما این میراث شوم همچنان ادامه دارد. دیروز علاوه بر روحانی و جهانگیری که به شکل سخیف و برنامه ریزی شده ای، قصد تخریب داشتند قالیباف هم به همین شیوه روی آورده بود و حتی هاشمی طبا هم می خواست از میرسلیم به خاطر کارخانه اش سند رو کند! یعنی مکانیزم مهم ترین بخش تبلیغاتی ما جوری شده ست که باید ناجوانمردانه تخریب کنی تا بتوانی آرای مردم را جلب کنی. ولی آقایان فکر نمی کنند مردم عادی و همین مستضعفینی که بی محابا از آن ها یاد می شود و سنگ شان را به سینه می زنند وقتی می بینند در آن سطح از مملکت این جور بی اخلاقی و یا احیانا فساد ست چه طور می توانند به نظام اعتماد کنند. دنیای سیاست ورزی این روزهای آقایان شدیدا دنیای بی اخلاقی ست. وای به حال رئیس جمهوری که بخواهد با هوچی گری بر جمهورش، ریاست کند.

 للحق 

  • محمد طاهری
۲۳
خرداد
۰۲

آغوش باز کن

جمعه 22 اردیبهشت 1396 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی 

چه قدر این روزها شبیه آن شخصیت رمانی شده ام که وسط منهتن نیویورک و در گیر و دار و جنگ با خودش، با مسیرش، با ایمان و باورهایش، با تقوایش، با آرمانش، با عقلش، با عشقش و حتی با عناصر سنت و مدرنیته، یک آن به خودش می آید که امروز نیمه شعبان ست!

 من همچنان یک سوال عادی و عامی برایم سخت ترین سوال از موثرترین وجود عالم ست؛ اگر حجت غایب نبود زندگی من چه تغییری داشت؟

 بگذار خودم بگویم، تقریبا هیچ! درست مثل توافق هسته ای؛ که تیمی همه همت و تلاش و تخصص خود را روی آب برپا کرد و به آن بالید و از توهم آن وعده و وعید داد. گمان می کرد آن قدر برجام، کارگشا ست که می تواند همه گره های مملکت، از آب آشامیدنی تا چرخ های صنعت را معجزه آسا باز کند. 

مرسومات را کنار بگذار و با خودت رو راست باش. تو نیز برجامی هستی... . 

سیاست را نگذاشته اند که چماقش کنی و بر سر مخالفت بزنی. من امروز با مخالف خود، به یک جا رسیده ام! دیده ام من هم اهل برجام هستم. آن ها برجام هسته ای را بسته اند من برجام انتظار را امضاء کرده ام. هر دو روی آب کار را خود را بسته ایم. حالا می روم پشت بلندگو و سینه صاف می کنم و از معایب برجام هسته ای می گویم که این توافق با چنین نتایجی، خسارت محض و نفس انقلاب را گرفته ست. کسی نیست بیاید و بگوید پدر بیامرز رطب خورده، خجالت نمی کشی نهی رطب می کنی؟

 آقا بی خیال این حرف ها. خوب یا بد، ما مخلص آقای رئیس کل! هستیم. چه قبول کنند چه نکنند که حتما می کنند. 

من هنوز در فکر همان 5 دقیقه ای هستم که اگر اجازه ام بدهند! یادداشت سال 94 نیمه شعبان؛

 

 للباقی

 با خودم فکر می کردم اگر 5 دقیقه اذن زیارت دهند، با تو از چه بگویم.

 گفتم از انبوه حوائجم بگویم و بخواهم که دعایم کنی؛ دیدم خیلی نامردی ست که اینقدر خودخواه باشم. 

گفتم از درد و دل هایم بگویم و کمی راحت شوم؛ دیدم این که خیلی نامردی تر ست!!

 گفتم علم و اندیشه و موعظه بخواهم؛ دیدم هیچ صفایی ندارد.

 دیدم باید فقط تو را بخندانم ... .

 من بگویم و تو تبسم کنی ... .

 از امروز تا روز موعود، به دنبال لبخندت می گردم که من بگویم و تو لبخند بزنی و تبسم کنی. خنداندن تو کار سختی نیست ... 

"لبخند تو خلاصه خوبی هاست. لختی بخند، خنده گل زیباست ..." 

للحق 

 

همه جا و پناه ها را مرور کرده ام، لطفی ندارند؛ آغوشت را باز کن و مرا در بر بگیر ای صاحب و آقای ما... . و السلام علیک بجوامع السلام 

للحق

  • محمد طاهری
۲۳
خرداد
۰۲

یک نشانه

پنجشنبه 21 اردیبهشت 1396 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی 

ساعت یک شب باشد و تازه خانه آمده باشی و بعد از یک روز پر کار خسته باشی و کمی هم گرسنه باشی و شام باشد و حوصله شام خوردن نداشته باشی و بیایی در حیات بنشینی و نگاه ماه کامل کنی و میان این همه فکری که در سرت ناخودآگاه رژه می رود یکیش تافته جدا بافته ای باشد و تو به دنبال یک نشانه بگردی! فقط یک نشانه ... .

 دلم به فردا شب خوش ست؛ بی مقدمه یک لحظه به خود آمدم دیدم فردا شب، شب نیمه شعبان ست. فردا شب هم ماه کامل ست... .

" کنون که ماه تمامی، نظر دریغ مدار ..."

 للحق

  • محمد طاهری
۲۳
خرداد
۰۲

فعال دانشجویی سابق

سه شنبه 19 اردیبهشت 1396 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی 

امروز خدمت استادی رسیدیم که زمانی سخنگوی دفتر تحکیم وحدت بوده ست؛ تعریفش را زیاد شنیده بودم و هم صحبتی با او جالب به نظر می رسید. با یک طرح شهید آوینی انجمن رفتیم دفترش و به مناسبت روز معلم و استاد تقدیمش کردیم. همان ابتدای صحبت سوال کردم دکتر چرا حضورتان در دانشگاه کمرنگ ست؟ کسی که سخنگوی تحکیم بوده چه طور می تواند آرام بنشیند؟! لبخندی زد و کمی از آن زمان انجمن های اسلامی گفت. از آن زمان های پر کار و پر مطالعه جنبش دانشجویی؛ که سالی چند ده کتاب خوانده می شد و پنج شنبه شب پیش علامه جعفری بودند و فردایش قم و محضر فلان عالم و در طول هفته دیدار با بزرگان و موثرین دیگر. این جای صحبت دکتر به دل من حسابی می نشست که درد مرا می گفت. یکی از دلایل آن عمق دیروز جنبش دانشجویی به نظر من به خاطر مطالعات زیاد و بحث روی مطالعاتشان بود. وقتی به خاطرات آن زمان بچه های جریان دانشجویی نگاه می کنیم می بینیم که مهم ترین بخش کارشان اندیشه و اندیشه ورزی بوده. امسال یک بخش توجه اساسی انجمن روی بحث مطالعه و اندیشه و اندیشه ورزی گذاشته شد هر چند آن چیزی که در نظرم بود به هر دلیلی اتفاق نیافتاد اما به گمانم اصلی ترین کار هر مجموعه درین مختصات زمانی، بسترسازی جهت اندیشه و اندیشه ورزی ست هر چند عده ای بی ادعا و با ادعا این را نفهمند! سوالی در خصوص علل اصلی وضع موجود پرسیدم که امثال سعید حجاریان این روزها با جسارت می گویند جنبش دانشجویی یعنی کشک! علل وضع موجود چیست؟ کمی فکر کرد و گفت چون درین موضوع منسجم فکر نکرده ام نمی توانم پاسخی بدهم اما اگر بخواهید می توانم روی آن فکر کنم. و این بهترین پاسخی بود که می توانست بدهد؛ علی القاعده برای کسی که روزگاری در سطح کلان جنبش دانشجویی فعالیت داشته و امروز در فضای دانشجویی تنفس می کند و اهل تفکر ست برای این سوال دم دستی، خیلی جواب دارد اما امتناع او از پاسخ، نشان از فکر ساختارمندش داشت که این برای من خیلی ارزشمند ست؛ خیلی مهم تر از اختلاف سلیقه و نگاه های سیاسی مان و شاید حتی مبنایی مان. آخر صحبت ها بحث هایی شد که خیلی نمی توانم بپذیرمش، اما چون او اهل صداقت تفکری ست باید روی آن فکر و تأمل کنم. در خصوص صداقت تفکری بعدا خواهم نوشت. 

بعدالتحریر: نیمه اول این یادداشت دیروز در اتوبوس نوشتم. چون بحث انتخاباتی شد و میشد تأثیر گذار بود نوشتن را رها کردم و وارد بحث شدم؛ بهترین تبلیغ همین تبلیغات چهره به چهره ست. نیمه دوم یادداشت را هم الان در اتوبوس نوشتم.

 #نوشته های_اتوبوسی 

للحق

  • محمد طاهری
۲۳
خرداد
۰۲

بچه ها

یکشنبه 17 اردیبهشت 1396 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی 

این روزها بچه ها همه شبانه روزی کار می کنند؛ حتی تا همین موقع های شب. یک تیم همدل و همراه که با هم بودنشان خیلی خیلی مهمتر از کارهایشان هست. درباره تیم انجمن، بعدا مفصل خواهم نوشت.

 خبرهای خوبی در راهست... . 

للحق

  • محمد طاهری
۲۳
خرداد
۰۲

جواب مچالیدگی و لهیدگی های موجود!

شنبه 16 اردیبهشت 1396 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی 

دیدی گاهی هرچه می کنی کاری درست نمی شود و هرچه بیشتر تلاش می کنی مچاله تر می شوی؟! له له می شوی و تا حد زیادی داغون! اما نمی توانی صدایی از خودت درآوری؟! من امروز چیزی به ذهنم رسید که جواب همه مچالیدگی! و لهیدگی! های موجود است. البته جواب من عجیب تکراری ست اما آن قدر برای خودم تازه ست و کیف کردم که از صحبت های دیروز سید میرسلیم کیف نکرده بودم! درین حد، بله!

 آن جواب که شدیدا خصوصی ست اما نتیجه آن جواب گاهی می شود پرواز! یاد کارتون دوست داشتنی "خداوند لک لک ها را دوست دارد" افتادم؛ بشوی یکی از آن لک لک ها و پرواز کنی و کلی ابر و باغ و جنگل و دریاچه و خانه و روستا و ... زیر پایت باشد و در آن هوای ملس بال بزنی و عشق کنی و اسکادران عشق بنوازد! بعد بروی در یک روستای کاملا عادی و بنشینی پیش پیرمرد و پیرزنی عادی تر و کره محلی بخوری با دوغ اصل با پونه و نامه ای بنویسی و برسد به دست کسی که باید و ... .

 آقا بس ست! لطفا کمی عاقل باش حضرت دیوانه!!!!

 به هر حال: همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر

 کجا ماند آن رازی کز او سازند محفل ها

 خودم/نازی/پناه/شکستن/پرواز/کره!! 

بعد التحریر: پشت در دفتر یکی از اساتید نشسته ام تا جلسه اش تمام شود؛ خوبیش نوشتن همین یادداشت بود.

 للحق

  • محمد طاهری
۲۳
خرداد
۰۲

تغییر به نفع خود

جمعه 15 اردیبهشت 1396 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 این ها همان سیاست بازان و سیاست کارانی هستند که همیشه منفعت شخصی و قدرت طلبی های خود را دنبال می کردند. این ها را خوب می شناسم. کسانی که سال هاست به اسم نظام و انقلاب می خواهند به نان و نوایی برسند. امروز اگر سینه چاک می کنند برای آقای رییسی هم تو باور نکن. تا دیروز حنجره شان پاره میشد که ما جریان اصولگراییم و به آن افتخار می کنیم و این هویت واقعی ماست! حالا امروز زیر علم کسی دارد جان می دهد که فریاد می زند اصولگرایی و اصلاح طلبی نفس مردم را گرفته! و این یعنی تغییر به نفع خود و نه شعار آقای رییسی که تغییر به نفع مردم! 

خدا نظام را از همه خناسان نجات دهد.

 للحق

  • محمد طاهری
۲۳
خرداد
۰۲

فلسفیدن

چهارشنبه 13 اردیبهشت 1396 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی 

به بهانه برنامه امروز " چگونه دید فلسفی پیدا کنیم؟!" چند نکته را می نویسم: 

1) شاید از دوران راهنمایی بود که آرزو داشتم روزی دانشجوی فلسفه باشم. با استادی اهل فکر و اهل دل کلی بنشینم و حرف بزنم. سر کلاس ها سوالاتم را بی محابا مطرح کنم و تا جوابم را نگرفتم دست از سر استاد برندارم؛ به سخت ترین و غامض ترین پرسش های بشری فکر کنم؛ کل اوقاتی که سر کلاس هستم و درس می خوانم به حیرت بگذرد؛ چیز تازه ای بفهمم و به وجد بیایم و باز بنشینم فکر کنم. البته آن موقع گمان می کردم عینکی باشم! این که حال امروز من متفاوت ست با آنچه در ذهن می پروراندم داستان خاص خودش را دارد؛ البته هیچ پشیمان نیستم.

 2 ) به گمانم به همان استدلالی که مهندسی را علم نمی داند، فلسفه ای که این روزها تدریس و تحصیل میشود هم فلسفه و علم نیست. فیلسوف کسی ست که می تواند گره ای از سوالات اساسی را با استدلال متین و قوی خود باز کند. با این توصیف از میلیون ها فلسفه خوان در عالم، اندک شماری از آنان فیلسوف هستند. به قول مرحوم امام خطاب به عروسش: "فاطی که فنون فلسفه می خواند/ از فلسفه ' فاء' و 'لام' و 'سین' می داند!" 

3 ) تحمل آن دسته از کسانی که می خواهند پشت اسامی و نظریه ها پنهان شوند و ضعف استدلال خود را با این ها پوشش می دهند حقیقتا سخت ست. فلان فلسفه خوان پنج دقیقه می خواهد حرف بزند، صدتا جمله و نظریه از کانت و دکارت تا ویتگنشتاین و هایدگر می آورد و نظریه این ها را شرح می دهد. اما دریغ از یک حرف اصیل و استخوان دار حاصل از اندیشه و تفکر خودش؛ این چنین فلسفه خوانی برای من پشیزی ارزش ندارد. علاقه خاص من به برخی از فیلسوفان فعلی به خاطر این ست که اندیشه هایشان محصول تفکرات خودشان ست نه یک تقلید کورکورانه و تکرار طوطی وار؛ به همین خاطر ادبیات این فیلسوفان یک ادبیات ساده و روان ست.

 4) فیلسوف باید با تفکر خود گره گشایی کند. چه چیزی را گره گشایی کند؟ همه آن چیزی که برایش مسئله و سوال ست. اما امروز نزاع بر سر مسائلی ست که بعضا سوال های فیلسوف های ما نیست! به همین خاطر نه این که گره ای باز نشود بلکه مباحث فلسفی عده ای، گره های جدیدی را پدید می آورد که به عمق رفتن در آن ها یعنی گره در گره هایی که هیچ معلومی را روشن نمی کند. 

5 ) یکی از ویژگی های عجیب یک فیلسوف حیرت ست. و این حالت حیرت را هیچ نمی توانی توصیف کنی. گاهی آنقدر ذهن و فکر درگیر یک سوال مهم می شود که بی باده مست می شوی و حیران! آن که داد و قال دارد از حیرت هیچ نشانی نخواهد داشت. حیرت و سکوت دو یار دیرین یکدیگرند. 

6 ) فلسفه با همه عظمت و اثر و قدرت و شکوه اما تا جایی می تواند دستگیری کند. جایی دیگر فریاد عاجزی سر می دهد و آن جا تازه اول داستان عاشقی ست. 

7 ) مرحوم علامه طباطبایی می فرمودند هر وقت شهیدمطهری پیش من می آمد و بحث می کردیم من حالت رقص پیدا میکردم. جلسه خوب امروز یکی دو قطره بر صحرای آتش گرفته درونی من بود. من هم حال خوبی در جلسه امروز داشتم؛ چرا که به خاطر مباحثی که مطرح شود توانستم روی یک سری مسئله ها بیشتر فکر کنم. اگر به من بگویند آرمانی ترین جمع تشکیلاتی و آرمانی ترین جمع دورهمی تو چه شکلی دارد، حتما پاسخ خواهم داد: جمعی که مسئله داشته باشند و توان دیالوگ؛ و صادقانه برای مسئله هایشان فکر و تلاش کنند. نکته آخرم همین باشد که:" تو مپندار که مجنون سر خود مجنون شد..."

 'رب زدنی تحیرا فیک'

 للحق

  • محمد طاهری
۲۳
خرداد
۰۲

دولت 'نمی توانیم' ها

دوشنبه 11 اردیبهشت 1396 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 

دولت 'نمی توانیم' ها

 

 این که روحانی وعده صد روزه داد و قرار بود چهارمیلیون شغل فقط با توریست ایجاد کند و همه چرخ های مملکت را بچرخاند و ... مهم هستند اما نه به اندازه ای که نقد به دولت را تا این اندازه پایین آورد! معلوم ست که دولت می خواهد به هر نحوی که شده حرف خودش را توجیه کند و منتقدین دولت هم می خواهند نشان دهند که دولت در عمل به وعده هایش ناتوان بوده و این وسط همدیگر را به دروغگویی نسبت می دهند؛ اما اصل و اساس نقد به دولت، ناتوانی در عمل به وعده هایش نیست. اگر تنها همین نقد به دولت وارد بود که نتوانسته به حرف هایش عمل کند و الان می خواهد زمین بازی را عوض کند می شد با تساهل، گناه دولت را نادیده گرفت؛ اما سخن از درد بزرگی ست که عمل به وعده ها در مقابل او یک موضوع دست چندمی ست. مهم ترین نقد به دولت فعلی روح حاکم بر آن ست که در زبان و عمل فریاد می زند که " نداریم، نمی شود، نمی توانیم". و این روح بر جامعه ای حاکم نشد جز آنکه آن جامعه رفته رفته سرطان  خمودگی و ناامیدی و ناتوانی گرفت و برای حیاتش مجبور به فروختن عزت و شرف و استقلالش شد. دولتمردان این دولت اعتقاد راسخ دارند که سرمایه های داخلی برای پیشرفت آن چنان ناکافی ست که فقط می توان با آن 'آبگوشت بزپاش' درست کرد. آقای روحانی که سال ها در مسندهای مهم حکومتی ایفای نقش کرده ست با کدام منطق و فرمولی می خواست مشکلات کشور را در یک بازه کوتاه مدت صد روزه حل نماید؟! او اعتقاد راسخ داشت که با رفتن سراغ کدخدا و مذاکره می تواند آنچنان گشایشی را ایجاد نماید که همه چرخ های مملکت را به گردش درآورد؛ یعنی فرمول و راه حل اساسی او برای عبور از مشکلات داخلی، دست دراز کردن به سمت بیرون از کشور بود و این همان تجلی واقعی "نداریم، نمی شود، نمی توانیم" است که نیرو و سرمایه داخلی را نابود می کند و اجازه تنفس و حیات را از او می گیرد. نتیجه این راهبرد دولت یازدهم را امروز می توانیم ببینیم و باید امروز قضاوت کرد این راهبرد تا چه میزان توانست مشکلات مردم را برطرف نماید؟ آیا رکود و گرانی برطرف و اشتغال حاصل شد؟ آیا عزت بین المللی جمهوری اسلامی با این راهبرد افزایش پیدا کرد؟ آیا آسیب های اجتماعی رو به کاهش ست؟ واقعیت امر این ست که عدم توجه به داخل و عدم باور به خویشتن و تمرکز به بیرون از کشور و تمنای توجه از سمت بیگانگان، نتیجه ای جز کارنامه ضعیف امروز دولت را در بر نداشت. قریب به چهل سال از پیروزی انقلاب می گذرد و دولت های مختلف با نگاه ها و سیاست های گوناگونی سر کار آمده اند؛ جایی که باور "داریم، می شود، می توانیم" را راهبردمان کردیم مرزهای مختلف توسعه و پیشرفت را طی کرده ایم؛ و هر جا که با نگاهی ناامید به بیرون دست دراز کردیم، انفعال و عقب گرد را تجربه کرده ایم.

 

للحق

  • محمد طاهری
۱۷
خرداد
۰۲

اشباع شدگی

یکشنبه 10 اردیبهشت 1396 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 هرچه می شود بر سر ما نسل دهه هفتادی ها می زنند که نسل شما بی دغدغه و بی حال و بی انگیزه ست. البته تماما ردش نمی کنم اما مشکل جای دیگری ست. مثلا می گویند چرا برنامه های دانشگاهی دیگر این قدر سخت می گیرد؟ اگر همین برنامه ها پنج سال پیش یا دهه قبل بود به شدت مورد استقبال قرار می گرفت. این معضل عمده فضای دانشگاهی ست. نمی خواهم بگویم این موضوع ربطی به تفاوت نسل ها ندارد اما به گمانم یکی از مهم ترین گرفتاری های امروز ما این ست که شدیدا از محتوای دم دستی "اشباع"شده ایم. مثلا سه دهه پیش تنها وسیله انتقال مفاهیم، کتاب و روزنامه ها و دو کانال تلویزیون بود؛ معلوم ست درین فضا دانشجو برای شنیدن و دانستن و دیدن حرف های تازه از خدا می خواست که سخنرانی و میتینگی شکل بگیرد و تشنه وار خودش را به جلسه می رساند. اما امروز با این حجم عظیم محتوا در فضای مجازی و این بازار افسار گسیخته اطلاعات که هر چیزی بخواهی در گوشی همراه بدون زحمت پیدا می کنی معلوم ست که دیگر شور و تشنگی برای برنامه ها بسیار کمتر می شود. این اشباع شدگی خطرات مهمی دارد. بالاترین خطرش هم توهم دانستن و دانایی ست. جمله عمیقی دارد دکتر دینانی: " اطلاعات متراکم باعث می شود انسان در استنباط و تفکر احمق می شود و از طرفی تصور دانای کل داشته باشد. نسل امروز به دلیل تراکم اطلاعات و رفاه بیش از حد احمق شده ..."

 ما نسل خوبی هستیم اما گرفتار مقتضیات زمان فعلی مان شده ایم. می شود رها شد؟!

 بعدالتحریر: شب میلاد حضرت ابوالفضل العباس ست. ارادتی خاص داریم همگی به حضرت که این ارادت عجیب ست و رازآلود. یکی می گوید دلیلش معرفت ست، یکی می گوید ولایت پذیری، یکی ادب یکی ... . اما حضرت قمربنی هاشم یک مرد تمام عیار بود؛ یک مرد. و جان عالمی به فدای چنین مردی ...

 للحق

  • محمد طاهری
۱۷
خرداد
۰۲

شادی برای حضرت ارباب

یکشنبه 10 اردیبهشت 1396 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی 

امروز روز میلاد کسی ست که به احترام و عظمت خود و راه و آرمان هایش دو ماه را به عزا می نشینیم، اما روز میلادش به همین خفیفی برایش شادی می کنیم.

 آن کسی که شادی بر میلاد حضرت ارباب دارد حتما حال اشک و غم بیشتری برای شهادت او نیز نخواهد داشت. متاسفانه برای شادی هیچ برنامه ای نداریم و این معضل بزرگی ست. تازه همین اندک برنامه هایی که برای شادی اهل بیت می گیریم هم بعضا تفاوت چندانی با مراسم های عزایشان ندارد و این مشکل ماست که ننشسته ایم روی بحث شادی کار جدی کنیم. حال آنکه دستور مشخص حضرات معصومین علیهم السلام شادی در شادی آنان و حزن در حزن آنان ست. 

دست کم برای جلسه امروز با یک جعبه شیرینی می روم! 

بعدالتحریر: یکی از مولودی های ماندگار حاج محمود، برای میلاد حضرت ارباب ست. 'شب فراره غمه، ماه و ستاره همه، میگن خوش آمد به تو، گل پسر فاطمه...'. این مولودی برای من یک حس صمیمی ایجاد می کند انگاری در مدینه ام و می خواهم به حضرت مولا و حضرت مادر شخصا تبریک بگویم! چه حس جالبی ...!!

 للحق 

  • محمد طاهری
۱۷
خرداد
۰۲

وقت نکرده ای دیوانه

شنبه 9 اردیبهشت 1396 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 

...

- این قدر درهم و مچاله! چرا حضرت والا؟

- باورش برایت سخت ست؛ نمی گویم.

- من از این سخت تر هایش را که با یک نگاهت فهمیده ام.

- این را هیچ وقت نفهمیدی. سال هاست وقت نکرده ام خودم را دوست داشته باشم!

- اوهومممممم

- نگفتم این را نمی فهمی!

- خنده ام از اینست که سال ها چه طور زندگی می کرده ای؟

- عالی، خیلی خوب. فقط همین یک چیز را کم داشتم.

- گمان می کنی خودت را دوست نداشته ای! تو به این خودشیفته ای!

- نه این که دوست نداشته باشم؛ اما وقت نکرده ام وقت بگذارم برای دوست داشتن خودم.

- آقا سر شما احیانا به جایی محکم نخورده؟! غاطی می زنید!

- از تو نشنیده بودم دیوانه ام که شنیدم! 

- ولی چرا واقعا من نفهمیده بودم؟!

....

 

للحق

  • محمد طاهری
۱۷
خرداد
۰۲

5+1

جمعه 8 اردیبهشت 1396 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

مناظره امروز در بحث نقد دولت 1+5 بود. 5 نفر یا حامی دولت بودند یا تقریبا ساکت نسبت به عملکرد دولت و یک نفر منتقد جدی دولت. که همان یک نفر توانست نقدهای خوبی به دولت مستقر بکند و فضای ابهام را برای توده خاکستری ایجاد نماید؛ هرچند برخی از لحن هایش کاملا انتخاباتی بود!

للحق

  • محمد طاهری
۱۷
خرداد
۰۲

امشب قالیباف

پنجشنبه 7 اردیبهشت 1396 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی 

سخنان امشب قالیباف نشان داد او برای ریاست جمهوری لااقل دوازده سال فکر کرده و این تنها فرق او با نامزدهای یهویی نیست. او جز معدود کسانی ست که به خاطر سابقه مدیریتش می توان به شعارهایش نخندید و آن ها را جدی گرفت و تا حدی امیدوار بود ... .

 للحق

  • محمد طاهری
۱۷
خرداد
۰۲

نامزدهای یهویی

پنجشنبه 7 اردیبهشت 1396 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 امشب با شنیدن حرف های آقای رئیسی همان حسی را دارم که چهار سال پیش موقع شنیدن حرف های آقای جلیلی داشتم.

 #نامزدهای_یهویی 

للحق

  • محمد طاهری
۱۷
خرداد
۰۲

کودکان یمنی

چهارشنبه 6 اردیبهشت 1396 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی 

هر ده دقیقه یک کودک یمنی دارد جان می دهد. یعنی مثلا در حین جلسه اخیر انجمن برای جبهه واحد ضدآمریکایی و ضدصهیونیستی""نه"" کودک یمنی جان داده اند؛ آن وقت من و همسنگرانم دنبال کار مطالعاتی هستیم... .

للحق

  • محمد طاهری
۱۷
خرداد
۰۲

طب نوین

سه شنبه 5 اردیبهشت 1396 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

حال این روزهای طب نوین شباهت خوبی با علوم انسانی امروزی دارد. هر دو تا حدی فشل اند! هر دو برای باز کردن گره ای، گره تازه می سازند و آن قدر گره در گره می شود که آخرش مبهوت می مانند و بر سر ساخته خود عزا می گیرند! کاویدن این علوم در سطح و پوسته ست، به جواب هایی می رسند، یحتمل درست هم جواب می دهد و می تواند معضلی را به ظاهر سر و سامان دهد اما بعد، کاشف به عمل آید که جای دیگری خراب شده ست؛ چرا که این علوم به ریشه ها راه ندارند و نمی توانند دیدی کلان و سیستمی داشته باشند.

للحق

  • محمد طاهری
۱۷
خرداد
۰۲

دور کاری!

دوشنبه 4 اردیبهشت 1396 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

امروز در بیمارستان، مثل همه بچه های انجمن کلا درگیر برنامه امروز و هماهنگی هایش بودم به طوری که حتی نیم ساعت هم نخوابیدم؛ بی آنکه بخواهم یک دورکاری کامل شده بود! دوست داشتم در کنار بچه ها باشم اما قسمت نشد و در این موضوع نکته و ظرافتی خاص وجود دارد که من حالا باید به آن سیر فکر کنم. 

اصلا مدتی ست که رندانه اتفاقات خاصی میافتد؛ وقتی خوب فکر می کنم لبخندی روی صورتم نقش می بندد و حال خنکی همه وجودم را در بر می گیرد.

للحق

  • محمد طاهری
۰۹
بهمن
۰۱

جام مرا ...

یکشنبه 3 اردیبهشت 1396 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 امشب برای بار چندمی ست که راهی بیمارستان شدم. با این که الحمدلله کارها را بچه ها تقسیم کرده اند اما دوست دارم خودم را به برنامه فردای انجمن برسانم. 

درد و درمان که از یارست و ما نیز دلخوشیم به عنایتش. 

اگر با من نبودش هیچ میلی/چرا جام مرا بشکست لیلی... 

للحق

  • محمد طاهری
۰۹
بهمن
۰۱

آقا سعید جلیلی

یکشنبه 3 اردیبهشت 1396 :: نویسنده : محمد طاهری

للباقی

 این روزها که فضای سیاسی کشور، درگیر بی اخلاقی و جناح بندی های منفعتی و نزاع های سخیف برتری جویی ست وجود اشخاصی که آرام و متین و مودب حرف های اصیل انقلاب را می زنند و مومنانه کنش گری سیاسی می کنند خیلی ارزشمند ست. دکتر سعید جلیلی از همین جنس ست. هرچند که طبیعی ست نقدهایی به او داشته باشم اما شخصیتش برایم بسیار قابل احترام و اکرام ست و "کماکان" اگر دختری می داشتم و از من می پرسید که بابا بین این خواستگاران سیاسی، به کدامش شوهر کنم حتما آقا سعید را پیشنهاد می دادم!!

 للحق

  • محمد طاهری